غروب یکی از روزهای سرد زمستان و در شرایطی که 8 روز بهت‌آور و غم‌انگیز از فاجعه‌ی پلاسکو را پشت سر می‌گذرانیم، به نیت ابراز همدردی و احوال‌پرسی راهی یکی از ایستگاه‌های سازمان آتش‌نشانی و خدمات ایمنی خرم‌آباد می‌شوم. 
غم و اندوه وصف‌ناپذیری در میان چشم‌هایشان هویدا است، از آن طراوت و سرزندگی که در دیدار دو ماه قبل با هم داشتیم خبری نیست، فکر و ذکرشان پلاسکو است، وقتی از فاجعه‌ی پلاسکو می‌گویند، بغض می‌کنند، در حالی که قطره‌های اشک بر روی گونه‌هایشان می‌لغزد، همگی بیان می‌کنند: حاضر بودیم، بدون ماموریت، با مرخصی شخصی، با وسیله‌ی شخص خودمان به تهران رفته و در عملیات آواربرداری به همکارانمان کمک کنیم. ولی اعلام کردند، از نظر نیرو مشکلی نیست.
می‌پرسم از نظر تجهیزات در چه شرایطی هستید؟ با لبخندی گزنده و پر از حسرت شروع می‌کنند: ما ابتدایی‌ترین تجهیزات حفاظت فردی، شامل: لباس ضد حریق، چراغ‌قوه، چکمه، کلاه و دستگاه تنفسی را در اختیار نداریم، چند هفته قبل دو نفر از آتش‌نشان‌ها به محل تصادف در جاده خرم‌آباد، بروجرد اعزام می‌شوند که متأسفانه با آب اسید یک دستگاه تریلر که واژگون شده بود، به‌شدت سوختند.

با تأسف و تعجب می‌گویم: یعنی اصلاً لباس ضد حریق و کپسول تنفسی ندارید؟
ادامه می‌دهند: هر ایستگاه دو دست لباس ضد حریق دارد که از استانداردهای لازم برخوردار نیست، آن لباس‌ها xxx لارج و بسیار بزرگ هستند.
در واقع هر آتش‌نشان می‌بایست بر اساس سایز و اندازه‌ی خود یک دست لباس ضد حریق داشته باشد، در خصوص کپسول تنفسی نیز در مجموع تمام ایستگاه‌های آتش‌نشانی خرم‌آباد دارای 20 عدد کپسول هستند، این در حالی است که هر آتش‌نشان باید یک کپسول در اختیارش باشد، در هنگام حادثه نیز یک دستگاه خودرو باید 20 کپسول تنفسی دیگر را به عنوان یدک به محل حادثه منتقل کند.
 سرشان را پایین می‌اندازند و با بغض ادامه می‌دهند: حتماً باید چند نفر از ما بمیرند تا تجهیزات حفاظت فردی برایمان تهیه کنند.
 با گفتن این جمله تمام غم‌های عالم بر سرم آوار می‌شود، چند صحنه از عملیات خطرناکی که در کنارشان بودم در ذهنم تداعی می‌شود و به‌خوبی درک می‌کنم که مرگ در یک‌قدمی این حرفه است.
خودم را جمع می‌کنم و می‌خواهم در خصوص خودروهای آتش‌نشانی توضیح بدهند.
می‌گویند: ای آقا، ناوگان ما خیلی فرسوده است، خیلی مواقع خودروهای آتش‌نشانی به دلیل نقص فنی در تعمیرگاه هستند.
با مکثی کوتاه ادامه می‌دهند: با توجه به شلوغی خیابان‌ها و ترافیک سنگین در اکثر ساعات روز، هر ایستگاه باید دو دستگاه موتورسیکلت داشته باشد که متأسفانه این را هم نداریم.

