بعد از کلی حساب و کتاب و چرتکه انداختن و آمدن و رفتن و اخذ مجوز عزم خود را جزم کردم تا به جرگه تولید و تولید گران بپیوندم.
صبح با عجله استکان چای را هورت کشیدم و از خانه بیرون زدم. باید به دیدن آقای مسئول میرفتم. قصد داشتم توضیحاتی در خصوص طرحی که قصد اجرای آن را داشتم، به آقای مسئول ارائه دهم و در راستای اجرای طرح از ایشان مساعدتی بطلبم. در سایتها و روزنامهها از قول معاون وزیر و رئیس شرکت شهرکها نوشته بودند: ما در برخی شهرها "حق انتفاع زمین" را تا 50% تخفیف و 5% پیشپرداخت کاهش دادهایم.
قصد من هم استمداد از "آقای مسئول " و استفاده از این تسهیلات و یا حداقل کسر پیشپرداخت بود تا بتوانم در زمان راهاندازی آن را پرداخت نمایم.
با عجله از ماشین پیاده شدم. از نگهبان دم درب پرسیدم آقای «مسئول» در دفتر کارش هست، نگهبان گفت: بله تشریف دارند.
خیلی خوشحال شدم. این سومین بار بود که به قصد دیدن " آقای مسئول" میرفتم ولی موفق به دیدارش نمیشدم. از پله بالا رفتم وارد اتاق مسئول دفتر " آقای مسئول" شدم. خودم را به منشی معرفی کردم. ایشان مرا شناخت، قبل از آن چند مرتبه مراجعه کرده بودم. منشی جهت کسب اجازه وارد، اتاق" آقای مسئول" شد و خوشبختانه جناب مسئول اجازه شرفیابی اینجانب را صادر فرموده بود.
وارد شدم. سعی کردم خود را خوشبرخورد نشان دهم. با کلی احوالپرسی و تکریم و تعظیم به " آقای مسئول"اجازه نشستن صادر شد.
آن چنانکه خود را آماده کرده بودم، شروع به صحبت کردم:
جناب رئیس، بنده جهت راهاندازی یک کسبوکار، کل داراییهای خود را فروخته و قصد دارم با راهاندازی یک واحد تولیدی،......
و بعد اضافه نمودم:
با توجه به همت دولتمردان و مسئولین جهت حمایت از سرمایهگذاری و توسعه استان و نیز مصاحبه جناب معاون وزیر مبنی بر کاهش 50 درصدی حق انتفاع زمین در شرکت شهرکها، از جنابعالی هم انتظار مساعدت داریم.
آقای «مسئول» ابتدابهساکن و بدون هیچگونه پرسشی در خصوص طرح، با چهرهای اخمآلود، با نگاه در چشمهای من گفت:
آقا چرا دروغ میگویید! تخفیف کجا بوده...اینا همش حرفه!
با شنیدن حرفهای آقای مسئول احساس کردم همه بدنم داغ شد. هیچ انتظار چنین برخوردی را از یک مسئول نداشتم. خودم را کنترل کردم و محترمانه به ایشان گوشزد کردم:
جناب رئیس، بنده سنی ازم گذشته و اتهام دروغگویی سزاوار شخصیت و سن من نیست؛ و متن مصاحبه معاون وزیر را که در گوشی سیو کرده بودم به ایشان نشان دادم و بعد اضافه نمودم که من فقط تقاضای مساعدت نمودم اگر میسر نیست بنده مرخص میشوم.
در ضمن بنده افتخار جانبازی دارم؛ و قوانین در این خصوص پیشبینیهایی جهت مساعدت جانبازان نمودهاند.
جناب مسئول گوشی تلفن را برداشت و کارشناس مربوطه را مورد عتاب قرار داده و با عصبانیت به کارشناس گفت: اصلاً جانبازی این آقا احراز گردیده؟ چه مدارکی ازش گرفتید؟
احساس کردم لحن و متن صحبتهای جناب مسئول توهین دوباره به من است.
خودم را کنترل کردم و از جناب مسئول پرسیدم: جناب رئیس یعنی ممکن است کسی بیاید و به دروغ خود را جانباز معرفی کند؟
محتوای صحبت شما توهین به من و همه جانبازان است. من فقط درخواست مساعدت داشتم اما مکرر به دروغگویی متهم شدم!
خدا را شکر، داروهای اعصاب و روان را مصرف کرده بودم. و مانند یک سنگ بیاراده و منفعل شاهد توهینهای متعدد «آقای مسئول» بودم. قدرت بیان نداشتم تا به ایشان بگویم این امنیتی که تو در سایه آن به میز ریاست و صدارت رسیدهای مرهون خون هزاران شهید و جانباز میباشد.
تعجب من از مصاحبهها و ادعاهای مسئولین ملی و استانی بود، همانهایی که در بدو ریاست، وعده ایجاد هزاران شغل را داده اما در نهایت استان لرستان در چهار دهه گذشته یکی از بیکارترین استانهاست.
آقای مسئول، اصلاً نپرسید، موضوع طرح چیست؟ قابلیت اجرا دارد؟ چند نفر اشتغالزایی دارد؟... بعد از صرف کلی وقت و هزینه و تحمل توهین فهمیدم باید عطای تولید را به لقایش بخشید.
امضا محفوظ