چند دقیقه‌ای است که کلاس شروع‌شده، اولین روز سال است، چندنفری دایره زده‌اند و با آب وتاب خاطرات تابستان را تعریف می‌کنند.
 یکی مشت‌هایش را به هم لوله‌کرده و آرام آواز می‌خواند، کلاس شلوغ است و چهره‌ها همه شاداب‌اند، یکی سؤال می‌پرسد، یکی ادای کمدین ها را درمی‌آورد و یکی با تعدادی مداد بر روی میزش منظره‌ای چوبی ایجاد کرده. چشمانش را به چهارسوی کلاس می‌گرداند تا پیدایش کند.
 گربه را باید دم حجله کشت، قبل از کلاس به‌اتفاق آرا همه‌ی همکاران همین اعتقاد را داشتند. آری آن آوازه‌خوان از همه بهتر است؛ مثل‌اینکه کلاس درس را با بیابان اشتباه گرفته، مشتی بر میز کوبیده می‌شود و آوازه‌خوان راهی دفتر می‌شود و دفتر همان‌جایی است که رساتر ازهر نقطه دیگری واژه‌ی «خُرد کردن» را بخش می‌کنند.
 آنجا و اینجا یعنی دفتر و کلاس هیچ صدایی جزصدای سکوت نباید شنیده شود چرا که این خواسته‌ی مدیر و معلم است...در طول دوران تحصیلم که به‌عنوان دانش‌آموز سر کلاس می‌نشستم و اینک که چند سالی است روبه روی دانش آموزان می‌نشینم اطمینان حاصل کرده‌ام که مدارس ما برترین هنرشان، نه ساختن که سوزاندن است!
استعدادهای بالقوه‌ای که تنها گناهشان تفاوت است در زیر چرخ‌های اتومبیل فرسوده آموزش وپرورشی ناکارآمد له می‌شوند و کسی نمی‌پرسد این اتومبیل چه تعداد قربانی گرفته و چند نفر را به مقصد رسانده؟ می‌گویند مدرسه که جای هرج‌ومرج نیست اگر کسی از پنجره به بیرون بنگرد، کسی آواز بخواند، کسی خطاطی کند و کسی تئاتر بازی کند دیگر سنگ روی سنگ بند نمی‌شود گرچه حرفشان در مورد هرج ومرج درست است اما آیا نمی‌شود دستی بر چشم مالید و جوری دیگر نگاه کرد و درهمان حین که به نظم می‌اندیشیم به آن تفاوت‌ها هم نظر داشته باشیم. حتی اگر با ادبیات میانه‌ای نداشته باشیم علم حساب به ما خواهد گفت که در آن کلاس علاوه بر پزشک و مهندس که حرفه‌های باب میل ما هستند یک نقاش، یک خواننده، یک بازیگر و یک طبیعت دوست هم داریم و اینک در سده‌ی بیست ویکم و به همت پیشگامان تعلیم و تربیت فرا گرفتن روش‌های برخورد درست و سازنده با این قابلیت‌های متفاوت کار دشواری نیست فقط کمی دغدغه می‌خواهد که البته ما نداریم!
سال‌ها پیش بود که «وگنر» ثابت کرد هوش فقط هوش ریاضی نیست بلکه انواع مختلفی مثل موسیقایی، نمایشی، تصویری، ادبی و... دارد اما آیا در مدارس ما به این انواع توجه می‌شود؟ چرا مدرسه‌های ما برای رفتار درست با دانش‌آموزانی که خاستگاه‌های متفاوتی از نظر اقتصادی، ذهنی و عاطفی دارند کوچک‌ترین بهایی نمی‌دهند؟ آنچه که ما به آن انتقاد داریم سازوکار معیوبی است که در آن فرآیند یاددهی، یادگیری صورت نمی‌پذیرد. به‌راستی خمیازه‌های پی‌درپی دانش‌آموز کدام «دریغ» را بازگو می‌کند، کلاس‌های سرد و بی‌روحی که هم در چیدمان سنگ و سیمان و هم در روش مدیران و معلمانشان به‌گونه‌ای جلوه می‌کنند که اجازه رشد و بالندگی را به دانش‌آموز نمی‌دهند که هیچ! استعدادهایش را هم می‌خشکانند و می‌میرانند.
 صف‌های صبحگاهی هیچ‌چیز جز نفرت در دانش‌آموز به وجود نمی‌آورند، نگاه‌های پلیسی مدیر و معلم به متربیان کار ویژه‌ی این نهاد را زیر سؤال برده و آن را به زندان شبیه کرده. در زندان آنچه اهمیت دارد کنترل زندانی برای گذراندن حبس است و آنچه برای زندانبان مهم است پایان روز کاری و فراغت از حال و هوای زندان است، نه زندانبان به زندانی علاقه‌ای دارد و نه زندانی دوست دارد که سر بر تن زندانبان باشد. حال کمی دقت در احوال مدارسمان این شباهت نا خجسته را نیک هویدا می‌کند. سال‌هاست که در پشت کلیتی تحت عنوان عدم رسیدگی به معاش معلمان خود را استتار کرده‌ایم اما غافلیم که تغییر از جز به‌کل می‌رسد، اگر من نمی‌توانم کمی به خود زحمت بدهم و سختی درست آموختن و درست آموزاندن را تحمل‌کنم نباید انتظار داشته باشم که وضع معاشم تغییر کند چرا که آن‌هم همتی این‌چنینی می‌خواهد.
اگر نمی‌توانیم سازنده‌ی خوبی باشیم لااقل هنر کنیم و سوزاننده‌ی خوبی هم نباشیم، تمام حرف همین است! بدیهی است که نگارنده خود یکی ازعناصر چرخه‌ی معیوبی است که موردانتقاد قرار داده اما شناخت درد را آغازگر هر درمانی می‌داند.
 
حمید طولابی