در جامعه امروز تا حدودی همه چیز به انسان باز میگردد.
طرز تلقی و نگرشی که به نظام پیرامونی خویش دارد که بر اساس آن در فرآیندهای سیاسی و اجتماعی خویش دست به انتخابهای گوناگون میزند که همین طرز تفکر و منش او میتواند سرمنشأ تمامی تحولات و تغییرات باشد و نوع نگرش انسان به خود و جامعه خویش و تعریفی که تکتک افراد و اجتماعات انسانی از خود دارند تعیین کننده بستر و جهت حرکت و اهداف سیاسی و اجتماعی به شمار میرود.
طرز تلقی و نگرشی که به نظام پیرامونی خویش دارد که بر اساس آن در فرآیندهای سیاسی و اجتماعی خویش دست به انتخابهای گوناگون میزند که همین طرز تفکر و منش او میتواند سرمنشأ تمامی تحولات و تغییرات باشد و نوع نگرش انسان به خود و جامعه خویش و تعریفی که تکتک افراد و اجتماعات انسانی از خود دارند تعیین کننده بستر و جهت حرکت و اهداف سیاسی و اجتماعی به شمار میرود.
همین تعریف و تصور از خود و ماهیت خویش را میتوان خشت اول و خمیرمایه اصلی، هویت فردی و اجتماعی او دانست. اگر ما هویت اجتماعی و سیاسی خویش را در کارکردها و فعلوانفعالات اجتماعی و کنشها و واکنشهای موجود بر آن بر محور تفکر و اندیشه و عاری از هرگونه تقسیمبندیها و قطببندیهای کاذب استوار نماییم بلاشک حرکت اجتماعی و سیاسی خویش را بر پایه و مدار عقلانیت سامان دادهایم و برای شکوفا شدن استعدادها و قابلیتها در زیست جمعی ما گریزی از آن نخواهد بود.
حال با مطرحشدن این مقدمه و توجه ضروری بر آنچه که گفته شد به معضل و مشکلی که در ساختار و بافت اجتماعی و سیاسی شهر و دیارمان و تا حدودی استان در مقوله طایفه و یا قبیله، تیره یا ایل و هر آنچه قوام و دوام آن مربوط بهنظام سنتی گذشته است میپردازیم.
آیا مناسبات و ساختارهای گذشته الزاماً امروزه نیز با توجه به تغییرات محسوس و شتاب آوری که همگان بر آن معترف میباشیم، همچنان میتواند بعضاً به عنوان موتور محرکه تحولات و تغییرات اساسی و بنیادین نگریسته شود یا خیر؟ و یا باید از آن برای همیشه عبور کرد! و کارکردهای زندگی امروزه را با توجه به مقتضیات زمان و زیست جمعی افراد به رسمیت شناخت و به کار گرفت و اگر در مناسبات و روابط فیمابین افراد جامعه در مناسبتهای سیاسی و اجتماعی، امروزه خلأ نهادها و تشکلها و مقولههای مدرن وجود دارد، آیا باید همچنان از هویتهای سنتی گذشته استفاده کرد و مسئولیت و اراده خویش را مقهور گذشته بدانیم و نقش خویش را برای حرکت و دستیابی به این مؤلفهها و استوانههای قوامبخش که نقشی غیرقابلانکار و اجتنابناپذیر در مسیر و حرکت تعالی جامعه میتواند داشته باشد بر عهده نگیریم.
لذا با وجود معضلات، مشکلات و گرفتاریها و نابه سامانیهای فراوانی که در شهر و دیارمان بهوفور یافت میشود در ریشهیابی این معضلات در بعضی جهات میتوان اثری از تعلقات گذشته که همچنان اراده و اختیار و زیست جمعی ما را در چنبره خویش قرار داده اشاره نمود که یکی از این آفتها میتواند آسیب و معضل طایفهگرایی و ذوب شدن در آن باشد که بهکرات به بوته نقد و انتقاد کشیده شده و باید همچنان بر مصائب و مشکلاتی که از این ناحیه میتواند به همراه داشته باشد در سطح رسانهها و افکار عمومی به جد به آن پرداخته شود و آثار مخربش را بیان نمود.
متأسفانه ایدئولوژی طایفهگرایی همچنان در حال تاختن است و گویی سرنوشت جمعی مردم این دیار نه از دریچه عقلانیت و آگاهی که غول طایفه و ایل تا اطلاع ثانوی حرف اول و آخر را همچنان در مناسبات سیاسی و معطوف به سرنوشت مردم رقم خواهد زد.
