تلخ داشتند و شيرين. شجاعت و جسارت داشتند و گاهي هم دروغ و عوامفريبي ...
آرشيوي كه امروز ديگر برايم خاطره شده است و غصه! غصههايي كه شايد به اين راحتيها نتوان پاياني براي آنها تصور كرد.
اما آرشيو اين روزهاي مطبوعات و فعالان اين حوزه بيشتر به دكان بقالي ميماند. هر چه بيشتر نگاه ميكني، بيشتر بغض ميكني! روزهايي داشتيم كه يك سوال در نشستهاي خبري آنقدر تكرار ميشد تا مديران، پاسخگوي سوالهاي مطبوعات باشند. هيچ مديري راه گريز نداشت. به قول خودمان، بچههاي رسانه همدل بودند و دلشان براي لرستان ميسوخت. اما امروز...
ناخودآگاه دلت تنگ ميشود براي روزهايي كه همه به دنبال خبر بودند. خبر اول را چه كسي ميزند؟
روزهايي كه سالها پيش، سرشار از تلاش و جنبش و بود . هر كس خبرش را مينوشت و به فكر برداشت از سايت نبود تا درد و دل همكاران فضاي مجازي از كپي پيستهاي بيمنبع به درد بيايد.
روزهايي كه سرشار از تعهد و آرمانگرايي بود و كسي توبرهاش را به بهانه كار فرهنگي و رسانهاي به دوش نميانداخت تا اين ور و آن ور برود، مجيز مدير بگويد و از كاه، كوه بسازد!
كسي در برابر همكارش موضعگيري نميكرد تا به چشم مدير و روابط عمومي خوش بيايد. كسي در برابر انتقاد همكارش در قالب اخلاق به ظاهر فرهنگي، پنهان نميشد و مانع انجام وظيفه ذاتي همكار رسانهاياش نبود.
اما اين روزها خيليها كه بيشتر مدعي ميشوند، بيشتر كاسبي ميكنند! شعار و تبليغات، توهين به همكار، همسويي با كساني كه كمتر براي مردم دل سوزاندند تا شايد از آن مجال، كيسهاي پر كنند.
حال مطبوعات لرستان اين روزها اصلاً خوش نيست. عدهاي سه چهار روز مطلب مينويسند و آرشيو ميكنند تا رزومهاي تحويل دهند و سرگرم كاسبي شوند. يكي را قهرمان كنند و وظايف ذاتي مديران را خدمت بيسابقه و بيبديلترين و شايد اولين و ماندگارترين كارها، معرفي كنند.
تند و تند ويژهنامه ميزنند و خبر كپي پيست ميكنند. آخر رسم شده است كه خبرنگار از روز اول فقط آموزش بازاريابي ببيند. جوان از راه رسيده، فقط بايد خوب بازاريابي كند كه خبرنگار بشود.
ميبينم خيلي از خبرنگاران جوان ميپرسند كه «شما كدام جزوهي خبرنگاري يا روزنامهنگاري را خواندهايد كه ما هم بخوانيم؟!» و من به اندازه يك ابر دلم ميگيرد وقتي كه ميبينم هر چه هم كتاب و جزوه بخواند به كارش نميآيد.
آخر، از اول نميدانند كه بايد در هر كاري فقط به فكر پل زدن به اين ور و آن ور باشند. مصاحبه كنند و قهرمان بسازند تا جايي كه ميخواهند به كارشان بيايد. مجيزي بگويند تا خودي نشان دهند.
تلختر از اينها، حال و روز بيروني رسانهايهاست. خيليها هنوز درگير هزينههاي اوليه زندگيشان هستند ولي كاسبي نميكنند و در آخر هم نميگويند «ما كار خودمان را ميكينم»، ولي خيلي خوب است كه حداقل در بيرون ژست رسانه و فرهنگ هم نميگيرند.
گفتم بيرون؟ آري! ياد روزهايي به خير كه يك خبرنگار نيازي به معرفي خودش نداشت. كارش، رسانهاش و همكارانش معرفش بودند. اما اين روزها فقط بايد بيايي و بروي تا ديده شوي!
روزهايي هم بود كه روابط عموميها، آنقدر رسانه و خبرنگارش را به خوبي ميشناختند كه خبرنگار همه كاره رسانهاش بود. نه كه گستاخ باشد بلكه به خوبي ياور مديرش بود. حواسش بود بين خبر و نقد و گزارش، آگهي هم پيدا كند تا رسانهاش تعطيل نشود. نه كه خبرنگار نيابد اصلا آگهي بگيرد بلكه اين هميشه وجهه خبري رسانه است كه جذابيت براي مردم ايجاد ميكند. درآمد ميشود و اشتراك.
به هر حال، آن روزها حالمان خوب بود! اما امروز فنون آگهي گرفتن هم فرق كرده ... به يمن صنعت و توليد تعطيل و هميشه بحراندار استانمان هيچ رسانهاي نتوانست از گذشته تا امروز يك تيم و ساختار بازاريابي تشكيل دهد تا وجهه مدير وخبرنگار و رزونامهنگار، كمرنگ نشود.
در اين ميان، عدهاي هم مدعي هستند كه بازايابي نكردهاند اما من ميگويم «كاسبي كردند و براي خواستههايشان هر چه خواستند نوشتند».
و در آخر، خانه ما و متوليان ساماندهي ما، هر كدامشان به نوعي فقط درگير خوشان بودند. روزي مديري ميآمد و بلاي جان عدهاي ميشد و پدر مهربان براي عدهاي ديگر. روزي هم خودمان را با هم درگير ميكردند.
نميگويم گذشت ولي ميدانم اين غصههاي تلمبار شده، حكايت دل خيلي از قلم به دستان ديار من است. دياري كه هر روز از ديگر استانها، عقبتر ميافتد ولي مردمش مهرباني و ميكنند ونجابت. رسانههايش هم دچار سرگيجه شدهاند. شايد اين سرگيجهها منجر به تفكر و انديشه شود تا خوب مطالبه كردن را در ذهنمان نهادينه كند و شايد هم راههاي ديگري را ....
م - م / خرمآباد
دیدگاهها
دل سرد نشید، همین جمع کوچک خودمان اگر جمع بشیم ،کاسبان ودلالان وخیانت کردگان به قلم و رسانه را پس می زنیم تا الانش هم موفق بوده ایم ،
روزنامه نگاران واقعی استان باید در قالب تشکیلات ادامه کار بدیم و پشتیبان هم باشیم
باید انجمن صیانت از رسانه ها وخبرنگاران استان تشکل بدیم ،با دور شدن وتاسف کاری درست نمیشه ،همت جلو دار است برخیز !
دل خوش سیری چند؟؟؟