تا كنون به اين موضوع فكر كرده‌ايد كه چطور مي‌توانيم به شهرمان و مردمش خدمت خالصانه نماييم؟
چندي پيش اين سؤال را از پدرم پرسيدم اما در پاسخ چنان نگاهم کرد که نزدیک بود جان از قالب تهی کنم! سپس چنان نعره زد که اول فکر کردم برق 220 ولت پدر بزرگوارم را گرفته و  بعد گفت: خدایا به درگاهت چه گناهی کرده‌ام چنین فرزندي نصیبم کرده‌ای که چيزي حالی‌اش نمی‌شود؟!
سپس با اشاره به مادرم که با ملاقه دستش سراسیمه از آشپزخانه بیرون زده بود گفت: آن ملاقه را چنان بزن توی سر این بچه‌ي نادان که عقلش سر جایش بیاید!
مادرم که شوکه شده بود خطاب به پدرم گفت: چکار بچه داری؟  
با این حرف مادرم انگار به یک‌باره کبریت انداخته باشی توی انبار باروت، پدرم رفت هوا و آمد زمین و با عصبانیت زیاد گفت: این بچه هنوز نمی‌داند که راه خدمت به این شهر و مردمش فقط از حضور در شورای شهر بعدی می‌گذرد!
پدرم که انگار با دیدن قیافه بهت‌زده من و مادرم، دلش به حال ما سوخته بود، این بار آرام‌تر خطاب به من ادامه داد و گفت: پسر عزیزم! چرا این‌قدر دو ریالی تو کج است که نمی‌دانی اگر قرار است کسی به این شهر خدمت کند، فقط و فقط راهش ورود به شورای شهر بعدی است و بس!
چرا یک کمی نگاه دور و برت نمی‌کنی تا این همه کاندیدای احتمالی جدید را ببینی که به یک‌باره دل‌شان برای زادگاه‌شان شروع به تپیدن کرده و شب و روز دارند خودشان را در مراسم فاتحه و عروسی و نشست‌های مختلف توی چشم بقیه همشهریان می‌کنند؟!
پدرم مکثی کرد و پس از این که نگاهی دیگر به من انداخت، ادامه داد: فرزند عزیزم! از تو انتظار دارم که برای دور بعد شورای شهر کاندیدا شوی و با این کار باعث گردي همه بر و بچه‌های دور و نزدیک فامیل دست‌شان در یک جایی بند شود و در ضمن این شوهر عمه‌ات هم یک جایی مشغول به کار شود تا دیگر دست از نق زدن به این عمه بیچاره‌ات بردارد و براي قرض و قوله كم در خانه‌ي ما بياد! برادر بزرگ‌تر هم به شدت نيازمند كسب مجوز آپارتمان چند طبقه تا خط پياده روي خيابان است و اگر تو آن‌جا باشي و در كميسيون‌ها سفارش و پي‌گيري كني، او مي‌تواند علاوه بر اين آپارتمان، اصلاً را وارد كار ساخت و ساز شود و با ساختن آپارتمان‌هايي كه تا لبه‌ي خيابان‌ها پيشروي كرده‌اند، به اين شهر و مردمش خدمت كند.
راستش پس از شنيدن اين حرف‌ها دلم برای پدرم خیلی سوخت!
پدر در پایان با درماندگی نگاهی به من کرد و گفت: فرزند عزیز‌تر از جانم، من پایم لب گور بند است و امروز يا فردا است سر بر بالین بگذارم. بیا و به من قول بده برای خدمت به این شهر آستین همتت بالا بزنی و با حضور در شورای شهر بعدي، سر و سامانی به استخدام زنان و مردان و بچه‌های ریز و درشت فامیل در شهرداري؛ ببخشید، حواسم نبود! سر و سامانی به شهرمان بدهی و فرهاد داودونديبه مردم اين شهر خدمت كني.
راستش خیلی دلم به حال پدرم، برادر، دوستانم و فامیل دور و نزدیک سوخت و حالا فهمیدم که تنها راه خدمت به شهرمان، فقط از حضور در شورای شهر بعدی می‌گذرد!
بنا بر این می‌خواهم از فردا پس‌فردا با حضور در مراسم فاتحه، شادی و همایش‌ها و حتي اگر چه تا كنون قلم به دست نگرفته‌ام، با نوشتم مقالات انتقادي و پيشنهادي در نشريات خود را مطرح كنم و یواش یواش آستین همت برای خدمت به زادگاهم با حضور در شورای شهر بعدی بالا بزنم!

فرهاد داودوندی