اگر به تفکر برخی از سیاستمداران و قدرتمندان دنیا مراجعه کنیم، این تحلیل را میبینید که افراد حق آزادی انتخاب کردن یا انتخاب شدن یا حق آزادی اشتغال را یک مزیت تلقی میکنند که این حق را یک نهاد دولتی به افراد اعطا میکند.
در حوزه آزادی بیان هم این اتفاق میافتد و اگر کسی در مقام وضع این قواعد قرار گیرد، بیان میکند که او این آزادیها و حقوق را به افراد اعطا میکند. اگر شما بتوانید یقینی و استدلالی سخن بگویید، یعنی قیاس باشد و محتوای شما یقینی باشد، شما برهان اقامه کردهاید.
محتوایی که عمدتا دست حقوقدانها و فقها است، از یقینیات نیست؛ یعنی ما نمیتوانیم با عقل محض یا از طریق تجربیات و محسوسات به دست بیاوریم لذا عمدتا میروند به مقولات و مشهورات و ... .
لذا کلا حقوقدان و فقیه و حتی متکلم عمدتا مجبور هستند که خطابه سخن بگویند. حال اگر این وضعیت بخواهد از حالت خطابه خارج شود و به سمت وضعیت قابل قبولی حرکت کند؛ وقتی چنین میشود که ما توافق و درک مشترک داشته باشیم. این شاید به ماهیت بحث هم بازگردد.
لذا جنس حرفهایی که من میخواهم بزنم اگر توافق ذهنی مشترک پیدا کنیم، جنس آن برهان است. اگر پیدا نکنیم، پس من کلا خطابه خواهم کرد. وقتی ما دربارهی آزادی بیان، ارتباطات، مطبوعات، حقوق و فقه و اخلاق صحبت میکنیم، در اینجا مقوله انسان است ولی واقعیت این است که ما انسان را از سه جهت میبینیم. ترکیب اینها باعث میشود تا شاید به هر یک از عناصر که در حال پر رنگ شدن است، کمتوجهی کنیم.
این عناصر عبارتند از: اصل حیات، فهمیدن و ارادهی انسانها. یعنی اساسا انسان از نظر تعقلی فقط دو کار میکند یا میفهمد یا اراده میکند. در دانش حقوق ما بیشتر با اراده سر و کار داریم یعنی اساسا ما حقوق را ساختیم که اراده انسان را تمشیت کنیم. حال وقتی میخواهد اینها را با دیگران به اشتراک بگذارد و به نوعی آنها را ثبت کند، مجبور است بیان کند، درون مایه امر آزادی بیان، فهمیدن انسان است.
یعنی اگر از آزادی بیان حمایت میشود، به خاطر حمایت از آزادی اندیشه است. اگر من فکر کنم -یعنی نطق ذهنی داشته باشم- ولی نطقم را نتوانم به اشتراک بگذارم، معنای این خواهد بود که اندیشهی من محترم نیست و من نمیتوانم اندیشهام را در حوزهی اجتماعی به دیگران ارائه کنم.
به این ترتیب اگر آزادی بیان را در منابع حقوق بشری نگاه کنید، هیچگاه از آزادی اندیشه جدا نیست و همواره اینها کنار هم هستند یعنی آزادی بیان و اندیشه. برخی از تحلیلگران معتقدند همواره اندیشه آزاد است و هیچ گاه نمیتوان آن را محدود کرد چون اندیشهی هر کسی مربوط به ذهن او است و کسی نمیتواند آن را کنترل کند. لذا باید دربارهی آزادی بیان صحبت کنیم. حال این سؤال مطرح است که وجود و لازمهی بیان چیست؟
خوب قطعا برای گفتن حرفهای بیمحتوا نیست و همواره دارای یک محتوا است. حال این محتوا ممکن است از سطح اندیشه، نگرش یا نوع نگاه افراد نشأت بگیرد. لذا آزادی بیان به نوعی، حق حیات اندیشه در حوزهی اجتماعی است یعنی اندیشه باید بتواند در اجتماع انسانی زیست کند.
در واقع چون حقوق نمیتواند دربارهی ذهن افراد صحبت کند، حیات اندیشه او به حقوق هیچ ربطی ندارد، چون از دسترس حقوق خارج است. هر چند اگر دست آن به ذهن و اندیشه میرسید آن را هم قانونگذاری و به آن رسیدگی میکرد.
قاسم محمدی/ کاسیت