مجری سکوت میکند و بعد ادامه میدهد: در بین ما مردی است که سالهاست محل کارش بوی شهادت میدهد. قرار است اینجا از کسی تجلیل کنیم که تعمیرگاهش با تصاویر شهدا برکت میگیرد.
به گزارش پایگاه خبری منار، خبر تجلیل از یک جانباز خرمآبادی در آیین اختتامیه جشنواره فیلم و عکس بسیج بهانهای شد تا به محل کارش برویم و حال و هوای تعمیرگاهش را از نزدیک ببینیم.
تعمیرگاهی از جنس شهدا. 28 سال است که شهدا در قابهای تعمیرگاهش نشستهاند. از تصاویر پرسنلی تا صحنه شهادتشان. داخل که میشوی نظرت جلب میشود و پای هرکدام از عکسها تامل میکنی. برخی مستقیم نگاهت میکنند، بعضی چشمانشان به دوردستها خیره شده، برخی هم در خون خود غلطیدهاند. ولی به چهره گویی به آرامی خفتهاند. هر طرف سر بچرخانی در چند قدمی نظارهگرت هستند. دنیای آران را همین شهدا پُر کردهاند.
"غلامرضا آران" سال 61 در عملیات والفجر مقدماتی در جبهه جنوب جانباز میشود گرچه برای همین لفظ نیز از شهدا اجازه میگیرد. حالا نزدیک به سه دهه است که تصاویر شهدا زینتبخش تعمیرگاهش شدهاند.
از وی انگیزهاش را میپرسم. صدایش را بهآرامی میشنوم که میگوید: به شهدا علاقه داشتم. از سال 61 بینشان بودم. اکثرا آشنا هستند. با شهید حیدر، قهرمانی و شهیدان رشنو همرزم بودم. خواستم عکسهایشان را در کنارم داشته باشم تا برکتی برای کارم باشند.
ارادتش به شهدا به همین قابها محدود نمیشود بلکه دو هیئتاش را به نام شهدای گمنام مزین کرده است.
غلامرضا آران و دو برادرش قصد رفتن میکنند آنهم برای حضور در جبهه اما در آن زمان غلامرضا هنوز به سن قانونی نرسیده بود برای همین به قول خودش بهصورت دزدی به جبهه میرود اما جالب اینکه هر سه برادر در یک گردان همدیگر را میبینند.
ادامه میدهد: اکثر عکسها را خودم چاپ کردم و قاب گرفته و نصب کردم. اکثراً آشنا هستند. تصویر بعضی شهدا را نیز مانند شهید فلاح خانوادهشان برایم آوردند و من نصب کردم.
از لابهلای ابزار تعمیر ماشین که قدم برمیداری با نگاهی به قابها میتوانی چهرهات را در آنها ببینی. میگوید: اول وقت همه قابها را تمیز میکنم، عطرشان میزنم و بعد کارم را شروع میکنم. اصلاً هر روز به عشق این شهدا سرکار میآیم.
یکی از تصاویر در قاب چشمان آران مینشیند. میگوید: این اولین قابی است که روی دیوار نصب کردم.
قاب، تصویر شهیدی را نشان میداد که در عملیات والفجر 8 تکهتکه شده بود.
افرادی که بهصورت تصادفی به آران سری میزنند و عکس شهیدشان را میبینند خوشحالیشان را نمیتوانند پنهان کنند. خوشحال از اینکه اینجا یادی از عزیزشان شده است.
این تعمیرگاه برای خودش یادوارهای شده از شهدای لرستانی. آران چشمش را به یکی از شهدا میدوزد و میگوید: در کنارشان احساس آرامش دارم. اگر زمانی هم بخواهم خطایی در کاسبیم داشته باشم از همین شهدا شرم و حیا میکنم.
خودش میگوید شهدا برکت کارش هستند و با آنها حرف میزند.
از خواستههایش میپرسم. میگوید: در حال حاضر شاید شهدا نیمی از جایگاهی که باید داشته باشند دارند. باید فرهنگسازی شود. مردم میتوانند در خیلی از مکانها بهجای عکسهای بیمفهوم، تصویری از شهدا را جلوی چشمشان بگذارند تا مردم ببینند که چه گلهایی برای وطن از دستشان رفته است.
آران گلایهمند است نه برای خود بلکه از جانب خانوادههای شهدا و جانبازان. ادامه میدهد: مسئولان فقط فکر خانواده شهدا و جانبازان باشند.
میگوید: تابهحال هرچه از شهدا خواستهام برآورده شده است.
تجلیل از غلامرضا آران در آیین اختتامیه جشنواره عکس و فیلم بسیج
مجری سکوت میکند و بعد ادامه میدهد: در بین ما مردی است که سالهاست محل کارش بوی شهادت میدهد. تعمیرگاه غلامرضا آران با تصاویر شهدا برکت میگیرد.
حالا نامش را میخواند و آران به روی سن میرود. با همان سادگی در محل کارش و همان تواضعی که جلوی چشمان شهدا دارد هدیهاش را میگیرد و آرام پایین میآید.
خودش میگوید: کاری نکردهام که بخواهم از من تجلیل شود.
دیدگاهها
دیروز تو رفتی تا امروز من با آرامش زندگی کنم