یافته، اولین پایگاه خبری دارای مجوز در لرستان

مرگ فقرا/ احترام به ديگران يا احترام به پست و مقام آنان؟!چند شب پیش، از فرط کار روزانه خسته بودم و سر شب زودتر از معمول خوابیدم. صبح وقتی بیدار شدم این پیام را در گوشی تلفن خود دیدم:

«سلام آقا سید، شب شما به خیر، ببخشید مزاحم شدم، دیروز صبح دخترم در حال آمدن از مشهد به تهران در بیمارستان موسی ابن جعفر قوچان فوت کرد. ما هم امروز ظهر رسیدیم بیمارستان قوچان، نمی‌توانم به اداره بیایم.»

این پیامی بود که یکی از هم‌کاران خدماتی ما در اداره برای اعلام عدم حضور خود، دیشب برای من فرستاد.

این جمله مثل پتک بر سرم فرود آمد، این خانواده را از سال‌هاي دور می‌شناختم، از وضعیت معیشت آنان و چگونگی بزرگ شدن بچه‌ها خبر داشتم.

شاید در اداره بیش‌ترین اطلاعات را من از وضعیت زندگی آنان داشتم. نفسم با شنیدن این خبر بند آمد. اشک در چشمانم حلقه زد. با همکارم تماس گرفتم و موضوع را جویا شدم. دلداری‌اش دادم. کاری از دستم بر‌نمی‌آمدم. فقط به او گفتم که هر کمکی از من برآید دریغ نمی‌کنم و شما هم خجالت نکش. سپاسگزاری کرد و مکالمه تمام شد.

همسرم که مکالمه‌ی زودهنگام صبحگاهی مرا شنید، نگران شد و موضوع را از من پرسید و او نیز از شنیدن این خبر بسیار متأثر شد.

وقتی به اداره رسیدم. به مدیر دفتر خودم اطلاع دادم و از او خواستم که نوشته‌هایی را جهت اطلاع‌رسانی و عرض تسلیت در اداره توزیع کند. مراسم تشییع و خاک‌سپاری و فاتحه‌خوانی در رشت برگزار می‌شد و امکان حضور ما به دلیل پاره‌ای مسائلی که به زندگی شخصی خود آنان برمی‌گشت وجود نداشت.

منتظر ماندیم تا مراسم آنان در زادگاه‌شان تمام شود و به تهران برگردند. چون از وضعیت مالی آنان خبر داشتم می‌دانستم که حتی امکان برگزاری یک مجلس ترحیم ساده، نه در مسجدی در تهران و یا نه در اداره خودمان بلکه حتی امکان تهیه خرما و حلوایی برای پذیرایی از همکاران اداری که برای عرض تسلیت می‌آیند، هم برای‌شان وجود ندارد.

دیروز که با هم‌کارم تماس گرفتم و از زمان حضورش در اداره پرسیدم در پاسخ من گفت که فردا در اداره حاضر خواهم شد. به ایشان گفتم که فردا مراسم مختصری در سالن اجتماعات اداره برای درگذشت دخترش برگزار خواهیم کرد و در ساعت مقرر برای پذیرایی از هم‌کاران حتماً حضور داشته باشد و تأکید کردم که همه تدارکات از قبل فراهم‌شده و نیازی به تهیه هیچ وسیله‌ای برای پذیرایی نیست.

فوراً با مدیر دفترم تماس گرفتم و توصیه‌های لازم و اقلامی را که باید تهیه شود را یادآوری کردم و ایشان نیز با کمال بزرگواری استقبال کرد.

به منزل که رسیدم موضوع را با همسرم در میان گذاشتم و ایشان زحمت تهیه حلوا را بر عهده گرفت. امروز صبح همسرم پس از نماز صبح، مشغول تهیه حلوا شد و من هم از او تشکر کردم.

ساعت 8 صبح جلسه‌ای در خصوص بررسی لایحه‌ی اصلاح قانون اجرای احکام مدنی در اتاق من تشکیل می‌شد که با حضور همکاران شرکت‌کننده در جلسه، اداره‌ی جلسه را به یکی از همکارانم واگذار کردم و خودم برای بررسی آمادگی سالن و سایر وسایل پذیرایی از اتاق خارج شدم.

به مدیر دفترم یادآوری کردم که از طریق تلفن به دفاتر مقامات اداری حاضر در مجموعه خودمان اطلاع داده شود که به عرض حضرات مقامات برسانند تا با حضور خود اندکی از تألمات روحی این همکار رنج و غم کشیده بکاهند و شاید درد نداری کم‌تر به چشم بیاید. مدیر دفتر ما نیز چنین کرد.

جلسه در ساعت مقرر شروع شد. تمام هم‌کاران اداری حاضر در اداره کل خودمان قبل از همه در محل حاضر شدند. (لازم به ذكر است كه اداره ما به لحاظ نوع کار، کلاً مراجعه‌کننده ندارد.) خودم به‌اتفاق هم‌کار مصیبت‌دیده در مدخل ورودی سالن برای عرض خوش‌آمد به واردین ایستادم.

