عبدالرضا شهبازی: این روزها حالی عمومی مردم ما خوب نیست. بیاخلاقی دارد از سر و کول همه بالا میرود کافی است اتفاق کوچکی بیفتد کسی به کسی رحم نمیکند. دست مروت و جوانمردی گویی از بازو قطع شده است. گاهی نبود جنسی در بازار میزان انصاف و مروت ما به نمایش گذاشته میشود.
کرونا خودش میشود یک آزمون برای یک ملت.
با گرانی بنزین یک طور محک زده میشویم. نمیخواهم حکم کلی صادر کنم ولی انصافاً مردم با گذشتی نیستیم.
هر طور شده طرف مقابلمان را به زمین میکوبیم برای رسیدن به اهداف و مقاصد خودمان، از هیچچیز دریغ نمیکنیم و این آسیب جدی است در رفتار اجتماعی امروز ما.
گاهی در میان ورقپارههای ابیات فولکلور برگهای وجود دارد که مانند گوهری نایاب باید روی ذهن و زبانت نقش ببند و برای همیشه آویزه گوشت کنی. مثل همین روایت که برایتان تعریف میکنم.
گویند در محلهای کلهپزی خوب و پرمشتری کاسبی میکرد و سرش در کار و زندگی خودش بود تا این که یک روز صبح یک نفر به کلهپزی او آمد و پس از خوردن دو چشم و یک بنا گوشت دور دهنش را پاک کرد و میخواست از درب مغازه بیرون برود. صاحب مغازه از مشتری طلب پول کرد. مشتری رو به صاحب مغازه کرد و گفت من حرم زادهام.
صاحب مغازه با تعجب نگاهی کرد و گفت اینجا حلالزاده و حرامزاده نداریم باید پول پرداخت کنی. جر و بحث بین آن دو بالا گرفت و درنهایت صاحب مغازه با زور پولش را گرفت. ظاهراً دعوا خاتمه پیدا کرد تا آخرای شب مشتری با ترفندی چند کله سگ در دیگ صاحب مغازه در میان دیگر کلهها ریخت.
صبح وقتی صاحب مغازه مشغول کار بود سروکله حرامزاده پیدا شد. وسط مغازه رفت و داد زد: آی مردم این شخص داره به شما کله سگ میفروشد.
مشتریان کلهها را از دیگ بزرگ درآوردند و کلههای سگ را دیدند. مشتریان با داد و هوار مغازه را ترک کردند و در شهر پیچید که فلانی کله سگ به مردم داده است؛ و دیگر جایی برای کار و زندگی او نبود.
سالها گذشت و کلهپز در شهری دیگر به ادامه کارش پرداخت و بازم کارش رونق گرفت.
یک روز صبح که زیاد هم شلوغ بود، یک نفر که زبان و مغزش را میل کرده بود، میخواست از مغازه بیرون برود صاحب مغازه گفت: حسابت را پرداخت کن.
شخص نگاهی به صاحب مغازه کرد و گفت: من حرم زادهام
صاحب مغازه نگاهی به شاگردش کرد و گفت نان حرامزاده را چربتر کن.
و سالهاست نان حرامزادهها چرب و هر روز چربتر میشود.