یکی از اساتید کارکشته و با تجربه دانشگاههای کشور که اصالت لرستانی داشته و سالهای بازنشستگی را سپری میکند، سالها پیش در نشستی دانشجویی، در نقد رفتارهای اقتدارگرایانه، خودکامگی و برنامههای فرهنگی رضاشاه، گفت:
«هرکدام از ما ایرانیها یک رضاخان در درون خود داریم که اگر زمینه بروز و ظهور آن فراهم شود، ممکن است کارهایی بکنیم که به فکر امثال رضاخان هم نرسیده باشد!»
از بین بردن قومیتها بهمنظور یک دست کردن جامعه، یکی از راهبردهای پهلوی اول برای انحصار و تمرکز قدرت در مرکز و تبلور آن در دستان خودش میباشد؛ رضاشاه در این باره تا جایی پیش میرود که در سال 1316 ایران را به 10 استان تقسیم کرده و بدون لحاظ کردن هویت قومی و ملاحظات اجتماعی این استانها، برای هر استان شمارهای (یک، دو، سه و...) در نظر میگیرد.
به عنوان نمونه، در این تقسیمبندی، استان لرستان در محدوده «استان ششم» قرار گرفته و از نظر اداری و سیاسی زیر نظر اهواز قرار میگیرد تا این که در سال 1340 فرمانداری کل لرستان تشکیل شده و این استان از خوزستان جدا میشود.
اجباری کردن کلاه شاپو (پهلوی)، تمسخر قومیتها، زبان، لهجهها و گویشهای رایج در کشور را میتوان از جمله اقداماتی دانست که در دوره پهلوی برای یکپارچهسازی جامعه از نظر هویتی و زبانی، انجام شد.
ایجاد شخصیتهای لهجهدار و سادهلوح در تولیدات سینمایی، فرهنگی و هنری نظیر «صمد»، «آقای هالو» و... را میتوان در این راستا تعریف کرد؛ متأسفانه در تولیدات تلویزیونی و سینمایی بعد از انقلاب اسلامی هم این نوعِ نگاه بهصورت پنهان و آشکار دیده میشود.
در بیشتر این آثار هنری تنها و تنها به بهانه خنداندن تماشاچی، گویشها و لهجههای مختلف خارج از مرکز، مورد ریشخند قرار میگیرد؛ اگر بگوییم که این رویه در حال تبدیلشدن به شکلی از «نئوفارسیسم» یا فارس گرایی افراطی است، سخن به گزافه نگفتهایم.
بخشنامه جدید وزارت آموزشوپرورش درباره شرایط و ضوابط موردنیاز برای جذب معلم، گواه این مدعاست؛ در این بخشنامه که در رسانههای سراسری منتشر شده و گویا به ادارات کل آموزش و پرورش استانها هم ابلاغشده، استخدام و بهکارگیری افراد لهجهدار برای تدریس در مدارس ممنوع شده است.
در صورت اجرایی شدن این دستور، علاوه بر این که دست نخبگان و معلمان توانمند در استانها برای تدریس در مدارس تهران و شهرهای فارس نشین کوتاه میشود، بلکه به کاری گیری این افراد در مدارس بومی این استانها نیز متوقف خواهد شد.
مشکل دیگری که این نگاهِ افراطی در آموزشوپرورش این مرز و بوم ایجاد خواهد کرد، این است که نیروهای علاقهمندی که به خردهفرهنگها و آدابورسوم قومیتها آشنایی دارند و نیز تاریخ، ادبیات، فرهنگ و هنر استان و قوم خود را بهتر از هر معلم مرکز نشینی میدانند و میشناسند، فرصت انتقال دانستهها و تجربیات خود را به نسلهای آینده این سرزمین را از دست میدهند؛ نسلی که بیش از هر زمان دیگری به شناسایی فرهنگ و آداب پیشینیان خود نیاز دارند.
به جرأت میتوان گفت که هیچ مسئول و یا مدیر با غیرت و وطندوستی نه میخواهد و نه به خود اجازه میدهد که دستوری صادر کند که بهموجب آن بخشی از هویت فرهنگی و تاریخی کشور از بین برود.
نگارنده توهم توطئه ندارد، این کار فقط از عهده مدیران غربزده و احیاناً «دو تابعیتی» که دل در گرو بیگانگان دارند، برمیآید؛ همان کسانی که پای سند 2030 یونسکو موسوم به «توسعه پایدار» را امضاء کردهاند، احتمالاً در تنظیم و ابلاغ بخشنامه جدید آموزش و پرورش هم نقش داشتهاند.
استحاله فرهنگی و ترویج سبک زندگی غربی در سالهای اخیر در دستگاههای فرهنگی بیشتر شده است؛ در حوزه سینما و تلویزیون این نوعِ نگاه کاملاً محسوس است؛ نمایش خانوادههای تک والدینی، بیحجابی افسارگسیخته در تولیدات فرهنگی، رسمیت دادن و عادی کردن روابط دختر و پسر قبل از ازدواج، در بیشتر فیلمها و مجموعههای تلویزیونی، ترویج زیرپوستی همجنسگرایی، استفاده از گفتگوهای (دیالوگ) مبتذل و نیز رواج بیبندوباری بهویژه در تئاترها و نمایشهای خیابانی از مصادیق بارز ترویج غربگرایی در نهادهای فرهنگی کشور است.
وضعیت بهگونهای شده که خیلی از والدین برای جلوگیری از بدآموزی محصولات فرهنگی، از بردن فرزندان خود به سینماها و سالنهای تئاتر خودداری میکنند؛ حالا نظام آموزشوپرورش کشور به مرکز ثقل اجرای برنامههای فرهنگی برای استحاله فرهنگی و هویتی نسل آینده این مرز و بوم تبدیل شده است.
