مرگ دردناک "فریدون بهرامی" روزنامه‌نگارِ کشورمان ، بازتاب زیادی در شبکه‌های اجتماعی داشت.
برخی از همکارانش ادعا کرده‌‌اند که او به دلیل مشکلات مالی در تامین رهن اجاره‌خانه در روزهای واپسین عمرش شرایط مساعدی نداشت.
 
به گفته‌ی یکی از همکارانش «کرایه خانه‌اش از ۸۰ میلیون پول پیش و پنج میلیون اجاره به دویست میلیون پیش و ۱۵ میلیون اجاره افزایش یافت. چند روز دنبال خانه گشت و گزینه‌ای متناسب با بودجه‌اش پیدا نکرد. پنجشنبه رفت دنبال خانه، باز چیزی نبود. با غصه خوابید و دیگر هرگز بیدار نشد. این سرنوشت یک همکار مطبوعاتی بود.»
 
اینکه آنشب کدام دلیل پزشکی قلب فریدون را از پمپاژ خون منع کرد ، کسی خبر ندارد اما یقیناً اجاره‌ی خانه در عصر بی‌رحمی ، خود به تنهایی می‌تواند بزرگترین دلیل برای دق کردن آدم‌ها باشد!
 
دولت سیزدهم، مثل دولت دوازدهم ، چیزی شبیه دولت یازدهم که کپی دولت دهم و نهم و ...است همچنان فکر می‌کند صاحب‌خانه‌ها کارمندانی هستند در انتظار دستورالعمل و با یک فرمانِ : 《گران کردن سقف بالای سر ملت ممنوع》، انتظار همکاری مردمی را دارند که این‌روزها فکر می‌کنند از همه چیز عقب مانده‌اند و اگر از ثانیه به ثانیه وقتشان ریال به ریال پول درنیاورند از دلارهای آمریکایی جا خواهند ماند!
 
واقعیت آن است که دولت "کنترل اقتصاد " را جایی که نمی‌داند کجاست ، گم‌کرده و بی‌خود در جایی دیگر پی آن می‌گردد!
 
 نه فقط مسکن و آن چهارکالای اساسی که چهارهزار قلم دیگر هم دیگر به فرمان دولت نیست و وقتی گرانی سر به فلک کشید ، مرد هرچقدر دل‌گنده ، گوشه‌ای دق می‌کند از نداری!
 
ما داریم دق می‌کنیم از زندگی، این‌روزها فقط یک راه برای زنده ماندن مانده ، اینکه به همدیگر رحم کنیم ، کمی پاهایمان را جمع کنیم یکی دیگر هم کنارمان جا شود، برگردیم به عصر دل‌رحمی ، دهه‌ی ۶۰ تا ۷۰ کمی این‌طرف‌تر یا آن‌طرف‌تر ، به روزگاری که اتاق کناری خودش خانه‌ی یک خانواده بود ، خانواده‌ای غریبه اما آشنا در مرام همسایگی!
 
باید زمان بخریم ، باید زنده بمانیم و زمان بخریم شاید عقلانیت به کابینه‌ی سیزدهم بازگردد ، شاید ستادی‌ها سیراب شدن از قدرت و کار را سپردند به اهل‌فن ، شاید به جای اتهام زدن به آن ۶۱ اقتصاددانی که از سر علم گفتند "سیاستگذاری اقتصادی عرضه آزمون‌وخطا نیست" ، به حکم منطق از خیال‌پردازی دست کشیدیم و به جای صدور فرمان‌های دوزاری به بازار مسکن و مرغ ، به حل ریشه‌ای مشکلات پرداختیم.
 
این وسط فاتحه‌ای بخوانیم برای "فریدون" که نمی‌دانم صاحب‌ِ خانه‌اش از امروز به وقت پایان هر ماه با چه دلی می‌خواهد کرایه‌ی مستاجر را خرج آن چهارقلم کالای اساسی و باقی کند ، فاتحه‌ای بخوانیم برای فریدون و هر مردی که دوست دارد زنده بماند اما این مغزلعنتی هر چه خیال دارد را یکجا بر سر قلبِ بی‌نوا می‌ریزد و ....
 
✍ابوذربابایی‌زاده