دوشنبه هفته جاری در حال تردد در خیابان ساحلی زیباکنار خرم‌آباد بودم که تصادف دو دستگاه خودرو توجهم را جلب كرد.
 وقتی به طرفین تصادف توجه كردم متوجه شد خودروی یکی از آن‌ها پلاکش خارجی است.
از ماشين پیاده شدم و به سمت آن‌ها رفتم. از يكي از کسانی که آن‌جا حضور داشت پرسیدم چه شده است؟ پاسخ داد این مرد خارجی و راننده پژو 206 است كه با یک دستگاه سمند تصادف کرده است. مقصر اين تصادف بنا بر اظهار نظر كارشناس پليس، راننده‌ي خودروي سمند بود.
از مرد خارجي پرسیدم می‌توانی انگلیسی صحبت کنی؟ پاسخ داد: نه! فقط زبان آلمانی یا چک می‌توانم صحبت کنم.
افسر پلیسي که در آن‌جا حضور داشت به مرکز بی‌سیم زد که در صورت امكان یک مترجم به زبان آلمانی را بفرستند اما گويا آن لحظه کسی نبود که زبان آلمانی را حتی در حد چند جمله بلد باشد.
ناچار شدم از اینترنت گوشی استفاده کنم و با استفاده از مترجم گوگل صحبت‌های‌مان را به یک‌دیگر منتقل کنیم.
من جوان بودم و جهانگرد خارجي مسن! سریع نوشتن من کجا و آرام تايپ كردن او کجا! برای هر خطی که می‌نوشت 3 دقیقه طول می‌کشید كه آن‌ هم منظورش را کامل نمی‌رساند!
 برای او نوشتم: اسمت چیست و چند سال سن داری؟ در پاسخ نوشت: 87 سال سن دارم و اسم من "لوبوس" است.
چند نفر از همشهری‌های‌مان در آن‌جا جمع شده و سعی داشتند به وی کمک کنند.
معاون عمرانی استاندار در همان لحظه با خودرو در حال عبور بود و نگاهی به صحنه تصادف کرد و رفت!
 مصائب تصادف جهانگرد چك در خرم‌آباد/ وقتي خارجي‌ها هم زبان خارجي بلد نيستند!
 منتظر ماندیم که یک مترجم بیاید و حرف‌های پلیس و شخصی که با وی تصادف کرده است را به وی منتقل کند. در اين حین بود که شخصی آمد و گفت من به انگلیسی مسلط هستم اما لوبوس جهانگرد خارجي فقط آلمانی و زبان چک را مي‌توانست صحبت كرده يا متوجه شود!
 مترجم نيز وقتي فهمید ایشان فقط انگلیسی نمی‌داند با ما خداحافظی کرد و رفت.
به فکرم خطور کرد که لوبوس را به هتل ببرم شاید آن‌جا بتوانند کمکي کنند. از پلیس اجازه گرفتم و گفتم برای سهولت کار شما ایشان را به هتل می‌برم و از مترجم‌ هتل کمک می‌گیرم. لذا لوبوس را سوار اتومبیل و به سمت هتل حرکت کردیم.
در طول راه از او با ايما و اشاره پرسیدم: به نظر شما خرم‌آباد زیبا است؟  وی هم با حرکات خود نشان داد و با گفتن کلمه گود (خوب) ابراز داشت که خرم‌آباد زیباست.
به هتل رسیدیم و نزد مسئول پذیرش رفتیم. به او گفتم کسی هست که بتواند آلمانی صحبت کند؟ پاسخ داد: نه! می‌توانیم با زبان انگلیسی کمک ایشان کنیم اما متأسفانه لوبوس فقط آلمانی و زبان چِک یا چِکی (به چکی: چِش‌تسی‌نا) یکی از زبان‌های اسلاوی كه در کنار زبان‌های اسلوواک، لهستانی، پومرانی و سورابی از شاخهٔ باختری اسلاویاست را بلد بود.
به نزدیک‌ترین زبان‌سرا مراجعه کردم و درخواست کمک نمودم اما کسی در شهر پیدا نشد که آن لحظه زبان آلمانی را بلد باشد.
