خدا پدر کسی که این دموکراسی را اختراع کرد بیامرزد. هرچه جلوتر می‌رویم و دموکراسی‌دارتر می‌شویم بیشتر از آن خوشمان می‌آید و بیشتر بهمان خوش می‌گذرد. از دولتی سر همین دموکراسی، امروز کسانی برایمان کُرنش می‌کنند و بهمان احترام فوق‌العاده می‌گذارند که تا همین چند ماه پیش برای یک امضای ناقابلشان زیر یک برگه‌ی کم اهمیت، باید چندین روز داخل اتاق انتظار شهرداری بست می‌نشستیم و بارها خم و راست می‌شدیم و قربان صدقه‌شان می‌رفتیم تا میل مبارکشان بجنبد و برگه را امضا نمایند.
بگذریم که در عوض این یکی دو ماه خوشی، چهار سال باید تقاص پس بدهیم و پشت در بسته‌ی اتاق‌ها مجازات بشویم، مهم این است حالا که دست آقایان احساس وظیفه‌ کرده زیر سنگمان است دیوانگی است اگر نهایت استفاده را از این موقعیت نبریم و آتش دلمان را به آب انتقام فروکش نکنیم.
راستش دارم به این موضوع فکر می‌کنم که دموکراسی چقدر کارها را راحت کرده است؟! آخر تا پیش از اینکه این‌قدر دموکراسی داشته باشیم، علاقه‌مندان به پیشرفت و خدمت، برای رسیدن به مناصب و مدارج بالای علمی و اداری باید خیلی زحمت می‌کشیدند. آن‌ها باید اولاً در اداره‌ای استخدام می‌شدند و از پایین‌ترین پست سازمانی شروع می‌کردند و با تلاش و ممارست و کسب تجربه و تخصص در زمینه‌ی کاری خود، یکی‌یکی مراحل رشد و پیشرفت را طی نموده تا به رده‌های بالای مدیریتی سازمان می‎رسیدند.
همین قاعده برای فارغ‌التحصیلان دانشگاهی هم وجود داشت. علاقه‌مندان به کسب مدارج علمی اول باید می‌توانستند غول کنکور را پشت سر بگذارند و بعد از آن جور هندوستان کشیده و برای دستیابی به دکتر یا مهندس شدن، مراحل سخت تحصیلی را طی کنند و آن یک ذره جوهر امضای پای مدرکشان را با خون دل و آب دیده و عرق جبین به دست بیاورند.
اما این روزها از دولتی سر دموکراسی، هم می‌شود مراحل مدیر و رئیس شدن را چند ماهه طی کرد و هم مثل آب خوردن دکتر یا مهندس شد. فقط باید راهش را بلد بود و کمی هم فتیله‌ی وجدان و اخلاقیات را پایین کشید، بقیه‌اش خودبه‌خود جور می‌شود.
رزومه‌تراشی و کارنامه‌سازی که به لطف فراوانی القاب و مناصب و سازمان‌های ریز و درشت دولتی و خصوصی و مردم‌نهاد خیلی خیلی راحت شده است. انتخابات هم که راه میان‌بری شده است برای کسانی که حال و حوصله بالا رفتن از پله‌های نردبان و ایستادن در صف مدیر شدن را ندارند، فقط می‌ماند یک برنامه‌ی جامع عملیاتی به نام برنامه‌ی جامع شورای شهر شدن که به اختصار آن را «برجاش» می‌نامیم و چند مرحله دارد که برای دوست‌داران پیشرفت یهویی و رشد انفجاری آن را پیشنهاد می‌کنیم.
در مورد «سن تکلیف» قبلاً علما و دانشمندان حوزه‌ی دینی کاملاً به اجماع رسیده‌اند و هیچ شک و شبهه‌ای در این رابطه وجود ندارد، اما در زمینه «سن احساس تکلیف» هنوز هیچ توافق یا قانون مشخصی وجود ندارد. کافی است شما حداقل سن تعیین شده برای کاندیدا شدن در شورای شهر را داشته باشید تا محرز شود که به سن احساس تکلیف رسیده‌اید. البته خیلی‌ها هم هستند که در سنین پایین‌تر به احساس تکلیف می‎رسند اما چه باید کرد که قانون نتوانسته در این مورد دستش را پایین‌تر بگیرد. چرا که ممکن بود اگر سن کاندیدا شدن را از این هم پایین‌تر بگیرند، خیلی‌ها برای فرار از خدمت سربازی کاندیدای عضویت در شورای شهر شوند.
