اربعين، تنها حکایت پيادهروي نيست... داستان پا و تاول و زخم... داستان انگشتان ورمکرده نیست
اربعين حکایت بلند هزاران دست و بيرق و روضه و سيطره است...
سيطره اشك و آه و ناله...
در داستان دنبالهدار اربعین هزاران هزار واژه نقشآفريني ميكنند...
"دست " یکی از این هزاران واژه است
دستي براي تعارف خرما...
دستي براي تعارف مهرباني
دستي براي بالا گرفتن پرچم بلند است... پرچم عزاي تو... سرخ و سياه و سبز...
اين جا مقام همه دستان دوستداشتنی اربعين تو است...
اينجا دستهاي زيادي در كارند... در گوشه عراق عشق تو همه نواها دست به دامان زينباند...
و حكايت جاذبه نام تو
حكايت پروانهها و شعلههاي آتش است...
حكايت هزاردستان است... هزاران هزار دست...
دستهايي كه آمدهاند تا سخاوتشان را به رخ عالم بكشند... دستهاي بخشنده و عاشق...
حكايت اين دستها حكايت دستان كوچكي است كه تمام مسير كربلا تا شام از دستان عمه جانش جدا نشد...
حكايت اين دستها حكايت دستي است كه اشكهاي كودكانه رقيه را پاك ميكرد و خون ميگريست...
اربعين تو خلاصه ميشود در آن نامي كه كليدش دستهاي كريمانه عباس است...
او كه دو دســت بريدهاش کافی است...
بـراي گرفتن دســت تمام عـالميـان...
ألسَــلاَمُ عَلَيكَـــ يـا أبـوُالفَضل ِ اَلعَبّاس...
اين دستها گره زلف اشكهايي را باز ميكنند كه براي دستان بريده علمدار كربلا باراني شدهاند...
بوي روضه عباس ميدهند اين دستهاي كريم...
بوي دستي كه شريعه فرات را تا دنيا دنياست شرمنده كرد...
اينجا نمايشگاه بزرگ دستهايي است كه علم عباس را بر دست گرفتهاند تا بگويند
علم عباس، هنوز برپاست. دست عباس هنوز قلم نشده است. دست عباس، همين دستههاي به هم پيوسته است كه هر سال از هر كوي و برزن، مانند رود خروشان جاري ميشوند تا به اقيانوس اربعين حسين وارد شوند...
اين دستها آمدهاند تا نذر دستان بريده بر سينهها كوبيده شوند...
اين دستها آمدهاند تا دستي از نزديك بر آتش عشق حسين (ع) بگيرند...
اينجا همه آدمها را به سخاوت دستانشان ميشناسند... دستاني كه غبار خستگي از تن زائران اربعين ميگيرند...
دستاني كه نوازشگر پاهاي بيرمق و تاول زدهاند
اينجا همه آدمها جان خود را به دست گرفتهاند و آمدهاند... از همهی كشورها... از همه شهرها و آباديها...
از همه مليتها و قبيلهها
اينجا در اربعين
مقام تمام دستان دوستداشتنی است
حكايت هزاردستان است اين... هزاران هزار دست
دستهاي زيادي در كارند، دست به دامان تواند
و حكايت جاذبه نام تو
حكايت پروانهگي و آتش
دستها آمدهاند تا تمام كنند سخاوتشان را
دستها خلاصه ميشوند در آن نامي كه كليدش دستهاي كريمانه قمر بنیهاشم است...
او كه دو دســت بريدهاش
کافی است...
بــــراي گــــــرفتن دســـت تمــــام عـــــالميــــــان
ألسَــــلاَمُ عَلَيكَــــــــ يــــــا أبـــوُالاحرار، علمدار
بوي روضه عباس ميدهند اين دستهاي كريم
اينجا آوردگاهي بزرگ است كه علم بگرفتهاند بر دوش
دستههاي به هم پيوسته، كه هر بار چون شريعهاي از هر سوي چون رود خروشان
در فرات اين جاده جاري ميشوند تا در بحر حسين طاهر شوند
اينجا دستها نذر دستان بريده ميشوند
دستها آمدهاند تا دستي بر آتش حسين (ع) گيرند.
اينجا همه را به سخاوت دستانشان ميشناسند.
دستاني كه ميروبد غبار خستگي از تن زائر.
اينجا دستها رنگ به رنگاند ولي يكرنگ
اينجا همه دستها عقده گشايند.
دستهايي كه حرارت هُرم حرم را در خويش ذوب كردهاند.
اينجا همه دستها، بوي انگشتان و انگشتر گرفتهاند...
بوي زنجير ميدهند.
اين جا، ابتداي طريق كربلاي شصتويك هجرت است... .
دستها در دست حسين (ع) اينجا قرار ميگيرند.
داستان اربعین و داستان دستها تمامی ندارد ...
جلال قربانی/ اربعین 1439