یواشکی گذارش به زاگرس افتاد، الههی مرگ رامی گویم!
در فاصلهای کوتاه کسبوکاری حسابی راه انداخت و خیلیها را با خود برد و همهی ما غربیان زاگرس نشین برای لحظاتی هیبت تارش را به تماشا نشستیم.
شب حادثه که نه! اما از دیروز فیلمها و تصاویر زیادی را از واقعه دیدیم و گرفتیم؛ اما آنچه از همه بیشتر بر قلبهایمان سوزن زد و قدمهایمان را ناآرام کرد، مویهی مردی بود که چون زنان میگریست و تأثیر گریهاش تا عمق استخوان نفوذ میکرد.
خورشید بر فراز ساختمانهای کرنش کرده سرپل ذهاب آغازین نورهای پس از واقعهاش را میتاباند، هوا سرد است و صدای مرد غمدیده، سوزی سردتر را بر تن آدمی مینشاند.
محتوای مویه که به لهجهی زیبای کردی میباشد حامل این پیام است که چهار نفر از اعضای خانواده این مرد از دست رفتهاند.
آنان که عزیزی را از دست دادهاند خوب ریتم این مویه را میشناسند. ابتدا حیرانی و حیران، بعد نمیخواهی آنچه را که اتفاق افتاده بپذیری، وقتی جسم خستهات ناچار به خواب میرود، جان غمناکت خیلی زود عمود میشود و در حالتی سرشار از ابهام تلاش میکنی تا به خود بقبولانی که آنچه بر تو رفته فقط یک خواب بوده و بس!
اما افسوس که خواب زیر بار نمیرود. نمیتوانی یعنی نمیشود که فراموش کنی و وقتی احساس میکنی فراموش کردهای تازه متوجه میشوی که برخی از دردها هیچگاه فراموش نمیشوند...
اینجا زلزله از واقعیتی به نام مرگ سخن میگوید.
حمید طولابی
اینجا زلزله از واقعیتی به نام مرگ سخن میگوید.
حمید طولابی
دیدگاهها