عبدالرضا شهبازی: ما سقف آرزوهامان کوتاه است، ما به چیز‌های کوچک دلخوش می‌شویم.
دورتادور‌مان را کوه فرا گرفته است، در میان این دره قشنگ چرا آدم‌های تلخی شده‌ایم، نمی‌دانم!
چرا برای همدیگر دوست نداریم، چشم تنگی ما از کجا نشأت گرفته است، گویا ما هیچ خلوتی را برای خودمان و کار‌هایمان در نظر نمی‌گیریم.
همه همدیگر را متهم می‌کنیم، بی‌آنکه برای یک لحظه هم که شده به خودمان و کارهای‌مان فکر کنیم.
شاید برگ برنده‌مان در همین فکر نکردن‌های ما باشد.
روز به روز به دارایی‌هایمان می‌افزایم بی‌آنکه خانه تکانی از درون داشته باشیم.
فکر می‌کنیم هر کس دیوار خانه‌اش بلندتر و زیباتر است برنده بازی این جهانی است.
خوشحال می‌شویم املاک‌مان را زیادتر کنیم، باغ داشته باشیم و ویلا بی‌آنکه یاد گرفته باشیم با زبان شکوفه و قناری حرف بزنیم.
همه چیزمان شده فخر فروشی به یکدیگر!!
مهمانی‌های‌مان شده چشم و هم چشمی، یک ماه با بدترین شیوه ممکن زندگی می‌کنیم تا جلوی مهمانان کم نیاوریم. سفره‌های صداقت برچیده شده است و به جای آن سفره‌های دروغ و دغل گسترده شده است.
سقف آرزوهای‌مان کوتاه شده است، روی دیوار‌های خانه‌مان نقاشی غم کشیده شده است. پرده‌هامان بوی درد می‌دهد.
پاشنه درب خانه‌مان بر روی رنج می‌چرخد.
 
چرا؟ نمی‌دانم!
شاید هم همه‌مان می‌دانیم و دوست نداریم کاری بکنیم.
عادت کرده‌ایم به مسافرت‌هایی که فقط ما را برای چند روزی از خودمان دور کند.
دوباره بر می‌گردیم میان این جغرافیای نفرین شده.
با در و دیوار‌های بی‌روح!!
زبان مشترکی نداریم، پرخاشگری عمده‌ترین دستاورد گفتگو‌های ما شده است، ناسزا گفتن، تهمت و افترا به همدیگر بستن، شده است نقل و نبات مجالسمان!
باید تجدید نظر در رفتارهای‌مان کنیم، و‌گر نه روزگار را بر خودمان و دیگران بیشتر تلخ می‌کنیم. باید همه بدی‌های رفتاری و کرداری‌مان را به رود بسپاریم. زبان مشترک برای دوست داشتن پیدا کنیم. سقف آرزوهای‌مان را بلندتر کنیم و وسعت بیشتری به نگاه‌هایمان ببخشیم.
خواهی دید زندگی چقدر زیباتر و دوست داشتنی‌تر می‌شود