بگذریم. سخت‌ترین قسمت ماجرا همین مسئله‌ی سن قانونی است که هیچ کاری نمی‌شود برایش کرد و طبیعتاً منطقی هم نیست که مثل صغر سن، کسی با پای خودش به دادگاه و ثبت احوال برود و درخواست بدهد که سنش را در شناسنامه بیشتر کنند. لذا به نوجوانان عزیز توصیه می‌کنیم که حتی اگر از خانه هم قهر کرده‌اند چند سالی دندان روی جگر بگذارند و بعد از گرفتن لیسانس و طی دوران خدمت سربازی کاندیدا شوند.
و اما تحصیلات. بر خلاف مسئله‌ی سن این یکی راحت‌ترین کار ممکن است. کافی است از انبوه دانشگاه‌های فرش قرمز پهن کرده یکی را انتخاب کنید و به آن بشتابید. بقیه‌اش حل می‌شود.
آخر تا همین چند سال پیش می‌گفتند که دانشگاه مثل یک قیف سروته است که ورود به آن سخت و خروج از آن راحت است؛ اما امروزه حتی دهانه‌ی تنگ قیف هم خیلی گشاد شده و دیگر لازم نیست نگران ورود به دانشگاه باشید. پس کافی است وارد دانشگاه شده و خود را به امواج بسپارید! خیلی زود خود را در ساحل امن فارغ‌التحصیلی خواهید یافت.
برای رسیدن با القابی مثل دکتر و استاد و مدرس دانشگاه هم هیچ جای نگرانی نیست. کافی است در آزمون دکترای یکی از همین دانشگاه‌ها قبول شوید و ترم اول را ثبت‌نام کنید. بلافاصله همه شما را با لقب دکتر صدا می‌زنند هیچ کسی هم نیست که موضوع رساله و نحوه‌ی دفاع و این موارد جزئی و کم‌اهمیت را از شما بپرسد.
می‌ماند رزومه که از گرفتن مدرک تحصیلی هم آسان‌تر است. همین حالا می‌توانید دست‌به‌کار شوید یک رزومه‌ی عالی برای خودتان دست‌وپا کنید. اگر هم کفگیرتان به ته دیگ خورد خیلی راحت می‌توانید مشاور فرهنگی و قائم‌مقام و یا حتی مؤسس یک یا چند سازمان مردم‌نهاد بشوید و کلی هم به گذشته پربار زندگی‌تان افتخار کرده و به آینده امیدوار شوید.
کم‌کم همه‌چیز دارد جور می‌شود. احساس تکلیف که می‌کنید. مدرک تحصیلی هم که دارید، رزومه را هم که قبلاً آماده کرده‌اید، حالا می‌ماند تیر و طایفه که اگر آن را هم ندارید می‌توانید از بزرگان فامیل نسبت‌هایتان را با طوایف مهم بپرسید. خیلی زود متوجه خواهید شد که اصالتاً طایفه‌دار بوده‌اید و خودتان نمی‌دانسته‌اید.
و اما پیوست رسانه‌ای برجاش هم مثل خودش خیلی راحت است. کافی است یک عکس روتوش شده‌ با ژست مدیریتی که در آن به افق‌های دور خیره شده‌اید و خودکاری هم به دست دارید برای عکس پروفایل گروه و کانال تلگرامی‌تان آماده کنید. (ترجیحاً اگر عناصری از فرهنگ بومی مثل گلونی و بلوط هم در آن باشد که چه بهتر) بعد هم اقوام و آشنایان و دوستان را هم مأمور جمع‌آوری شماره تلفن تلگرام شهروندان کنید تا رقابت شماره تلفن‌ها را هم ببرید و عضو شورا بشوید.
به همین راحتی...

نسیم عباسی