ميرفتيم روي پشت بام. هوا بس ناجوانمردانه داغ بود آن روزها و شبهاي تايستان. پشتبام را آب ميپاشيديم كه براي ساعتي ديگر خنك شود. اولش هوا دم ميكرد. اما؛ نسيمي كه ميوزيد انگار نه انگار همين جا بود كه ساعتي پيش هُرم گرمايش دل را هم ميسوزاند.
من مقواها را پهن ميكردم و او زيرانداز را. من كه لم ميدادم او بلند ميشد و كمي بعد از پشت سرم دستهايش را قفل ميكرد جلو چشمانم. ميگفت تا 10 ميشمارم بعد قفل را باز ميكنم. ميگفت تا قفل را باز كردم فوري بگو كدوم ستاره مال منه؟
من هم كه ميدونستم او دلش ميخواد پر نورترين ستاره را داشته باشه ؛ هميشه پرنور ترين ستاره را بهش نشون ميدادم.
نه اون يكي؛ اون كه از همه پرنورتره.
آهان ديدمش راست ميگي واقعاً از همه پر نورتره. اما؛ تو رو خدا اون مال منه يعني ستارهي منه.
ميگفتم: خوب معلومه كه مال خودته. معصومانه ميگفت باشه پس حالا كه اينجوره اون مال تو!
مادر سرمان داد ميزد كه بخوابيد. ما كودكانه ميخنديديم. مادر جري ميشد و ميگفت من نميدونم توي آسمون دنبال چي ميگرديد.
من لبخندي ميزدم و او ميگفت مامان تو رو خدا ببين چقدر پر نور و درشته.
مامان كه ميپرسيد كدوم يكي؟
ما كيف ميكرديم. اون يه ستاره را نشون ميداد و من ستارهاي ديگر. اون يه ستاره و من يكي ديگر.
وقتي صدتا ستاره را به مادر نشون ميداديم و كلي خستهاش ميكرديم. مامان ميگفت باشه اصلاً نصف ستارهها مال تو نصفشم مال خواهرت و بعد هم پتو را رو سرمون ميكشيد و ميگفت حالا بخوابيد.
دنى شب پيش زنگ زد. پرسيد بازم ستاره بازي ميكني؟
خنديدم.
گفت خودش شبها با بچههاش ستارهبازي ميكنه. گفت بچهها همون كاري را كه من و او با مامان ميكرديم با خودش انجام ميدن. پرسيد بازم با آسمون و ستاره زندگي ميكنم. پرسيد بازم عاشق آسمونم ؟
گفتم نه. گفتم: خيلي وقت است از آسمون خوشم نمياد. گفتم : وقتي به آسمون نگاه ميكنم دل تنگ ميشم. گفتم: آسمون برام دلهره مياره.
گفتم ... گفتم ...گفتم: هنوز اندوه اون سقوط اولي كه كلي از بهترينهاي شهرمون را توي هوا پرپر كرد تموم نشده كه يه اندوه ديگه و سنگيني يه سقوط ديگه رو دلم نشسته.
بغض كردم. ياد شاعري كه براي كشتهشدگان سقوط اولي سروده بود :
آنها كه ميآمدند تا مرگ را از زندگي دور سازند
خود در دست مرگ گرفتار آمدند.
شاعر راست ميگفت؛ دكتر امامي؛ دكتر زهتاب؛ دكتر محسني؛ دكتر ترابي دكتر ... كساني بودند كه درد از دردمندان ميستاندن. و خنده در دلها ميكاشتن. بي آن كه بدانند روزي خود مرگي چنان هولناك خواهند داشت.
گفتم: تو اين توپولوف هم چند تا خرمآبادي بودن. گفتم: ورزشكار بودن. گفتم: هنرمند بودند گفتم ...
پرسيد: كدوم هنرمند؟ گفتم من دقيق نميشناسمش. گفتم: كار موسيقي ميكرده. ساز ميساخته و آدرس وبلاگش را دادم . گفتم: خودش برود ببيند .
حرفامون كه تموم شد؛ شك كردم آدرس را درست دادهام يا نه. به آدرسي كه داده بودم سر زدم. اشتباه نكرده بودم. تو وبلاگش عكس بود. كمانچههايش هم بودند. اما دستانش را نديدم ...
او چيزي از مرگ نگفته بود. فقط نوشته بود:
محمدرضا كاكاوندي در تيرماه سال 1350 خورشيدي در شهر خرمآباد متولد شد. وي در سال 1367 فعاليت هنري خود را در زمينه ساخت آلات موسيقي در رشته كمانچهسازي آغاز نمود.
بعد از فارغالتحصيلي در رشته مكانيك، كار خود را به صورت حرفه اي از سر گرفت تا اين كه سال 1382 توانست در هجدهمين جشنواره موسيقي فجر در بين نوازندگان و سازندگان كمانچه ، ساز خود را به عنوان يك كمانچه برگزيده مطرح كند و لوح افتخار را به كار خود اختصاص دهد.
همچنين برپايي چند نمايشگاه در سطح كشور مانند نمايشگاه موزههاي ميراث فرهنگي، نمايشگاه جشنواره تال همچنين نمايشگاههاي خارج از كشور مثل امارات از جمله فعاليتهاي هنري او به شمار ميرود.
محمدرضا در بخش ساخت كمانچه به نوآوريهايي دست زد كه در نوع خود بينظير بودند. مانند ساخت كمانچه آلتو به شكل صحيح و اصولي كه اين ساز جايگزين آلتو و يا ويولون آلتو در اركسترها ميباشد. همچنين ساخت كمانچه باس يا سل به شكل صحيح ساخت كمانچههايي از چوبهاي آفريقايي مثل آبنوس و ونگه كه صداهاي اين سازها در نوع خود بينظير است.
ساخت دسته كمانچه به صورت تركهاي كه با كاسههاي تركهاي هارموني لازم را دارد ارائه انواع سازها با رنگها و صداهاي مختلف براي نوازندگان با سليقههاي متفاوت.
محمدرضا كاكاوندي مهرماه 1387 موفق به اخذ نشان اصالت در زمينه ساخت كمانچه از سازمان جهاني يونسكو گرديد.
سرانجام 24 تير 1388 بر اثر سقوط هواپيماي توپولوف شركت هواپيمايي كاسپين كه عازم ارمنستان بود، روح بلندش براي هميشه به پرواز درآمد. روح اين فرزند برومند لرستان، قرين آرامش باد.
بيشك او هرگز به اين فكر نكرده بود كه من امشب برايش ميخوانم:
مـغـنـي مـلـولـم دوتــائـي بــزن به يك تائي او كه تائي بزن
همي بينم از دور گردون شگفت ندانم كرا خاك خواهد گرفت
بهرام سلاحورزی/ خرمآباد
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
24 تيرماه مصادف است با چهارمين سالروز خاموشي ابدي 3 تن از قهرمانان جودوي لرستان كه در همين پرواز جان به جانآفرين تسليم كردند.
وحيد باقرپور، محمد ملكشاهي و مجتبي عزيزالهي 3 مليپوش نوجوان تيم ملي كشورمان كه عازم ارمنستان بودند به اتفاق علي اميري كارشناس حراست اداره كل تربيتبدني لرستان، در اين حادثه جان خود را از دست دادند.
روحشان شاد باد