برای نخستین بار جشنواره فرهنگی قوم لر به همت برخي از دانشجویان لرتبار مقیم تهران طي روزهای 26 و 27 اردیبهشتماه در دانشگاه تهران برگزار شد. جشنوارههای که از ایده تا عمل، فرآیند طولانی را طی کرده و بالاخره با همه کارشکنیها، بدقولیها و بدعهدیها رنگ واقعیت به خود گرفت. کشتیای که در ابتدای امر خیلیها بر آن سوار بودند اما با دیدن سختیها و کاستیها فرار را بر قرار ترجیح دادند، با گذر زمان و عزم قاطع دوستان دانشجو بر ساحل واقعیت لنگر انداخت.
با همه ضعفها و مشکلات موجود که بخش عمدهای از آنها طبیعی و ناخواسته بود، جشنواره فرهنگی قوم لر یک امکان و فرصت بود؛ امکانی برای سخن گفتن از «هویت جمعیمان»، برای گفتگو درباره تاریخ مشترکمان، برای احترام گذاشتن به خردهفرهنگها، فرصتی برای ارج نهادن تفاوتها. محفلی بود صمیمانه که افراد مختلف را از سیاسیون و مسئولین گرفته تا هنرمندان و دانشجویان و افراد عادی، در کنار هم مینشاند.
در عین حال یادآور این پیام بود که ایرانزمین برای قوم لر سرزمینی آشناست. در روانشناسی اجتماعی معمولاً جداییطلبی و استقلالخواهی را با حس غربت و بیگانگی پیوند میزنند اما قوم لر حس غربت و بیگانگی با ایران ندارد که احساس استقلال و جدایی در آن شکل بگیرد. سرزمین ایران برای قوم لر آشنا و مألوف است؛ رشادتها و جانفشانیهای قوم لر در لحظههای عطف تاریخی گواهی بر این ادعاست.
از رشادت اسطورهی قوم لر سردار آریوبرزن در دفاع از تمدن و فرهنگ کهن ایران گرفته تا دفاعِ سمبل آزادی و مشروطهخواهی سردار اسعد بختیاری از آرمانهای مشروطه و ملت ایران و نیز فداکاریهای آنها در دوران انقلاب و دفاع مقدس؛ بنابراین ایجاد محدودیتهایی به بهانهی واهی قومیتگرایی برای چنین جشنوارههایی را نمیتوان پذیرفت. نگاه امنیتی به فرهنگ نهتنها به تقویت همبستگی ملی کمک نمیکند بلکه مخل و تضعیفکننده همبستگی ملی نیز هست.
از رشادت اسطورهی قوم لر سردار آریوبرزن در دفاع از تمدن و فرهنگ کهن ایران گرفته تا دفاعِ سمبل آزادی و مشروطهخواهی سردار اسعد بختیاری از آرمانهای مشروطه و ملت ایران و نیز فداکاریهای آنها در دوران انقلاب و دفاع مقدس؛ بنابراین ایجاد محدودیتهایی به بهانهی واهی قومیتگرایی برای چنین جشنوارههایی را نمیتوان پذیرفت. نگاه امنیتی به فرهنگ نهتنها به تقویت همبستگی ملی کمک نمیکند بلکه مخل و تضعیفکننده همبستگی ملی نیز هست.
جشنواره بخشهای متعدد و متنوعی داشت از غرفههای فرهنگی تا سخنرانی و پخش موسیقی و رقص محلی؛ اما آن چیزی که همه مخاطبان را با هم یککاسه میکرد، آنها را در رویدادی واحد شریک میکرد و به شور و هیجان وامیداشت، اجرای موسیقی محلی بود. موسیقی را هنری میدانند که جاذبهی آن به خاطر توانایی خارج کردن مخاطب خود از دایره مفاهیم است. از جهان نامها، عبارات، احکام و صفتها و قیود. موسیقی بیشتر از همه این خصوصیت را دارد. موسیقی مخاطب خود را به جهانی نام ناپذیر پرتاب میکند. انسان را به وضعیت پس از زندگی روزمره میبرد؛ وضعیتی برای فراغت؛ فراغت از دردها و رنجهای زندگی روزمره. اجرای موسیقیِ محلی در تالار فردوسی چنین وضعتی داشت. انسانها را به جهانی نامناپذیر و نامفهوم وارد میکرد؛ جهانی فراتر از جهان روزمره. همین نامناپذیری و به تعریف درنیامدن موسیقی است که سوژهها را از صندلیها میکَند و به فضا پرتاب میکرد، چنان انرژی در آنها تولید میکرد که فهم آن از عقل فردی تکتک ماها فراتر بود.
گردهمایی تالار فردوسی دانشکده ادبیات محملی بود برای استعلا از جهان روزمره. استعلا از جهان روزمرهای که روان و جسم سوژههای انسانی را چنان خسته، رنجور و بیرمق میکند که تمام انرژی فروخفته و پسرانده شده خود را فقط در چنین محفلی و در تاریکی هنگام اجرای موسیقی میتوانند برون بریزند. فضای سالن به هنگام اجرای موسیقی در چنان ولوله و هیجانی فرومیرفت که تصور این که اینها همان سوژههای عادی هستند که در خیابانها، ادارات، سازمانها و دانشگاهها با آنها مواجه هستیم سخت میشد. شاید حق با فروید باشد که انسان را به کپسول انرژی تشبیه کرد. کپسولی که هرچقدر بیشتر به آن فشار وارد شود، قدرت برونریزی و تخریبگری آن نیز تشدید میشود.