همانطور که همگان میدانیم طایفه و قبیله بر جمع و افرادی به کار برده و یا اطلاق میگردد که دارای نیا و یا جد مشترک میباشند که همین فصل مشترک در بین افراد بهعنوان ایل و طایفه قلمداد میشود که پایه و شالوده اساسی آن بر خون و نژاد شکلگرفته است که افراد را به هم متصل و یا وصل مینماید؛ یعنی هویتی است که برآمده از عدم اختیار آدمی و بر پایه جبر شکل گرفته است که شخص هیچ گونه نقشی در انتخاب آن یعنی (طایفه) بر عهده ندارد و این طرز تلقی و نگرش و باور به آن در جوامع بسیار سنتی و بدوی و ابتدایی که تومان با یک نوع عصبیت و تعصب آمیخته هست ایجاد میگردد که این باور و تلقی شابد در گذشته با توجه به شرایط عصری و زمانی آن، امری نیکو و بهغایت صواب و بر مدار دفاع از منافع مشترک در برابر ناملایمات روزگار توجیه میشد.
آیا امروزه با توجه به گستره زندگی شهرنشینی و پیچیدگیهای مرتبط با آن میتوان همچنان بر سبک و سیاق گذشته به نقشآفرینی و توسل بر آن بهره جست. به هر حال بسیاری از ما در گذر روزگار و مقتضیات زمان و تحولات پدید آمده از آن دارای هویتهای مجزا و نگرشها و تفکراتی بدیع گشتهایم و آن را آموختهایم که با اراده و شناخت و آگاهی توأمان بوده که قطع یقین جز جداییناپذیر از هویت تفکری و نگرشی ما را در مقابل هویتهای سنتی و جبری تعیین نموده و همین امر کفایت میکند که از قالبهای گذشته فاصله گرفته و گذر نماییم.
بهراستی چگونه است که در دو هزار سال پیش فلاسفه یونان، انسان را حیوانی ناطق و یا سیاسی نامیدهاند که همین نظر قابلیتهای فراوانی را بر ساحت و ذهن و تفکر آدمی فرض شده است و یا کانت فیلسوف عصر روشن گری که اندیشیدن را مساوی با اثبات وجودی انسان میداند که منشأ تغییرات و دگرگونیها در جامعه میتواند خود فرد باشد که در دایره وسیعتر، جامعه را دچار تغییر و تحول مینماید. حتی در خود آمیزههای دین عقل را مساوی با رسول باطنی فرض نموده که یک ساعت تفکر از هفتادسال عبادت برتر است. درحالیکه ما امروز در انتخابهای خویش که همه مکاتب بشری و توحیدی بر آن خط بطلان کشیده، مقهور و مغلوب امری فرا گذشته هستیم. اگر ما در انتخاب بعضی مسؤولین منصوبشده و یا انتخابشده در استان دخالتی نداریم و همواره از عدم شایستهسالاری، ناراضی و گلایهمند هستیم ولی در انتخابات گوناگون بهویژه انتخابات آینده شورای شهر که نسبتاً سخت گیرانه و رد صلاحیتها کمتره بر آن کمتر حاکم است، افراد متخصص و کاردان و شایسته فراوان میتوانند حضور به هم رسانده و کاندیدا شوند که در حوزه شهری و مسائل مربوط به آن از تخصص و شناخت کافی و وافی برخوردار بوده که فرصت و عرصهای است که فارغ از توجه به تبار و نژاد دست به انتخاب آگاهانه و مسئولانه زده و غوغا سالاران و فرصتطلبان را که برای رسیدن به مطامع و منافع خویش با شگردها و روشهای پوپولیستی و عوامفریبانه که با ابزار طایفه درصدد نیل به اهداف نامشروع خویش هستند را ناکام بگذاریم و بلوغ و رشد و آگاهی خویش را در انتخابهای هوشمندانهای که خواهیم کرد نشان دهیم که نسبت به سرنوشت خویش حساس هستیم و باور کنیم که از درون طایفه هیچچیز برنمیآید و یکبار هم که شده فرصت را به تخصص و تفکر بدهیم که ساکیها میتواند نمود عینی و واقعی آن در مسیر تعالی و رشد شهر و دیارمان باشند.
محسن رستمی
دیدگاهها
به نکته درست و شفافی اشاره گردیده قوم گرایی خوب است امااگر درست استفاده شود نه فقط درمواقع انتخابات و استخدامی کاربرد داشته باشد . چه اشکالی دارد اگر شایسته ای در طایفه دیگرباشد و بدرد این روزگارنامرادجوا نان مابرسد انتخاب شودتا نالایقی که خودنیز میدانیم نردبان آن خواهیم شد جهت مطامع شخصی آن
استان ما نیاز به افراد خیر و مردم دوست دارد نه افتخار طایفه ای از عنایت همگان سپاسگزارم
کار شما مصداق طایفه بازیه