وقتی از تحول حرف میزنیم، شاید تصویری که در ذهن داریم، تغییرات گسترده و عمیقی را در بر بگیرد که هم رخ دادنش دشوار به نظر میرسد و هم توانایی انجامش در هر کسی دیده نمیشود.
واقعیت این است که این تصور، تصور صد در صد درستی نیست؛ از این رو که معمولاً تغییرات به ظاهر کوچک و کماهمیت هستند که زمینهساز تحولات بزرگ میشوند. مانند جرقهای که در نهایت انفجار بزرگی را در پی دارد. در واقع اگر جرقهای در کار نباشد، هیچ انفجاری رخ نخواهد داد و جالبتر اینکه بسیاری از ما اهمیتی برای این جرقه قائل نیستیم.
واقعیت این است که این تصور، تصور صد در صد درستی نیست؛ از این رو که معمولاً تغییرات به ظاهر کوچک و کماهمیت هستند که زمینهساز تحولات بزرگ میشوند. مانند جرقهای که در نهایت انفجار بزرگی را در پی دارد. در واقع اگر جرقهای در کار نباشد، هیچ انفجاری رخ نخواهد داد و جالبتر اینکه بسیاری از ما اهمیتی برای این جرقه قائل نیستیم.
دستی از غیب برآید...
جرقهها چه چیزهایی میباشند؟ چه چیزی باعث میشود ما از جرقهها و اهمیتشان غافل شویم؟ شاید بتوان گفت اصلیترین نقش را در این میان احساس مفید نبودن، بیتأثیر بودن و قائل نبودن نقش فردی برای خود بازی میکند. این تفکر نادرست از آنجا ناشی میشود که شخص معتقد است سرنوشت جامعه را دیگرانی رقم میزنند که درون تشکیلات و نهادها سِمَت و مسئولیت مشخص و مستقیم دارند. ما توقع داریم همهی کارها را مسئولان و مشخصاً سیاستمداران انجام بدهند و البته همواره مسیر درست را هم انتخاب کنند؛ مسیری که سعادت و بهبود اوضاع زندگی ما را تضمین میکند.
قائل نبودن حق و مسئولیت شهروندی برای خود، از سوی شهروندان یک جامعه، آیندهی نامطمئنی را پیش روی آنها متصور میکند که در آن تضمینی برای رسیدن به سعادت عمومی وجود ندارد. از یک منظر همهی افراد جامعه حق دارند، میتوانند و باید در رقم زدن سرنوشت عمومی این جامعه نقشآفرین باشند و اگر برای این مشارکت، ابزارها و مسیرهای مشخصی به صورت قانونی و کارآمد طراحی شده باشد، بدون کمترین مشکلی اهداف عمومی و سعادت کلی قابل تحقق خواهد بود. از منظر دیگر، بر هر کدام از شهروندان وظایف و مسئولیتهایی متصور است که در هیچ شرایطی شانه خالی کردن از این وظایف جایز نیست.
نقش مسائل کوچک و به ظاهر کم اهمیت
گاه ممکن است این وظایف شهروندی آنقدر کلی و کوچک باشند که تأثیرگذاریشان به ظاهر به چشم نیاید. هنوز پرتاب زباله از شیشهی اتومبیل به خیابان برای بسیاری از ما یک امر عادی است که به هیچ عنوان قُبحی هم ندارد. این در حالی است که مسائل به ظاهر کماهمیت اینچنینی الفبای شهروندی تلقی میشود و عدم درک و رعایت آن از سوی ما به سادگی و به وضوح نشاندهندهی این مسأله است که ما هنوز حتی در ابتدای مسیر شهروندی هم قرار نگرفتهایم.
«احترام به حقوق دیگران» مفهومی است که هم در دین تحت عنوان «حقالناس» تأکید فراوانی بر آن شده است و هم در اولین سالهای سوادآموزی در محتوای درسی سیستم آموزشی به سادهترین شکل ممکن آموزش داده شدهاند. اما آیا با وجود این تأکید و اهمیتی که در حوزههای مختلف در این زمینه وجود داشته، اکثریت ما به جایی رسیدهایم که احترام به حقوق دیگران را برای خود یک اصل اساسی تلقی کرده و انتظار داشته باشیم حق و حقوق ما هم از سوی دیگران رعایت شود؟
پای منافع که در میان باشد!
