امروز در خیابان امام شهر خرمآباد از کنار یک دستفروش رد شدم که سالها در دنیای کثیف اعتیاد زندگی میکرده و با توبه و ترک واقعی به دنیای واقعی شرافت و سلامت بازگشته.
با او احوالپرسی کردم، بد طوری پریشان بود و مضطرب، مدام سرش را از چپ به راست و از روبرو به پشت سر میچرخاند و پی در پی به خودش و به آسمان و زمین ناسزا میگفت. یکسره آرزوی مرگ میکرد و از خدا مواجهه با حضرت عزرائیل را طلب میکرد.
بابت رفتار عجیب او نگران شدم و از ناامیدی رخنه کرده در وجود او پریشانحال شدم. علت اینهمه تشویش را جویا شدم. با آه سردی که سرمایش از سرمای صحرای زمهریر بیشتر و شاید سرمای قطب در برابرش شرمنده بود گفت اعتیاد را ترک کردم تا سالم زندگی کنم، اعتیاد را ترک کردم تا سربلند زندگی کنم اما اینک مأموران شهرداری مرا سر افکنده خانواده کردند، مأموران دولت اجازه زندگی به من نمیدهند، از یک طرف شرمنده زن و بچه هستم از یک طرف خجالت صاحبخانه و از یک ظرف شرمسار فرزند بیمارم و از طرف دیگر مأموران شهرداری امان از ما بریدند نمیگذارند با نان بخور و نمیر زندگی کنیم. هر روز باید فرار کنیم از این کوچه به آن کوچه از این خیابان به آن خیابان که مأموران شهرداری بساط نان حلال ما را جمع نکنند که مجبور شویم با عرق شرم و دستان خالی به خانه بازگردیم.
با گفته این دستفروش نان حلالخور که در این زمانه پرغوغا نان حلال کم پیداست چه رسد به نان حلالخور. از این وضعیت نگران و ناراحت شدم.
در همه کشورها چه مترقی و صنعتی چه جهانسومی و سنتی پهن کردن بساط در کف خیابانها یک رسم معمول برای آنهایی است که در زیر سقف کبود جایی برای گذران زندگی ندارند و دستفروشی هر چند کاذب و موقتی اما شغل است، کسانی که شغل مشخص و ثابت ندارند و در صدد کسب روزی حلال هستند مبادرت به پهن کردن بساط در خیابانها هستند که از این طریق امرارمعاش نمایند و طبقه ضعیف یا حتی متوسط جامعه بتوانند از این راه با خرید کالاهایی با قیمت ارزانتر گذران زندگی کنند و اقتصاد خانواده را مدیریت کنند.
گاهی اوقات مأموران شهرداری چنان کوچه به کوچه به دنبال یک جورابفروش دورهگرد بدبخت میدوند تا جورابهای او را مصادره کنند که انگار عبدالمالک ریگی را تعقیب میکنند و دستفروش بینوا آنچنان میدود از ترس اینکه تنها سرمایه زندگیاش را از دست ندهد، انگار آهویی تیزرو است که شیری گرسنه برای دریدن شکم در پی اوست و از ترس جان، قلبش در حال انفجار است.
مأموران چنان با سرعت تمام در پی کاسبان حلال در خیابانها میدود که اگر در یک کارزار ورزشی شرکت کنند میتوانند رکورد دو صد متر را بشکنند و به جای بریدن نان یک کارگر نگونبخت، برای جامعه افتخار ورزشی کسب کنند "ایکاش فرار دستفروشان خرمآبادی و تعقیب مأموران شهرداری را بهعنوان رشتهای در المپیک قرار میدادند، حتماً دستفروشان خرمآباد و مأموران شهرداری خرمآباد مدال طلا و نقره المپیک را کسب میکردند!"
یکبار از یک مأمور شهرداری شنیدم که در برابر اعتراض دستفروش که فریاد میزد چه کنم برای خانوادهام، او هم فریاد میزد و میگفت من مأمور و معذورم برو دزدی کن برو قاچاق بفروش به من چه ربطی دارد!
