یکم: پسرک بلال فروش پارک کیو بساطش را کنار خیابان پهن کرده بود و داد میزد بلال ... شور بلال. بلال بدم. کارگران شهرداری در حال دست کشیدن و مرتب کردن دکه شیک و مرتبی بودند که روی آن نوشته بود. «کتابخانه باز» با کتابهای مرتب چیده شده در آن. پسرک بساطش را ول کرد و رفت کتابی از قفسه کتابخانه برداشت و از یکی از متولیان شهرداری پرسید میتوانم از این کتابها بردارم. گفت: بله اما باید بعد از خواندن آن را دوباره سر جایش بگذاری. پسرک کتابی برداشت و کنار بساط بلال فروشیاش کتاب را با ولع تمام ورق میزد و خود را رها کرده بود در میان کلمات و گویی رؤیاهایش در میان کلمات کتاب میدید. چند بار وسوسه شد تا کتاب را در میان بساطش پنهان کند و آن را به خانه ببرد تا خواهرش را در لذت خواندن کتاب شریک کند. آهنگ کلام آن مرد در گوشش زمزمه شد که میتوانی ببری اما باید آن را برگردانی و سر جایش بگذاری.
دوم: سالهای خیلی دور در یکی از مراکز بهداشتی کار میکردم. در سرویسهای بهداشتی اداره چند تا جای صابون مایع نصب شده بود. صبح اول وقت وقتی آنها را پُر میکردند کمتر از نیم ساعت خالی میشدند. همه تعجب کرده بودند که چه اتفاقی دارد میافتد و چرا به این سرعت جای صابونها خالی میشوند. مسئولی داشتیم که خیلی دم از بیتالمال میزد و ناراحت حیفومیل آن بود. فریاد میزد که باید دست غارتگران بیتالمال قطع شود و چه بشود و چه کنیم.
گفتم: برادر من صابون را برای چه استفاده میکنند. گفت: برای نظافت و بهداشت.
گفتم: مگر ما هم متولی بهداشت جامعه نیستیم. خوب چه اشکال دارد. این فرد هم که برده احتمالاً نیاز داشته و حتماً برای رعایت بهداشت برده. خلاصه آنقدر در جای صابونها صابون ریختیم تا طرف یا خجالت کشید و یا خدا را شکر وضعش خوب شد و دیگر سراغ جا صابونیهای ما نیامد. البته یادم نرود که خدمت شما عرض کنم همان دوست مدافع بیتالمال ما بعدها در اداره کمی از بیتالمال را قاطی زندگیاش کرد و نتوانست دوران سیساله خدمت را بهدرستی به پایان برساند و رفت پشت پشتِ ماه صفر و هنوز برنگشته.
سوم: کار قشنگ شهرداری خرمآباد را برای توسعه فرهنگ و کتابخوانی ارج مینهم و تمامقد برای آنان به احترام میایستم و از جان دل برایشان دست میزنم؛ اما توقعی از دوستان، همشهریان و بهویژه سازمان آموزشوپرورش لرستان دارم که اگر بشود برای کتاب تبلیغ کنیم و از این بهتر چه میشود با توجه به ماه محرم و رونق نذری دادنها، این بار نذریهایمان را به سمت اهدا کتاب سوق بدهیم و در مشارکت با طرح کتابخانههای باز در شهر خرمآباد این کار را تداوم بدهیم و نگران این نباشیم که کتابها را میبرند. ما باید آنقدر کتاب در این کتابخانهها بگذاریم تا همه عادت کنیم و باور کنیم این قفسههای کتاب بخشی از خانه ما و زندگی ما است و باید همانطور که از اموال خود نگهداری میکنیم محافظ و نگهبان آنها باشیم. یادمان نرود نذر کتاب از همین امروز آغاز کنیم و شهرداری خرمآباد را در این طرح قشنگ و زیبا یاری کنیم. من به نیابت هفتادودو تن شهدای کربلا. 72 جلد کتاب تقدیم شهرداری خرمآباد خواهم کرد.
الحمدالله اولاً و آخراً
عبدالرضا شهبازی/ خرمآباد
دیدگاهها
هرصدهزارنفر یک کتابخانه.
اصفهان ۳۰ کتابخانه و ۲۰ فرهنگسرا دارد
حالا قصد اهدا کتاب داریم به کجا اهدا کنیم ؟