دوباره سراغ موبایل خود رفتم و از لوبوس خواستم برایم بنویسد که چه‌کاری می‌توانيم برای او انجام دهيم؟ او در پاسخ نوشت: ماشینم را به تعمیرگاه بدهند و آن را درست کنند اما مراقب باشند که وسایل من به سرقت نرود.
مجدد به صحنه تصادف برگشتیم و من به پلیس گفتم: ایشان تقاضا دارد ماشینش را جايي تحويل بدهند تا ان را تعمير كنند اما مراقب باشند وسایلش به سرقت نرود که افسر وظيفه‌شناس پليس هم رسم مهمان‌نوازي را به جاي آورد و موافقت کرد.
راننده ي خودروي سمندي که با آقاي لوبوس تصادف کرده بود کلیه وسایل درون خودرو ي مهمان خارجي را خالی کرد و وسائل را درون خودروی خودش گذاشت.
 به آن‌ها گفتم لوبوس را به هتل می‌برم شما هم وسایلش را به آن‌جا بیاورید. به هتل رسیدیم و برای لوبوس اتاقی گرفتم.
هتل‌دار گفت: اتاق تک ‌نفره نداریم اگر می‌خواهید اتاق دو نفره موجود است و برای هر شب 172 هزار تومان باید به هتل پرداخت کنند. من هم با استفاده از گوشی خود صحبت‌های مسئول پذيرش هتل را به لوبوس منتقل کردم كه ایشان هم مخالفتی نکرد.
برگ ثبت‌نام هتل را پر کردم. کلید اتاق را گرفتم و به لوبوس داده و کمک ایشان وسایلش را به اتاقش بردیم.
او که همواره به فکر خودرویش بود ابراز نگرانی می‌کرد که آیا سالم تحویلش می‌شود یا خیر؟
با او خداحافظی کردم و گفتم دوباره نزد شما خواهم آمد. بعدازظهر همان روز می‌خواستم نزد لوبوس بروم که مدیر مسئول پايگاه خبري یافته با من تماس گرفت و گفت: امروز بازی تیم‌های خیبر و نساجی مازندران است؛ لذا براي عکاسی بايد به ورزشگاه مي‌رفتم. متأسفانه بازی خیبر از ساعت 17 تا 19 طول كشيد و پس از آن نيز ازدحام جلوي درب جايگاه ويژه ورزشگاه باعث شد تا با 45 دقيقه تاخير و حدود ساعت 20  از ورزشگاه خارج شوم، لذا نتوانستم نزد لوبوس بروم.
چون لوبوس سنش زیاد و مهمان ما بود احساس مسؤولیت کردم پی‌گیر کارهایش باشم. صبح روز بعد با شخصی که لوبوس با او تصادف کرده بود تماس گرفتم و وضعیت خودرويش را سؤال کردم. ایشان پاسخ داد: خودرو را به یکی از تعمیرگاه‌های خرم‌آباد برده‌ام و منتظرم مأمور بیمه به آن‌جا برود و از خودرو برای روال امور بیمه‌ای عکس‌برداری کند. اين كار ممکن است 4 الی 5 روز طول بکشد.
به هتل رفتم و لوبوس را در رستوران آن‌جا دیدم. جريان را  براي او گفتم. شكايتي نداشت و از من برای صرف ناهار دعوت كرد اما قبول نکرده و خداحافظی نمودم.
برنامه‌ریزی کردم که بعدازظهر او را به مکان‌های دیدنی خرم‌آباد ببرم تا شاید من هم به‌عنوان یک شهروند در شعارهایی که مسؤولین لرستان می‌دهند سهیم باشم.
بعدازظهر شد و به سراغ لوبوس رفتم. به او گفتم می‌آیی به بازار برویم؟ پاسخ داد: وآو، حتماً می‌آیم! بدون فوت وقت دوربینش را برداشت و همراه من شد و از هتل خارج شدیم. از خیابان‌های خرم‌آباد که عبور می‌کردیم وی شگفت‌زده شد و ‌گفت: این‌جا چقدر سرسبز و زیباست.
