ورود به دانشگاه و تحصیل در رشتههای اسم و رسمدار آرزوی جوان ایرانی است؛ اما تحصیلات عالیه فقط یک سوی قضیه است و فاجعه از زمانی آغاز میشود که روزهای خوش دانشجویی با تمام دغدغهها و خاطراتش به پایان میرسد و نوبت آن میشود که جوان فارغالتحصیل به اطرافیانش ثابت کند که «یک من ماست چقدر کره دارد؟»
اینجاست که بازار آشفتهکار، کلاف در هم پیچیدهای میشود که سر و تهش ناپیداست.
در این آشفتهبازار، همیشه «کار» سواره است و فارغالتحصیلان، (پیاده)! قسمت جالب قضیه اینجاست که یکی از شروط برای ورود به بازار کار، داشتن حداقل ۵ سال سابقه کاری در زمینه برخی شغلها و درخواستها است.
تازه اگر چنین شغلی موجود باشد و اجازه درخواست را به شما بدهد. در اکثر موارد، شغل متناسب با رشته تحصیلی، قبلاً توسط خواهرزاده یا برادرزاده یا دختر آقای رئیس اشغالشده، البته اصلاً مهم نیست که خواهرزاده آقای رئیس در رشته ادبیات فارسی تحصیل کرده و حالا مدیر بخش کامپیوتری یک شرکت شده، مهم این است که او از نظر رئیس صلاحیت این کار را داشته!
اصلا تعجب نکنید اگر در حین جستجو برای کار متوجه شدید که کتابدار یک کتابخانه در رشته فیزیک هستهای تحصیلکرده و کارشناس محیطزیست، مدرک کتابداری دارد.
این چیزها در بازار کار ما اهمیت زیادی ندارد، مهم این است که وارد دانشگاه شده باشی. چرا که در بازار کار تجربه مهمتر از تحصیل است و چنانچه روزی در رشته مهندسی شیمی تحصیل کردهاید هر چه سریعتر خاطرات آن روزها را فراموش کنید و سعی کنید یک منشی خوب و قابلاعتماد برای دندانپزشک محل شوید.
در بازار کار آشفته ما، قانون احترام به حقوق دیگران معنای خاصی ندارد. در این بازار باید فقط و فقط به فکر خودت باشی.
به فکر خودت که از قافله کار عقب نمانی. اینجاست که باید مدرک تحصیلیات را در کوزه بگذاری و آبش را بخوری.
مهم نیست که چقدر برای تحصیل در این رشته زحمتکشیدهای و چقدر هزینه کردهای مرد آن است که در این وانفسا، درآمدی کسب کند و شغلی داشته باشد.
تناسب شغل با رشته تحصیلی این روزها بیشتر شبیه به یک پدیده لوکس و شیک است تا نیاز بازار کار!
درد فارغالتحصیلی:
این روزها اگر نگوییم تمامی خانوادهها، حداقل درصد قابلتوجهی از آنها بهنوعی درگیر مساله اشتغال فرزندان تحصیلکردهشان هستند.
دیگر همه میدانند فارغالتحصیل بیکار بودن چه دردی است.
تا همین چند سال پیش تحصیل در دانشگاه و داشتن حداقل مدرکی از آموزش عالی، مزیتی بود که بسیاری به داشتن آن افتخار میکردند و بسیاری هم برای برخورداری از موقعیت اجتماعی و اقتصادی مناسب، درس میخواندند.
آن روزها شعار بسیاری از افراد این بود «راه فرار از بدبختی تحصیل است». ورود به دانشگاه و تحصیلات عالیه، تضمینی بود بر یافتن شغل مناسب و ازدواج موفق.
اما این روزها، این روزها این آرزوهای نه چندان بزرگ تبدیل به سرابی شده که حتی پیش از انتخاب رشته، فرد را وادار میکند در درجه اول بازار کار را بسنجد و در نهایت علاقه خود را!
تعداد افرادی که بهرغم میل و علاقه خود در یک رشته دانشگاهی تحصیل میکنند کم نیست. نگاهی به دور و اطراف حکایت از واقعیت تلخی دارد که گریبان گیر نسل جدید دانشجویان شده.
اگر هم در این میان دانشجویی بر اساس علاقه دست به انتخاب رشته زده، نگرانی از نیافتن بازار کار در ترم آخر، خود را به وضوح نشان میدهد.
دانشجو، سر در گم میان دو راهی تحصیل در رشته مورد علاقه یا در نظر گرفتن بازار کار مرتبط با رشته دانشگاهی، در نهایت با یک معضل مواجه میشود؛ «بیکاری»
موضوع شغل مرتبط با تواناییها و استعدادهای ذاتی هر فرد موضوع دیگری است که امروزه تبدیل به معضل بسیاری از دانشجویان و فارغالتحصیلان شده است. بسیاری از این افراد پس از آن که برای یافتن شغل مرتبط با رشته دانشگاهی، ناامید میشوند، سرخورده به دنبال مشاغلی میروند که در بعضی موارد هیچگونه ارتباطی بار رشته تحصیلیشان ندارد.
مسافرکشی و کار در آژانس:
تحقیقات نشان میدهد از میان خیل کثیر فارغالتحصیلان دانشگاه در بین آقایان، مسافرکشی و کار در آژانس نخستین مقصد شغلی فارغالتحصیلان بیکار محسوب میشود.
کارشناسان بر این باورند که اشتغال فارغالتحصیلان در حرفهای نامتناسب با مدرک تحصیلی هر قدر هم که درآمدزا باشد به نوعی بیکاری محسوب میشود.
مدتهاست که برخی رشتههای تحصیلی مانند کشاورزی و شیمی بیشترین میزان فارغالتحصیلان بیکار را شامل میشوند؛ اما متاسفانه با گذشت زمان، حجم قابل ملاحظهای از فارغالتحصیلان رشتههای پایه نیز به جمع بیکاران تحصیلکرده اضافه شدند.
متناسب نبودن رشته تحصیلی با نیاز بازار کار، یکی از معضلات لاینحلی است که گریبان گیر بسیاری از فارغالتحصیلان دانشگاهی شده است.
ادامه دارد...
مرجان حاجیحسنی