یافته، اولین پایگاه خبری دارای مجوز در لرستان

هما نام اولین تیم فوتبالی بود که در خرم‌آباد تشکیل دادم و پيشينه اين اتفاق این بر می‌گردد به سال‌هایی که مشغول تحصیل در رشته تربیت‌بدنی بودم.
آن زمان بازیکن تیم فوتبال جوانان برق تهران بودم و استعداد پیشرفت و ترقی در فوتبال را هم داشتم. در دوره اول جام تخت جمشید، لیگ دسته اول ایران، به عضویت بزرگسالان برق تهران در آمدم.
اوایل نیم‌فصل دوم کمرم به شدت درد گرفت. بعد از معالجه و استراحت، دکترها گفتند دچار ساییدگی بین مهره های 4 و 5 ناحیه کمر شدی که با مشورت با اساتید دانشکده معلوم شد بر اثر تمرینات بیش از حد و البته غلط، این بلا به سرم آمده. در اواخر فصل بازیها تیم برق تهران فقط 14 بازیکن داشت و بقیه دچار مصدومیت‌های کوتاه و بلند مدت شده بودند. با تجویز پزشکان از فعالیت بدنی شدید منع شدم. بعد از چند ماه دوباره تمریناتم را شروع کردم و با چند هم دوره ام که آقای محمد مایلی‌کهن هم جزو آن‌ها بود و به توصیه آقای آشتیانی، بازیکن تیم ملی و مربی‌مان در تیم دانشکده به تمرینات تیم نفت تهران پیوستیم.
 همان جلسه اول من و محمد مایلی و یکی از دوستان سنندجی انتخاب شدیم و زیر نظر مرحوم حميد شیرزادگان به تمرین پرداختیم. تا یک روز مرحوم شیرزادگان در پایان تمرین گفت: نری کارت دارم. بازیکنان تیم که رفتند گفت: می‌دونی که فوتبالت را خیلی قبول دارم؟ ولی نگران کمردردتم! گفتم: کمرم خوب شده. گفت: اما من شنیدم دکترا گفتند نباید فعالیت بدنی شدید انجام بدی؟... چیزی نگفتم ولی دیگر به تمرینات نرفتم.
در خلوت خودم همیشه در فکر بودم که چرا این بلا به سرم اومده؟ تمرینات غلط در تیم برق، من و چند نفر دیگر را از پا درآورد. صبح تا غروب تمرینات ورزش‌های مختلف در دانشکده و عصر می‌بایست خودم را به فلکه سوم تهران‌پارس برسانم و در تمرین برق حضور داشته باشم. بدن‌سازی‌مان تنها شامل دوی استقامتی بود و آنهم از سر جاده دماوند، سه راه لشکرک تا پادگان لشکرک را می‌بایست بدوییم. آن همه سربالایی! مربی‌مان آقای ناصر ابراهیمی بود که تا آن موقع هیچ کلاس مربی‌گری ندیده بود و چون کارمند اداره برق بود، زیرآب محسن حاج نصرالله را زد و خودش جای او را گرفت. یک بار به نحوه تمریناتش ایراد گرفتم، همان شد که به من بازی بدهد. ما 5 نفر از جوانان به بزرگسالان رسیده بودیم. به آن 4 نفر مرتب بازی می‌داد ولی من، هیچ.
پس از پایان فصل و سقوط برق تهران به باشگاههای تهران، برای دریافت رضایت‌نامه، به باشگاه برق رفتم، ابتدا از دادن رضایت‌نامه ممانعت کرد، حالا دیگر دوره مربی‌گری "دتمار کرامر"، مدرس مشهور آلمانی را هم دیده بود. گفت: وایسا، گذشته رو جبران می‌کنم. گفتم: نه، من دیگه نیستم.