جلسه با قرائت قرآن شروع شد. من همچنان بیرون سالن ایستاده و منتظر قدوم همکاران اداری و حضرات مقامات اداری هستم. نگرانی عدم حضور آنان در چهره‌ام کاملاً هویدا است. نه‌فقط به خاطر حضور یا عدم حضور آنان، بلکه فقط به خاطر این که مبادا همکار داغ‌دیده، داغ نداری را بیش‌تر احساس کند. آخر همین چند وقت پیش بود که مادرزن یکی از همین حضرات فوت کرده بود و ایشان در مراسم سرگذشتش، پذیرایی می‌کرد و فوج جمعیت صاحب‌منصبان و مقامات را دیده بود. حال اگر ببیند که در داغ دخترش همین مقامات داخلی اداره هم حضور پیدا نکردند چه حسی به او دست خواهد داد.

این فکر زجرم می‌داد، نگاهی به چشمان گریان هم‌کارم انداختم، دانه‌های درشت اشک بر گونه‌های خسته و افسرده‌اش سرازیر می‌شد. خودم را در راهروی اداره در کنجی مخفی کردم تا اندوه مرا نبیند. تلفنی با حضرات مقامات صحبت کردم و با خودم فکر کردم که شاید به عرض‌شان نرسانده باشند وگرنه اینان معرفت‌شان تمام و کامل است!

در ناباوری هر یک عذری آورده‌اند که از اصل عدم حضورشان هم نچسب‌تر بود. با خود گفتم که عیبی ندارد. همکار ما هم خدایی دارد که صبری به‌اندازه دل‌های پاک به او خواهد داد.

همه‌ی همکاران اداری انصافاً حاضر شدند و سنگ تمام گذاشتند. احترام کردند. یکی از هم‌کاران قضایی من که از عدم حضور حضرات مقامات به‌شدت متأثر شده بود اندکی صحبت کرد و تسلیتی به خانواده‌ی داغ‌دار گفت و این که شرکت در این‌گونه مراسم در ابتدا تذکر به خود ما هست و نتوانست ناراحتی‌اش را از عدم حضور حضرات کتمان کند و به‌ صراحت گفت که ‌ای کاش آقایان خود را از این تذکر محروم نمی‌کردند.

مراسم تمام شد. حاضران از سالن با عرض تسلیت مجدد خارج می‌شدند. در پایان کار در سالن برگزاری مراسم، من مانده بودم و این هم‌کار داغ‌دیده‌ام. او نگاهی به من و من در چشمان او خیره، اشک در چشمان او حلقه‌زده بود. سکوت او نمی‌دانم از سر چه بوده است. داغ فرزند؟ اندوه نداری و بی‌کسی؟ تأسف از عدم حضور برخی از هم‌کاران و صاحبان قدرت اداری؟

به این عبارتم بیش تر دقت کنید (صاحبان قدرت اداری) فقط همین! نه بیش‌تر، چون قدرت واقعی در میزان نفوذی است که بر قلب دیگران است و نه ناشی از قدرت اداری.

من فقط این دعاها را دلم تکرار می‌کردم که: خداوندا اگر بنا است که قدرت اداری مرا از درک درد دردمندان فارغ کند هیچ قدرت اداری را در مسیر زندگی‌ام قرار نده و همین را که دادی بستان.

خدایا من دنیا را با درد دوست دارم. دردی که ناشی از عشق به بندگان توست. حتی نه‌فقط بندگان خوب تو بلکه دوست دارم که حتی درد بندگان به‌ظاهر بد تو را نیز درک کنم. چراکه تو تنهای‌شان نگذاشتی.

خدایا نکند من هم در مسیر زندگی‌ام با تکیه‌بر قدرت اداری و مالی و ... به‌جایی برسم که درد فقیران و ناله بی‌نوایان برایم عادی شود.

خداوندا از هر صاحب قدرت بی‌دردی جدایم کن و مرا با درد دردمندان هم‌نشین کن. اگر توانی دادی آن را در کاهش درد آنان به کارخواهم گرفت.

یاد این ضرب‌المثل مازندرانی می‌افتم که: "این را خانه همیشه خیک نیارنه بعضی وقتا خی ایارنه." یعنی: این رودخانه همیشه خیک (مشکی که در قدیم در آن پنیر و کره می‌ریختند) نمی‌آورد بعضی وقت‌ها هم خی (خرس) می‌آورد که پاره‌پاره می‌کند.

این نوشته را برای تذکر به خودم و دیگران نوشتم که بدانند "قدرت باقی نیست جز قدرتی که بر دل دیگران تکیه کند."

 

سید‌جعفر کاظم‌پور


دیدگاه‌ها  

#1 باران 1393-03-15 14:37
باسلام وخسته نباشید
دیروز همسایه ام از گرسنگی مرد خویشاوندان ثروتمندش در عزایش گوسفندها سر بریدند .
سفره ای از فرط نان ایمان نداشت سفره ای از فرط ایمان نان نداشت
نقل قول کردن
#2 مهرداد دهقانی 1393-03-15 14:44
بسیار مطلب خوبیه.
چه بهتر که تشریف فرما نشدند...
نقل قول کردن

نوشتن دیدگاه

تذكر: نظرات حاوي توهين يا افترا به ديگران، مطابق قوانين مطبوعات منتشر نمي‌شوند

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

بازگشت به بالا