از سرنوشت نردبان 52 متری آتش‌نشانی می‌پرسم، پاسخ می‌دهند: آن موقع این نردبان را در حالی 1 میلیارد تومان خریدند که عملاً برای شهر ما کارایی نداشت، بعد از آنکه نردبان دچار نقص فنی شد، دیگر ایمن نیست، ای‌کاش به‌جای آن نردبان برایمان لباس ضد حریق می‌خریدند.
 یکی از آتش‌نشان‌ها چایی به دست می‌آید، دقایقی به‌مرور خاطرات گذشته می‌پردازیم، دوباره وارد بحث اصلی می‌شویم، می‌پرسم در بارندگی‌های شدید و منجر به سیل آیا تجهیزات کافی دارید؟
متفق‌القول پاسخشان منفی است، ما به 20 دستگاه موتورپمپ پرتابل نیاز مبرم داریم، با داشته‌های فعلی‌مان قادر به مقابله با سیلاب نیستیم.
در حین گفت‌وگو یکی از آتش‌نشان‌ها با صدایی لرزان اعلام می‌کند: آخرین همکار شهیدمان که زیر آوار پلاسکو محبوس بود، پیکرش پیدا و بیرون کشیده شد.
چنددقیقه‌ای سکوتی غم‌انگیز بر محیط حاکم می‌شود، آه سردی می‌کشند و چشم‌های ترشان به سمت پنجره می‌رود، صدای نم‌نم باران سکوت اتاق را درهم می‌شکند. می‌پرسم از نظر رفاهی در چه شرایطی هستید؟
می‌گویند: در حد منفی صفر هستیم، همکاران ما چند بار در حین عملیات دچار سوختگی و یا شکستگی دست، پا، کمر شدند و تمامی هزینه درمان را از جیب خودشان پرداخت کردند. ما برای حفظ آمادگی جسمانی نیاز به استفاده از سالن بدن‌سازی داریم، نیاز به محیط‌های ورزشی داریم،
یکی دیگر از آتش‌نشان‌ها رشته‌ی کلام را در دست می‌گیرد و می‌گوید: ما را وادار به کارهای خدماتی می کنند، یک آتش‌نشان چرا باید در کنار واحد تنظیف خیابان و سطل زباله بشوید؟ یک آتش‌نشان چرا باید در هنگام تخریب همراه با اجراییات به محل برود و چند روز بعد از تخریب، توسط عده‌ای مورد ضرب و شتم قرار بگیرند؟ این کارها از نظر روحی به ما ضربه می‌زند و شأن یک آتش‌نشان را زیر سؤال می‌برد. چرا وقتی یک نیرو 30 سال کار کرده است، بازنشسته نمی‌شود تا نیرویی جوان و تازه‌نفس جایگزین او شود؟ چرا برخی اعضای شورای اسلامی شهر در امورات آتش‌نشانی دخالت می‌کنند؟ آتش‌نشانی یک کار تخصصی و بسیار حساس است، صرف حضور فلان فامیل بنده در شورا نباید من رییس ایستگاه و یا مسوول شیفت شوم. ملاک باید تخصص و شایسته‌سالاری باشد.
می‌پرسم، با توجه به فاجعه‌ی پلاسکو، وقتی بر سر شیفت حاضر می‌شوید، خانواده‌هایتان نگران نمی‌شوند؟ می‌گویند: در طول شیفت چند بار تماس می‌گیرند، اگر در پایان کار 10 دقیقه دیرتر به خانه برویم به شدت نگران می‌شوند، ادامه می‌دهند: یک مدرس آتش‌نشانی که اهل انگلستان است، طی تحقیقی بیان کرده است: یک آتش‌نشان از یک انسان عادی 18 سال کمتر عمر می‌کند، حادثه یک بخش از این تراژدی تلخ است، شنیدن صدای زنگ حریق و حادثه یک شوک روحی و روانی سنگین به انسان وارد می‌کند که اثرات آن در بلندمدت نمایان می‌شود.
از آن‌ها می‌خواهم اگر حرف نگفته‌ای باقی ‌مانده است بگویند، حرف همه یکی است: خرید تجهیزات حفاظت فردی
در حالی که آماده خداحافظی هستم یکی از حضار که به عنوان راننده مشغول به خدمت در آتش‌نشانی است، خطاب به من می‌گوید: ما خیلی کم و کسری داریم، ولی همکاران من دل‌ شیر دارند و با دستان خالی در نهایت غیرت و شجاعت در هنگام بروز اتفاق به قلب حادثه می‌زنند، در آن شرایط آتش‌نشان خودش را فراموش می‌کند و فقط به فکر نجات جان هم نوعانش است.
 دست تک‌تک‌شان را می‌فشارم و می‌گویم: افتخار می‌کنم 5 سال در کنار شما بودم، افتخار می‌کنم که شما هستید تا کشورم به وجود قهرمانتان ببالد.

رضا طولابی/ پایگاه خبری یافته


*(نگارنده به مدت 5 سال در سازمان آتش‌نشانی خدمت کرده است).