بر سر دو راهی قرار گرفته بودم. از طرفی بازی و تمرین شدید ممکن بود سلامتی‌ام را به خطر بیاندازد، از طرف دیگر تازه به قول معروف سری بین سرها درآورده بودم و دوست داشتم در فوتبال بیش‌تر بمانم، ترقی کرده و مشهور شوم. مایلی‌کهن یک سال در تیم نفت بازی کرد و سال بعد توسط آقای آشتیانی به پرسپولیس رفت. بعدها یک روز آقای آشتیانی رو کرد به من و گفت: من، تو را بیش‌تر از مایلی کهن قبول داشتم. گفتم: آقا... پرید وسط حرفم و گفت: آره، می‌دونم و بیش‌تر ناراحت این وضعیتت هستم، سعی کن باهاش کنار بیای.
به اين ترتيب در اوج جوانی(20 سالگی)، مجبور به کناره‌گیری از فوتبال شدم. البته نمی‌توانستم کامل از فوتبال جدا شوم، چون ورزش، رشته تحصیلی‌ام بود. دوره داوری فوتبال را هم دیده بودم، بنابراین با چند تا از دوستان به کمیته داوری فدراسیون رفتیم. رئیسش آقای جعفر نامدار بود. یادش گرامی، خیلی تحویل‌مان گرفت و گفت: برای ما افتخار است که افراد تحصیل‌کرده‌ی ورزش، به داوری رو بیاورند. خیلی از مسائل داوری را از ایشان یاد گرفتم. فکر نکنم فوتبال ایران هیچ‌وقت شخص با دانش و قاطعی مثل جعفر نامدار به خود ببیند. از دوستانی که با هم به داوری رفتیم، اکثرمان بعد از فارغ‌التحصیلی، به داوری ادامه ندادیم، به غیر از دوستان خوبم، آقایان حسین فهیمی(بروجردی) و محمد فنایی(کمک داور فینال جام جهانی 94 و کارشناس داوری تلویزیون ایران).
تابستان همان سال دوستم محمود میرزاوند، هم دانشکده‌ای و همشهری‌ام گفت: صبحها با بچه‌های محله‌مون(کوچه ارزاق)، فوتبال بازی می‌کنیم. گفتم: کجا؟  گفت: میدان اول قاضی‌آباد، زمین چمن دبیرستان علوی. در ادامه گفت: بیا بچه‌ها را ببین، اگه خواستی به عنوان مربی باهامون کار کن. خودم هم کمکت میدم.
تمریناتمان 5 تا 7:30 صبح بود که کسی مانع‌مان نشود. چند جلسه ای رفتم، دیدم خیلی بچه‌های مودب و حرف‌شنویی هستند و به اصطلاح ارزش کار کردن دارند. در واقع از این تمرینات، مربی‌گری من هم شروع شد. رفته رفته به تعداد بازیکنان افزوده شد. هر از چند گاهی از بچه‌های تیم فرهنگ دعوت می‌کردم، جلوی‌مان بازی کنند. اغلب می‌باختیم، ولی چون روز به روز تیم بهتر می‌شد، من هم بیش‌تر امیدوار می‌شدم. در پایان تابستان دیگر آوازه تشکیل تیم "هما" در سطح شهر پیچیده بود. یک روز برادرم "عبدی" گفت: شنیدم تیم فوتبالی تشکیل دادی... گفتم: آره... گفت فلان روز بیارشان منوچهرآباد تا یک تیم جلوی آن‌ها بگذارم، تا محکی بخورند.
اولین بار بود که می‌بایست تیم 11 نفره‌ای به مسابقه بفرستیم. چون زمین قاضی‌آباد، 7 نفره بود. روز موعود بچه‌ها خیلی شاد و خندان بودند و ذوق‌زدگی در سیمای همه نمایان بود. چون می‌بایست در ورزشگاه اصلی شهر مسابقه دهند. تیمی که برادرم جلوی‌مان گذاشت، 4-0 برنده شد. دفعه بعد 4-1 باختیم. بار سوم 2-0 باختیم. ولی در دو سال آینده تلافی تمامی این باخت ها را در آوردیم.