به سمت دریاچه کیو رفتیم. به او گفتم: پیاده شو تا دور دریاچه پیاده‌روی کنیم. او هم باعلاقه از خودرو پیاده شد. دور دریاچه در حال پیاده‌روی بودیم که ایشان با دوربینش از من عکس می‌گرفت. من هم دوربینش را گرفتم و از خودش چند عکس گرفتم.
کمی قدم زدیم. به من اشاره فهماند پای سمت راستم آندوپروتز است، لذا متوجه شدم که زیاد نمی‌تواند راه برود.
به سمت ماشین برگشتیم.
سپس او را به مجتمع بام خرم‌آباد بردم. فکر می‌کرد بام به بالاي كوه راه ندارد و باید پیاده تا انتهای آن رفت! اما من به ایشان راهش را نشان دادم و تا بام با ماشین رفتیم.
وقتی به بالا رسیدیم واقعاً شگفت‌زده شد! گویی در طول 87 سال عمرش، نخستین بار بود كه یک شهر را از نماي ارتفاعات مي‌ديد! چه همراه با لوبوس در مجتمع بام خرم‌آبادسکوت معناداری آن‌جا حاكم بود. کل مسائل و مصائب زندگی‌ را براي لحظاتي فراموش کرديم. عروس زيبا و نگین خرم‌آباد (قلعه فلک‌الافلاک) را از دور به او نشان دادم و با مترجم موبایل برايش توضيح دادم قدمت این قلعه تاریخی و به هزاره‌اي قبل بر می‌گردد.
تقاضا كرد چند عكس از او به يادگار بگيرم و بعد از دقايقي آن‌جا را ترک کردیم.
دوباره به مرکز شهر برگشتیم. برای او با مترجم گوشي نوشتم می‌خواهید به بازار بروی و خرید کنید؟ پاسخ داد: نه نیازی به خرید ندارم.
به خیابان شهدای شرقی و به یکی از مغازه‌هاي آبمیوه‌فروشی‌ رفتيم تا او را مهمان كنم. او پرسیدم: چه آبمیوه‌ای میل دارید؟ پاسخ داد: برایم فرقی نمی‌کند. من هم برایش آب‌طالبی گرفتم و لوبوس نوشیدنی‌اش را میل کرد.
به هتل برگشتيم و او را تا اتاقش راهنمایی کردم. به من گفت: فردا من را ببر تا ماشینم را در تعميرگاه ببينم و شاهد تعمیر آن باشم.
به او قول دادم فردا دوباره سراغش مي‌روم و خواسته‌اش را برآورده مي‌كنم. خداحافظی کردم و رفتم.
صبح روز بعد برای تحقق قولم به هتل رفتم. به لوبوس گفتم: آماده باش تا نزد به تعميرگاه برویم. هنگامی‌که خودرویش را در تعمیرگاه دید هیجان‌زده شد. نزد تعمیرکار رفتم و پرسيدم چند روز طول می‌کشد خودرو آماده شود؟ پاسخ داد: ممکن است 3 روز طول بکشد، ما نهایت تلاش خود را برای این که مشکل ایشان انجام شود را خواهیم کرد تا زودتر آماده شود.
 لوبوس ساعتي در تعمیرگاه شاهد تعمیر خودرویش شد و خیالش از این‌که ماشینش به خوبي درست می‌شود، راحت شد. از تعمیرگاه خارج شدیم و به هتل برگشتیم.
آقاي لوبوس با اصرار از من دعوت برای صرف ناهار کرد. براي اين كه ناراحت نشور اين بار قبول کردم و به رستوران هتل رفتیم و با هم ناهار خورديم. سپس او را تا اتاقش همراهی و با او خداحافظی کردم.
اميدوارم چند روزي كه آقاي لوبوس به خاطر تعمير خودرو مهمان شهر ماست به او خوش بگذرد و با خاطره‌اي خوش ديار ما را ترك كند. البته با خود مي‌انديشم، مشكل ندانستن زبان در همه دنيا فراگير است و حتي اين جهانگرد نيز قادر نبود به يكي از زبان‌هاي مهم دنيا صحبت كرده و مشكلات خود را حل نمايد.
 مصطفي باقري/ پايگاه خبري يافته