هفته قبل و در ساعات اولیه بامداد آخرین پنجشنبه فروردین راهی آرامستان خرم‌آباد شدم.
خنکای بهاری و طراوات هوا در این صبح دل‌انگیز حال و هوای دیگری داشت.
تصمیم گرفتم ماشین را جلوی درب ورودی پارک کنم و برای لذت بردن از این هوای خوب و فکر کردن به سرنوشت مشابه‌ای که در انتظار همه آدم‌ها است، پیاده طی طریق کنم. دبه آبی و اسفنجی برداشتم و راهی آرامستان شدم. خوشبختانه این روز‌ها حال و هوای نظافت آرامستان خوب است و شیر آب به حد نیاز در دسترس.
دبه ۴ لیتری را پر کردم و ابتدا بر مزار پدر، مادر و اخوی در قسمت جنوبی آرامگاه هنرمندان رفتم. درد دلی و بارانی شدن هوای ابری دل و.... قبر‌ها را با اسفنج و آب شستم. هر چند این کار‌ها برای رضایت شخصی است و بعید می‌دانم متوفی بهره‌ای ببرد... اما چنان شستم که شاید یاد و خاطر برخی کوتاهی‌ها در حق‌شان در دوران حیات‌شان پاک کرده باشم...
دوباره دبه را پر کردم و به سمت بخش شمالی آرامستان و زیارت قبور مادر همسر و برادر همسر و عمه و... خلاصه تا به خودم آمدم چندین بار دبه را پر و خالی کرده بودم و چندین قبر را شستم.... آنقدر از این کار لذت می‌بردم که تصمیم گرفتم قبر همسر پیرمرد ناآشنایی را که در مجاورت قبور ما قرار داشت و چند دهه قبل فوت کرده بود را هم با افتخار برایش شستم و... مات و مبهوت نگاهم کرد و هیچ نگفت ..
در حال برگشت به سمت ماشین صفحه اینستا را باز کردم و عکس مشترک دوست عزیزم علی صارمیان با ابی1/ ابراهیم مرد معروف آب‌رسانی به قبور خضر را دیدم... قدیمی‌تر‌ها تکیه کلام ابی را به یاد دارند... ( آو لیله 2).... با دیدن تصویر ابی خاطرات گذشته زنده شد و با چاشنی و همراهی کودک درون چند بار بلند بلند داد زدم: آو لیله..... آو لیله....... آو لیله
با گفتن (آو لیله) ناگهان بانوی مسنی که بر مزار فرزندش بود صدایم کرد و گفت: روله‌ یه دبه آو سیم بیار... ( یک دبه آب برایم بیار). با طیب خاطر و رضایت کامل فوراً رفتم و دبه را پر کردم.... اسفنج را هم شستم و قبر فرزند این بانوی عزیز را چنان شستم که باورش نمی‌شد.... مشخص بود از نتیجه کار رضایت دارد و اگر کارفرما بود ۱۰۰درصد سپرده حسن انجام کار را آزاد می‌کرد... در کمال سادگی و صفا دست در کیف قدیمی‌اش که خود صد‌ها خاطره را برایم زنده کرد، فرو برد و یک اسکناس ۵ هزار تومانی به من داد.... پول را بهش پس دادم و گفتم که معمولاً دشت اول را به صاحبش بر می‌گردانم و ازش خواستم تا به جای پول برایم طلب آرامش و عاقبت به خیری کند....
از این اتفاقات خیلی لذت بردم... صفا و صمیمیت و رضایت در اتفاقات این روز حال دلم را خوب کرده بود... حال خوبی که تا چند روز همراهم بود... شاید به قول علی صارمیان عزیز پشت این اتفاقات بازگشت به ریشه و پیوند قلبی با آدم‌های خوبی بود که سر راهم قرار گرفت...
این دلنوشته شخصی و به قول معروف برداشت آزاد....
فقط دعا می‌کنم همیشه حال دلتان خوب باشد.... حال خوبی که این روز‌ها کیمیما است، اما باور دارم که حال خوب ساختنی است ...

میان گریه و گرما

صدای کودکی می‌پیجد... آو لیله.... آو

دو دبه آب آویزان

بر بازوان استخوانی‌اش

کم سال‌ترین کاسب گورستان/ استاد هوشنگ رئوف





عبدالرصا قاسمی/ یافته


1- ابی/ ابراهیم مرد معروف آب‌رسان در قبرستان خرم آباد
2- آو لیله/ در گویش لری به معنای آب شیر است. یعنی آبی که سلامت آن تضمین شده است