نام تیم از روی علاقه‌ام به تیم "هما" تهران به مربی‌گری مرحوم پرویز دهداری انتخاب شد، که بدون تعصب زیبا‌ترین فوتبال را ارائه می‌داد. از همان زمان‌ها برای دیدن تمرین هر تیم ایرانی یا خارجی که در دو زمین شماره 1 و 2 امجدیه برگزار می‌شد حاضر بودم و حتی نکاتی را یادداشت کرده و بعضی تمرینات را به شکل شماتیک می‌کشیدم، چون تربیت بدنی می‌خواندم پس تجزیه و تحلیل تمرینات تیم‌ها برایم راحت بود و هم علم تمرین را فرا گرفته بودم و از جمله با سیستم‌های انرژی در تمرینات مختلف آشنا بودم. با دیدن بازی‌ها و تمرینات تیم هما تهران، به زیبا بازی کردن یک تیم فوتبال علاقمند شدم و بدون اغراق همه تیم‌هایی که در دوران مربی‌گری داشتم از قبیل تیم‌هایی در سطح دبیرستان و منتخب آموزشگاه و باشگاه و منتخب استان همگی سعی در ارائه فوتبال زیبا داشتند.
در ضمن سال تحصیلی زحمات تیم بر دوش آقای اصغرحقی‌پور سرپرست تیم و علی‌هاشم رضاپناه کاپیتان دوم تیم(کمک مربی وکاپیتان اول تیم محمود میرزاوند بود) می‌افتاد و مرتب با من و محمود در تماس بودند و گزارش تمرینات و مسابقات دوستانه را به ما می‌رساندند. ما هم مرتب تعطیل و غیرتعطیل به خرم آباد میامدیم و به کار تیم رسیدگی می‌کردیم. گاهی به نوبت به تیم سر میزدیم تا تیم از هم نپاشد و متفرق نشوند.
در پایان همان سال تحصیلی پیغام دادم هریک از بچه های تیم، نفری 15 تومان بدهد تا توپ و لباس بخریم. من و محمود میرزاوند بسیار بیش‌تر از آن‌ها به پول اضافه کردیم. با آن پول‌ها 20 عدد توپ چرمی استاندارد و 20 عدد پیراهن سورمه ای آستین کوتاه(پیراهن بازیکنان در عکس) خریدیم و با کمک برادرم، نوبت تمرین در زمین اصلی ورزشگاه گرفتیم و تمرینات منظمی در پی گرفتیم. در یک سفر به تهران به اتفاق برادر بزرگم (مرحوم حاج علی‌رضا عطاری، مسئول حقوق و مزایای حسابداری هواپیمایی ایران، "هما" بود) به ملاقات رئیس باشگاه همای تهران رفتیم و جریان تشکیل تیم را برای‌شان توضیح دادم. خیلی خوشحال شدند.
 مدیر باشگاه، آقای اسفندیاری محبت کرد، یک دست پیراهن زمستانی آستین بلند و آبی‌رنگ با شورت ورزشی و حدود 60 عدد آرم باشگاه هما(پارچه‌ای و پلاستیکی) به من داد. در بازگشت آرم‌ها را بر روی پیراهن‌ها نصب کردیم، که خیلی مورد توجه علاقه‌مندان قرار گرفت. وقتی برای مسابقات به ورزشگاه می‌رفتیم، نظم و ترتیب و سر و لباس تیم‌مان موجب حیرت خیلی‌ها می‌شد. هسته اولیه بازیکنان تیم عبارت بودند از: محمود میرزاوند- علی‌هاشم رضاپناه- حسین ولدبیگی- نصرت‌الله شاه‌محمدی- مجتبی شمسیان- مرتضی شمسیان- حسن نصیری- ذبیح‌الله نصیری- مرحوم بهروز شکری- ابراهیم رضایی- حسن موگویی- علی‌ماشال سبزی‌پرور- اردشير نعمت‌خواه و پس از چندی، محسن سلیم، حجت‌الله ولی‌زاده، مرحوم مهدی الیاسی، مرحوم جعفر زین‌العبادی، اردشیر کاویانی، اردلان کاویانی و نجم‌الدین سیاهپوری.
 