چیزی که به اینهمه شور و هیجان میافزود، «مکان» جشنواره بود. مفهوم «مکان» در فلسفههای قرن بیستم وجهی فلسفی و هستی شناسانه پیدا کرده است. به این معنی که «مکان» خود تولید کننده معناست و چیزی فراتر از صرف جغرافیاست. تالار فردوسی دانشکده ادبیات در شهر تهران مکانی بود که به آفرینش اینهمه شور و هیجان کمک میکرد.
شاید اگر جشنواره در یک شهر لرنشین برگزار میشد چنین شور و هیجانی را تولید نمیکرد، یا حتی در تالاری مانند تالار وحدت. منطق زیستن در کلانشهری مانند تهران تولید و ایجاد تنهایی و غربت و ازهمگسیختگی است. آنهم برای افرادی که از موقعیتهای اجتماعی- فرهنگی متفاوتی به این کلانشهر پرتاب شدند. پرتابشدگی آنها به تهران بزرگ با زیستمانی متفاوت، همزمان بود با شکلگیری احساس دلتنگی و غربت در آنها.
موسیقی شاید پاسخی باشد به این احساس دلتنگی و انزوا، واکنشی به اینکه هویت جمعی ضرورت زندگی مشترک ماست، انسان بدون تاریخ و بدون هویت جمعی همواره سرگشته و درمانده است، زندگی دچار یک خلاء معنایی بزرگ است و «باهم بایی ما» در صورت داشتن تاریخ مشترک است که معنادار میشود. برای از بین بردن این حس دلتنگی، سوژهها وضعیت فعلی خود را به گذشته دور پیوند میزنند؛ گذشته دوری که برعکس زمان حال، احساس غربت و دلتنگی در آن معنا نداشت، موقعیتها مشخص بودند و سوژهها در یک نسبت مشخصی با خود و جهان پیرامون خود به سرمی بردند.
کل و گالههای منتشره در فضای سالن از تاریخ و هویت فراموششدهای الهام میگرفتند که انتظار التفات و توجه از ماها داشت. مایی که زندگی روزمره امانمان را بریده است، بیرمق و بیجان گشتهایم و چنان غرق در امور روزمره شدهایم که به غفلتی عظیم مبتلا گشتهایم. گرچه حضرت مولانا معتقد است که بنیاد جهان بر غفلت استوار است:
شاید اگر جشنواره در یک شهر لرنشین برگزار میشد چنین شور و هیجانی را تولید نمیکرد، یا حتی در تالاری مانند تالار وحدت. منطق زیستن در کلانشهری مانند تهران تولید و ایجاد تنهایی و غربت و ازهمگسیختگی است. آنهم برای افرادی که از موقعیتهای اجتماعی- فرهنگی متفاوتی به این کلانشهر پرتاب شدند. پرتابشدگی آنها به تهران بزرگ با زیستمانی متفاوت، همزمان بود با شکلگیری احساس دلتنگی و غربت در آنها.
موسیقی شاید پاسخی باشد به این احساس دلتنگی و انزوا، واکنشی به اینکه هویت جمعی ضرورت زندگی مشترک ماست، انسان بدون تاریخ و بدون هویت جمعی همواره سرگشته و درمانده است، زندگی دچار یک خلاء معنایی بزرگ است و «باهم بایی ما» در صورت داشتن تاریخ مشترک است که معنادار میشود. برای از بین بردن این حس دلتنگی، سوژهها وضعیت فعلی خود را به گذشته دور پیوند میزنند؛ گذشته دوری که برعکس زمان حال، احساس غربت و دلتنگی در آن معنا نداشت، موقعیتها مشخص بودند و سوژهها در یک نسبت مشخصی با خود و جهان پیرامون خود به سرمی بردند.
کل و گالههای منتشره در فضای سالن از تاریخ و هویت فراموششدهای الهام میگرفتند که انتظار التفات و توجه از ماها داشت. مایی که زندگی روزمره امانمان را بریده است، بیرمق و بیجان گشتهایم و چنان غرق در امور روزمره شدهایم که به غفلتی عظیم مبتلا گشتهایم. گرچه حضرت مولانا معتقد است که بنیاد جهان بر غفلت استوار است:
استن این عالم ای جان غفلت است هوشیاری این جهان را آفت است
اما غفلت از تاریخ و هویت جمعی، زندگی انسانها را با چنان خلأ معنایی و هویتی مواجه میکند که بنیادافکنِ زندگی جمعی و مشترک انسانهاست.
مصطفی خالقپور/ روزنامه ابتکار
مطلب مرتبط: گزارش تصویری و حواشی اختتامیه جشنواره فرهنگی قوم لر در تهران