دلم تنگَ* اثریست درخور و فاخر در حوزه ادبیات فلکلور!
فضای حزین و بی همراهِ زن قصه، مکرر از آوخ حسرت گذشته، نوعی مسلط از همذات پنداری را به شنونده می بخشد
زن بی تکیه گاه، بی مرد
مردِ بی نوا، مرد گرفتارشده در چنبره بیماری
نومید و منتظر فرداهای بی خبر و در راه
فردایی که در نای جاده رفتن و هجرت قاب بسته می شود
 
فردایی بی امید همانند دیروزِ از هم گسیخته
زن در ادبیات روایی و واقعیت جاری جامعه لر پیشکوه و پشتکوه همواره همراه و همپای مرد بوده که توانسته حقوق خود را اکتساب کرده و جایگاه خود را بدست آورد،
قرنها پیش از آنکه عرب بادیه نشین دختران خود را زنده بگور کند و کهن تر از غرب مدعی حقوق رن.
سراسر این فضا را زنانی قدم زده و نگاشته اند که هر کدام در کارکرد خود رئیس قبیله و تعیین مشی ایل خود بوده اند.
از این حیث زن لر، نمونه بارزی از تفکر آوانگارد در فضای آرکاییک است
شاید همین یک اثر و فضای رئال و متالمش کافی باشد تا استاد رحمانپور را نوآور و مبدعِ بزرگ فضای جدید شعر و دلمویه های لری و ایلیاتی بدانیم.
واقعیت آنست که بعداز دهه درخشان چهل و پنجاه موسیقی لری که در تفکر متکامل استاد سقایی ارتقا یافت، سالها و سالها موسیقی لری منتظر موجی نو و تلاوتی بدیع از خلقت گلواژه های لری و لکی بود.
هرچند که اساتید معززی مانند علیرضا نادری؛ میرزاوند و...نیز در این حوزه رنج خوردند و منشا اثرشدند، اما آن مکتب نوباوه و جدیدی که جنس تفاوتش ملموس باشد، هنوز تا تولد سالها زمان می خواست.
و این موج با تطور و تهور و تحول واژگانی در قلم و نای رحمانپور عینیت یافت، آنچنان که بعد از حضور و ظهور استاد رحمانپور، داعیه موسیقی و سازوری در پهنه زاگرس و خاصه لرستان عمومیت یافت.
بی اغراق هر مشتاق موسیقی فولکی تنها با استماع چند اثر از استاد رحمانپور مانند دسه مه به یر، چَتِر چو چوییر، تونی ها میگِریوی یار، تونه می نویبسم، ای گلِ همش گلِ، پر سیمرغ و... به عظمت هنر این هنرمند پی می برد.
استاد رحمانپور علاوه برسود جستن از حنجره حزین و زخمی که واگویه دردهای قرون متمادیست،
شاعری توانا نیز هست.
شاعری که انگار سینه به سینه و نعل به نعل با نیاکانمان زیسته و گریسته است که اینچنین واژه هایی سترگ و بدیع و مقدس را به ادبیات امروزمان هبه می کند.
یقین دارم در آینده ای که شاید ما در آن نیستیم، مطالعه آثار درخشان این هنرمند از او اسطوره ای صاحب سبک را معرفی کند.
 
اسطوره ای که با حضورش، جوانان و اساتید مستعدی اثرمند شدند و جمعیت بیشتری از مردم به هنر موسیقی اشتیاق نشان دادند!

میم مستمر/ یافته
 

 
 
دلم تنگه
 
*دلم تَنگَه، دلم تَنگَه، دواره هم دلم تنگه
{غمگین و دلتنگم و باز هم غمگین و دل تنگم }
 
*دِ دسِ او دلِ سَختی، که یا مُردَ یا دِ سنگَ
{از دست آن دل سختی که یا دیگر زنده نیست و یا اگر وجود دارد از جنس سنگ شده است }
 
*دِ ای دیر وَختِ ایواره، نه تاریکی نه روشتایی
{در این غروب گرگ و میش که تشخیص روشنایی از تاریکی ممکن نیست }
 
*زَنی، پشتِ سرش پایی،
{زنی به پشت سر و گذشته اش نگریست: }
 
*بِرآوَر رنجیا بی وَر، دیارِ پُشت سَر حالی
{روبرو پهنه ی لایتناهی رنج های بی سرانجام و پشت سرخالی از امید و نوید }
 
*زنی، دل ناگرو میرَت، گونایاش رِفتِ خین الی
{زنی مشوش ومضطرب همچنان در مسیر هجرت و رفتن جاری بود با گونه هایی خون آلود از اشک و شیون }
 
*دِ لیل ئو ویل یادِ زن، ایلی وا تار ئو وا تومک، بیت دایم بیی میحن
{ درسایه روشن افکار زن، ایلی بزرگ ابیات عروسی را با تار و تنبک شادمانه می خواند (به یی: عروس)}
 
*سواری کَج کِلاو ئو گُرج، کلاو تا اوریا میون
{و آن تصور شادمانه را، چابک سواری سرخوش و شاد که با مسرت کلاهش را به آسمان و نزدیکی ابرها بالا می انداخت، قاب می بست}
 
*براوَر رنجیا بی ور، دیار پشت سر حالی، زنی دل ناگرو میرت، گونایاش رفت خین آلی
{ زنی نگران از آینده و گذشته ای پر از هیچ با گونه های خونین از شیون می رفت}
 
*برآور شُو، شُوی هِ چی، دَاوار سی، ایلی نی اُ سواری نی
{روبرو تاریک است، تاریک همانند سیاهیِ سیاه چادر، خالی از ایل و و سواران ایل، خالی ازحیات وتکاپو }
 
*دِ حالی پشت سر ایسه، خِراوه بی صَحاوی هی
{و تهی ِ پشتِ سر، واقعیت خرابه ای بی صاحب (و بی تاریخ) را نشان می دهد }
 
*دلم تنگه دلم تنگه، شُوه زنگه شُوه زنگه
{ غمگینم، حزینم، شب تاریک است و تاریک }
 
*ستین اِشکسه یه لا، حونِمو پِشکسه یه لا
{یک سو ستون شکسته امید و زندگی ست و سویی دیگر، خانواده یِ از هم پاشیده است }
 
*پیا دردِ گرو زَشه، چِنو بی دَس، چِنو بیمار که نتونه جنازه خوشه بَکَشه
{مرد زندگی، در چنبره دردی لا علاج گرفتار است، آنچنان که توان حرکت دادن جنازه ی رنجور خود را ندارد}
 
دلم تنگه دلم تنگه، شُوه زنگه، شُوه زنگه
{ غمگینم، باز هم غمگینم، هوا تاریک است }
 
ها بونه آسمو اِمشو، برف ئو بارون خینالی
{انگار آسمان امشب می خواهد برف و باران خون آلود ببارد}
 
*زَنی، دل ناگرو میرَت، گونایاش رِفتِ خینالی
{و این زن، ....... همچنان می رفت }
 
برگردان: مهرداد سوری/ یافته