تجربه ثابت کرده که حتی عدهی کمی هم که در شرایط عادی تلاش میکنند اینچنین مسائلی را رعایت نمایند، در شرایط غیر عادی قائل به این مسائل نیستند. به عنوان مثال وقتی در ساعتی از صبح اتوبوس برای تردد به اندازهی کافی وجود دارد، با ایستادن در صف به حقوق دیگران احترام میگذاریم، اما به محض تاریک شدن هوا و کم شدن تعداد اتوبوسها، رویه تغییر میکند و اصلی به نام «زرنگی» جایگزیناش میشود و همه از سر و کول هم بالا میرویم. اینجا ممکن است حتی وضعیت اسفناک یک پیرزن ناتوان و رنجور هم در نظر گرفته نشود. تا به حال از خودمان پرسیدهایم که چرا در شرایط زمانی و مکانی مختلف، رویهها و واکنشهای ما هم یکسان نیست؟! پاسخ، بسیار روشن است؛ به وحدت رویه نرسیدهایم؛ یعنی اینکه پذیرش برخی اصول از سوی ما به صورت درونی و یقینی نبوده است و همین باعث میگردد با کمترین تغییر وضعیتی، ما نیز تغییر موضع بدهیم و خودِ واقعیمان را بروز دهیم.
معتقدم آدمی باید قبل از هر چیز از عهدهی ایجاد تغییرات کوچک و شخصی بربیاید و بعد خواهد دید که فصل تغییرات بزرگ اساسی خود به خود فرا خواهد رسید. وقتی برای منافع جزیی و دستاوردهای ناچیز به راحتی درونیات و چارچوبهای اخلاقیمان را کنار میگذاریم، در برابر وسوسههای بزرگتر هیچ مقاومتی در وجودمان شکل نخواهد گرفت و با سُستعنصری هر چه تمام, به زندگیمان ادامه خواهیم داد.
چقدر دروغ می گوییم؟
آیا به جایی رسیدهایم که به راحتی دروغ نگوییم؟ البته هیچ کدام از ما خودمان را مستحق واژهی دروغگو نمیدانیم، اما واقعیت این است که به صورت روزمره و در بسیاری از موارد بیآنکه شاید خودمان هم متوجه باشیم، دروغ میگوییم. باور کنید در شرایطی که در حال حاضر بر زندگی روزمرهمان حاکم شده، «دروغ نگفتن» کار دشواری است. میگویید نه، یک هفته خود را در بوتهی آزمایش بگذاریم و با خودمان تکرار کنیم: «من نباید دروغ بگویم!». حتم دارم شما هم مثل من هم متوجه عمق قضیه میشوید و هم سختی کنار گذاشتن این عمل غیر انسانی و غیر اخلاقی.
واقعیت این است که ما بر اساس موقعیتی که در آن قرار داریم, شخصیتمان دچار دگرگونی و تغییر میشود. مثلاً اگر خود را پشت تریبون ببینیم یک موضع میگیریم، در خانه یا در محیط کار در مورد همان موضوع، موضعمان تغییر میکند. بخش زیادی از موضعگیریها، تجزیهتحلیلها و قضاوت کردنهایمان فقط برای «دیگران» است و در مورد خودمان، به گونهی دیگری تصمیم میگیریم و عمل میکنیم. به هر حال همواره بحث منافع شخصی در میان است. بهترین روش میتواند این باشد که قبل از هر چیز اولاً خودمان را هم جزو «دیگران» حساب کنیم، و دیگر اینکه قبل از موضعگیری و قضاوت در مورد دیگران، خودمان را جای آنها بگذاریم و با در نظر گرفتن موضع آنها، موضعگیری و قضاوت کنیم.
اگر متوجه باشیم که نقطهی آغاز رسیدن به تحولات بزرگ و اساسی، تن دادن به تحولات کوچک شخصی است؛ به این معنی که اعلام میکنیم ما آمادگی پذیرش تغییرات را داریم و صد البته تا این زیرساخت اولیه فراهم نباشد، اساساً تحول به معنای واقعی شکل نخواهد گرفت. پس بیایید اول تلاش کنیم از پسِ خودمان بربیاییم؛ قربانی نکردن اهداف جمعی به پای اهداف شخصی، یکی از مهمترین آزمونهاست که اگر همه از پساش بربیاییم، وضعیت به خودی خود تغییر خواهد کرد و تحولی صورت خواهد گرفت.
کرمرضا تاجمهر
دیدگاهها