چندی پیش با اعلام نگرانی رهبر معظم انقلاب اسلامی و نیز واکنش اصحاب رسانه و سایر دلسوزان کشور به امضای سند 2030 سازمان ملل متحد، آموزش و پرورش امضای این سند را تکذیب کرد و حال آن که واقعیت چیز دیگری را روایت میکرد؛ سند مذکور از سوی ایران پذیرفتهشده بود و دُم خروس از لابهلای تکذیبیهها و حاشا کردنها بیرون زد.
همانطور که این قلم بارها اشاره کرده، قومیتها و خردهفرهنگها بهمثابه ریشه و ستونهای فرهنگ و هویت ملی و زبانی کشورمان است؛ هرچه این ستونها مستحکمتر باشد آسیبپذیری فرهنگ ایرانی اسلامی کمتر خواهد شد.
ولی اگر این ریشهها قطع شود و خردهفرهنگها از بین برود در نهایت هویت ملی نیز بهمرور دستخوش تغییر و دگرگونی به نفع فرهنگهای مهاجم خواهد شد.
در طول تاریخ و بهویژه یک صد سال اخیر، کشورمان از ناحیه افراد سستعنصر و بهاصطلاح «دو تابعیتی» های سیاسی و فرهنگی آسیبهای فراوانی دیده است.
دوتابعیتی های بانکی که با اختلاسهای کلان و چندین هزارمیلیاردی، دَمار از روزگار نظام بانکی کشور درآوردهاند؛ دوتابعیتی های سیاسی نیز کم به این کشور آسیب نزدهاند؛ حالا نوبت «دو تابعیتیهای فرهنگی» است تا دست نسل آینده این کشور را از داشتههای فرهنگی و تاریخیاش تهی کند.
اینها دنبالهروهای افرادی نظیر «میرزاملکم خان» و «سیدحسن تقی زاده» و جریان شبه روشنفکری هستند که در بیش از یک قرن گذشته تمام تلاش خود را برای دین زدایی و رخنه فرهنگ غرب در این کشور به کار گرفتهاند؛ دلسوزان و مسئولان کشور هر چه سریعتر باید دست این افراد را از نهادهای فرهنگی بهویژه آموزش و پرورش کوتاه کنند.
در رد بخشنامه جنجالی وزارت آموزش و پرورش همین بس که اکثر دانشمندان و استادان به نام زبان و ادب پارسی، در دهههای گذشته، دانشآموخته مکتبخانه و معلمان لهجهدار غیر مرکز نشینی هستند که زبان و ادب پارسی را به بهترین شیوه ممکن به آنها یاد دادهاند؛ استاد جلالالدین کزازی، زندهیاد استاد عبدالحسین زرینکوب و...ازجمله این مفاخر ملی میباشند.
کنار هم قرار دادن امضای سند 2030 سازمان ملل متحد، ابلاغ بخشنامه اخیر برای ممنوع کردن استخدام معلمان لهجهدار، تدوین غیر کارشناسی و تفرقهافکنانه کتاب «زبانشناسی استان لرستان» و نیز تدوین و تهیه کتاب یاد شده در استانهای خراسان شمالی، کردستان، کرمانشاه و ایلام به ضرر «قوم لر» بهعنوان بزرگترین قومیت کشور، حاوی این پیام است که دوتابعیتی های فرهنگی به عنوان پیادهنظام جبهه استکبار، زیرپوستی و آرامآرام در حال اجرای شبیخون و ناتوی فرهنگی در کشور هستند.
نئوفارسیسم نوعِ وطنی نئونازیسم و نژادپرستی افراطی بوده که در حال رخنه به نهادها و دستگاههای فرهنگی میباشد؛ مسئولان مربوطه هرچه سریعتر جلوی این روند ناصواب را بگیرند تا این آفت اجتماعی به سایر بخشهای جامعه رسوخ نکند؛ که اگر چنین شود همبستگی و وحدت جامعه ایرانی آسیب جدی خواهد دید.
دیگر این که افکار و عقاید تفرقهافکنانه و تجزیهطلبانه که تاکنون مذموم و مورد نکوهش بوده است، زمینه ظهور و بروز یافته و وجاهت اجتماعی خواهد یافت.
لفظ «دوتابعیتی» حتماً فقط شامل افرادی نمیشود که کارت سبز (گرین کارت) آمریکا را داشته و یا دارای تابعیت مضاعف سایر کشورها باشند، افرادی هم که دل درگرو خارج از مرزها دارند نیز در زمره این گروه محسوب میشوند.
دو تابعیتیها در حوزه نظامی، اطلاعات مهم و محرمانه کشور را به دشمنان میدهند؛ در حوزه سیاسی، به نفع بیگانگان قراردادها و معاهدههای خانمانبرانداز منعقد میکنند؛ در حوزه فرهنگ و هنر، سینما و کتاب، چهرهای نازیبا و منفی از کشور در برابر دیدگان جهانیان ارائه میدهند و بالاخره در حوزه تعلیم و تربیت، زمینه استحاله فکری و عقیدتی آیندهسازان جامعه را فراهم میکنند.
استحاله فکری و فرهنگی خطرناکترین نوعِ نفوذ است؛ به همین خاطر پالایش این افراد از نظام آموزشوپرورش و سایر نهادهای فرهنگی، بیش از گذشته ضروری به نظر رسیده و اجتنابناپذیر است.
مصطفی رباطی