سردار رحيم صفوي در کتاب "از جنوب لبنان تا جنوب ايران" به نقل از خاطرات خود از قبل از انقلاب و دفاع مقدس مي‌پردازد.
وي در اين کتاب، درباره دلاورمردي‌ها و رشادت‌هاي اقوام لر مي‌گويد: يک روز که در ستاد عمليات جنوب حضور داشتم، اتوبوسي از دليرمردان لرستان با لباس‌هاي زيباي محلي و کلاه‌هاي نمدي با انواع تفنگ‌هاي برنو لوله‌بلند و لوله‌کوتاه و ام‌يک وارد ستاد عمليات جنوب شدند.
وقتي اين غيورمردان لرستاني از ماشين پياده شدند، رئيس آن‌ها با همان لهجۀ زيباي لري رو کرد به من و گفت: «ما آمده‌ايم عراقي‌ها را از خوزستان بيرون کنيم.»
من به برادر حجازي مسئول اعزام نيرو گفتم: «وضعيت اعزام اين برادران را به خطوط نبرد مشخص کنيد.»
برادر حجازي آن‌ها را به جبهۀ سوسنگرد اعزام کرد، اما بعد از گذشت يک روز از اعزام آن‌ها، خبر آوردند که برادران لرستاني به ستاد بازگشتند و رئيس آن‌ها گفته است: «آقا، اين‌جا جنگ، جنگ نامردي است، اين‌ها (عراقي‌ها) از دور ايستاده‌اند و با گلولۀ توپخانه ما را مي‌زنند، بهتر است ما را به يک جايي بفرستيد که جنگ مردانه باشد.»
برادر حجازي آن‌ها را به جبهۀ شوش اعزام کرد. آن‌ها هم در تپه‌هاي غرب رودخانه کرخه و غرب شوش مستقر شدند.
پس از گذشت دو هفته که من به محورهاي مختلف عملياتي سر مي‌زدم، به محور عملياتي شوش رفتم، فرمانده آن محور به من گفت: «در يکي از سنگرهاي خط مقدم اين محور، يک پيرمرد لرستاني باصفا و بانشاطي حضور دارد و بهتر است که او را از نزديک ببينيد.»
به اتفاق او رفتم، ديدم يکي از همان پيرمردهاي غيور لرستاني با کلاه نمدي و ابروهاي پرپشت با همان تفنگ برنو بلند دوربين‌دار، راحت و آسوده در سنگر به طرف دشمن نشانه‌گيري مي‌کند، در حالي که يک کتري چاي با مقداري نان خشک و يک پاکت سيگار هم در کنارش بود و لحظه‌اي هم سيگار از لبش جدا نمي‌شد، ولي با حوصله و دقتي بسيار، سر عراقي‌ها را در آن سوي خاکريز هدف قرار مي‌داد و تيرهايش به خطا نمي‌رفت.
بچه‌هاي مستقر در اين محور مي‌گفتند اين پيرمرد روزانه 3 تا 5 عراقي را شکار مي‌کند.
منبع: كتاب خاطرات سردار رحیم صفوی، صص 170-171
 
خاطره يک فرمانده از پيرمرد تک تيرانداز لر