تيم هما خرم‌آباد
هما خرم‌آباد 1355
ردیف اول ایستاده از راست: علی‌هاشم رضاپناه- محمود میرزاوند- مجتبی شمسیان- حجت‌الله ولی‌زاده و حمیدرضا عطاری (مربي)
ردیف وسط از راست: محسن سلیم- تورج پدرام- حجت‌الله نعمت‌خواه- مرحوم حمید منوچهر‌آبادی‌- نصرت‌الله شاه‌محمدی- اردشیر نعمت‌خواه
ردیف نشسته از راست: منصور معصومی- مرحوم جعفر زین‌العبادی- مرتضی شمسیان- ذبیح‌الله نصیری- حسن ولدبیگی- اردشیر کاویاني
 
در ادامه تیم به حدی رشد کرد که در سال دوم، تیم نوجوانانی هم از بچه‌های کوچه ارزاق و اطراف تشکیل دادیم. تیم هما در پایان سال سوم فعالیت به یاری و مساعدت برادرم عبدی(عبدالرضا عطاري)، قهرمان باشگاه‌ها و دسته‌جات آزاد خرم‌آباد شد (1354– جام استاندار فرح‌بخشیان). اتفاقاً روز فینال هم من و هم محمود میرزاوند مشغول امتحانات بودیم، که به هیچ صورت امکان نداشت جهت بازی به خرم‌آباد بیاییم و همه‌ی زحمات هدایت تیم به دوش برادرم عبدی افتاده بود و ما هم خیال‌مان از این بابت راحت بود.
آن زمان عبدی، تیم تراکتورسازی را ترک کرده بود و قرار بود تا یک ماه دیگر به سربازی برود. برای تیم هم بازی کرد و هم مربی‌گری. بازیکنان حميدرضا عطاريدیگری به مرور به تیم اضافه شدند مانند: محمد زینی‌وند، مرحوم حمید منوچهری‌، مرحوم حمید مهدی‌خانی، جهانگیر میرزایی، صادق شاه‌آبادی، چنگیز اردلان، داریوش نظری (خواننده خوش‌صدای فعلی)، جواد ضیایی، بهروز نیری، جمشید بداغی و دوست و همکار عزیزم غلامرضا چگنی.
 
حمیدرضا عطاری
شهريور 1394/ كرج
 

در همين زمينه بخوانيد:

خاطراتي از حضور تيم فوتبال لرستان در جام آغاخان بنگلادش (سال 1358)
 
 

دیدگاه‌ها  

#1 علي 1394-07-12 10:27
دورود بر جناب اقاي عطاري
نقل قول کردن
#2 آرش عطاری 1394-07-12 19:38
افسوس که در سالهای اخیر، دیگر خبری از تشکیل چنین تیمهایی نیست. مسابقات فوتبال و جام هایی بین محله های مختلف یک شهر هم، مانند گذشته برگزار نمی شوند.
و نسل بنده حقیر، از چنان شور و هیجانی(هیجان مسابقات محلی، زمین هایی اگرچه نه چندان مطلوب، تماشاچی های هرچند اندک، اما شور و حال فراوان) کاملا بی بهره است.
ممنون از یافته بابت انتشار مطلب
نقل قول کردن
#3 امیر 1394-07-12 20:04
ممنون از سایت یافته و آقای عطاری از بزرگان فوتبال لرستان ایشالا همیشه شاد باشن و سلامت
نقل قول کردن
#4 حسن موگویی 1394-10-12 21:47
با سلام خدمت برادر و استاد عزیزم جناب آقای حمید رضا عطاری. بنده حسن موگویی هستم. بسیار از شما کمال تشکر را دارم که حتی برای لحظه ای هر چند کوتاه بنده را به سالهای دور و پر جوش و توان جوانی بردید. یاد دوستانی که در کنار ما بودند و اینک دیگر نیستند و تنها یاد و خاطره آنها تنها در قاب عکسی سیاه و سفید جا گرفته.
یاد باد آن روزگاران یاد باد...
نقل قول کردن
#5 سعید مرادی 1399-02-25 11:47
سلام . من از همکلاسی محمود ویراوند هستم و مشتاق دیدار و تماس با ایشان . لطفاً در صورتی که تماسی با ایشان دارید . بفرمایید با من تماس بگیرد

با تشکر
نقل قول کردن

نوشتن دیدگاه

تذكر: نظرات حاوي توهين يا افترا به ديگران، مطابق قوانين مطبوعات منتشر نمي‌شوند

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

بازگشت به بالا