با ادب کامل و غیرمستقیم، حلالطلبان و حلال خوران جامعه را به خاطر وجود قوانین مندرآوردی یا قوانین غلط به سمت فعل حرام دعوت میکنند. مگر اینها نباید زندگی کنند؟ مگر اینها حق حیات ندارند؟ چرا شهرداری و مدیران خدمات شهری برای این قشر بیپناه، پناه و مأمنی تعبیه نمیکنند؟ به جای تعریض و پهن کردن خیابانها و پیادهروها چرا سفرههای زندگی مردم را باریک میکنند؟ این قشر مظلوم که تلنشینان زمانهاند چه گناهی مرتکب شدهاند که با کمترین رزق حلال هم اجازه امرارمعاش ندارند؟ کارخانهها تعطیل، تولید به کما رفته، بازار مبادله هم بیرمق، چه راهی جز دستفروشی در کف خیابان میماند؟ تابهحال دولتها نتوانستهاند زندگی مردم را سامان دهند لااقل بگذارند خودشان زندگی کنند، اگر دولتها و قوانین پناه و مأمن مردم نباشند پس این قشر بیپناه به کجا پناه ببرند؟ با یک حساب سرانگشتی ساده میتوان پی برد اگر این قشر محترم زحمتکش در پیادهروها جمع شوند چه اتفاق وحشتناکی خواهد افتاد!
بیکاری افزوده خواهد شد؟ آمار گرسنهها بیشتر میشود، فقر ازدیاد میابد، بزه افزون میگردد، طبق پیشنهاد مأمور سد معبر شاید دزدی بیشتر میشود و شاید بر آمار قاچاقچیان اضافه شود، طبقه متوسط جامعه که مایحتاج خود را از دستفروشان فراهم میکنند هم متضرر میشوند چون با حقوق زمینی کارمندی (نه حقوق نجومی مدیران) چگونه میتوانند زندگی را مدیریت کنند جز خرید از دستفروشان خیابانی؟
به جای خودداری از کسب نان حلال بهتر نیست چارهای اندیشید تا نان به سفرههای خالی برسانیم، با تعبیه کردن بازارچههای محلی کوچک، تعریض پیادهروهای عهد رضاخانی و سهل نمودن رفتوآمد عابران و حتی با پوشش مقطعی و متحرک روی جویهای آب و ساماندهی به وضعیت بدقواره دستفروشان، میتوان هم از کریهالمنظر کردن شهر جلوگیری کرد هم نان کسی را نبرید و هم نان رساند...
مدیریت فقط گرفتن حقوق و مزایا نیست تلاش برای تغییر در ظاهر و باطن زندگی مردم وظیفه مدیران است. بگذارید مردم نان بخورند.
تیغ بران گر به دستت داد چرخ روزگار هر چه میخواهی ببر اما نبر نان کسی
ادارات استخدام ندارند، شورای ترافیک هم اجازه مسافرکشی نمیدهد، کارخانهها تعطیلاند، سرمایهگذاری محدود، شهر ما سیاحتی نیست، زیارتی نیست، علمی و صنعتی و تحقیقاتی هم نیست، پس مردم چگونه زندگی کنند؟ مدیران نازنین آیا میخواهی دستفروشان و دوره گردان زحمتکش را از کف خیابان به روی دیوار شهروندان هدایت کنید! لااقل اجازه دهید بهجای قاچاقفروشی، دستفروشی کنند! اجازه دهید بهجای دزدی، دستفروشی کنند! اجازه دهید بهجای فعل حرام، کسب حلال در جامعه رواج یابد! با برنامهریزی و هدایت دستفروشان از مالخری و مالفروشی جلوگیری کنید، مدیران محترم شهرداری و اعضای معزز شورای شهر و سایر مدیران شهر چارهای بی اندیشید. دل به دست آرید که دل شکستن هنر نمیباشد.
امیرناصر غلامرضایی
دیدگاهها
البته بعضی از این هرکول های ؟؟؟ زیر میزی هم میگیرن زیر میزی فقط مال پزشکان بخت برگشته نیست فقط بگم خدا به راه. راست هدایت کنه
اگر ایده ایی برای ساماندهی دستفروشان دارید بفرمایید وگرنه از حق دیگران مایه نگذارید
اگر تعریف شهر و شهروند را بدانیم تعریف حق و حقوق عموم مردم را بدانیم تعریف مشاغل و حدود فعالیت هر کدام را بدانیم به بیراهه نمی رویم و قضایا را برعکس متوجه نمی شویم
اولین حق من شهروند حق عبور اسان و بدون مزاحمت است
نداشتن راه درست و سالم یعنی خفه شدن در حالی که در اکسیژن غوطه وریم
شنبه بازار , یکشنبه بازار ,....... هفت روز هفته که پر است.
با شما آقاحمید موافقم