"محمد" چند ضربه به در کلاس زد و از دبير فيزيك اجازهي ورود خواست. معلم اجازه نداد، اما محمد داخل رفت!
اين رفتار او با واکنش تند معلم همراه شد. پسر دانشآموز کارد ميوهخوري در جيب داشت، آن را بيرون کشيد و يک ضربه به گردن معلم زد.
خون از گردن "محسن خشخاشي" فواره زد. گچ در دست دبير فيزيک رنگ سرخ گرفت. دانشآموزان ديگر که از ديدن اين صحنه ترسيده بودند فريادکشان از کلاس بيرون دويدند. با اورژانس تماس گرفته شد، اما تا آمبولانس بيايد معلم مجروح کاملاً بيهوش شده است.
او را به بيمارستان رساندند. اتاق عمل آماده شد. پزشکان دست به کار شدند و سعي کردند جلوي خونريزي را بگيرند، اما اين تلاشها فايدهاي نداشت چاقو به شاهرگ معلم فيزيک برخورد کرده بود و آقا معلم ساعاتي بعد از انتقال به بيمارستان جان باخت.
به اين ترتيب پروندهي «جنايت در دبيرستان حافظي بروجرد» روز شنبه اول آذرماه، در پليس آگاهي شهرستان بروجرد گشوده شد و مأموران از همان زمان تحقيقات گستردهاي را آغاز کردند. محمد بعد از زدن ضربهي مرگبار به معلمش از مدرسه متواري شده بود و کسي خبر نداشت او به کجا گريخته است.
قتل معلم فيزيک جوي سنگين را در بروجرد به راه انداخت و مراسم تشييع جنازهي مرحوم خشخاشي به تجمع اعتراضي معلمان تبديل شد. در اين ميان، ماموران براي دستگيري محمد همچنان در تلاش بودند و حتي پدر، پدربزرگ و برادر او را به اتهام تباني در فراري دادن متهم بازداشت کردند، اما از پسر نوجوان که در مقطع اول دبيرستان درس ميخواند، خبري نبود تا اين که دو ماه بعد، او در کانون اصلاح و تربيت تهران شناسايي و به اداره آگاهي بروجرد منتقل شد.
سرهنگ عليرضا دليري فرمانده انتظامي بروجرد، اولين کسي بود که خبر دستگيري دانشآموز متهم به قتل را به طور رسمي اعلام کرد. وي پيش از اين اعلام کرده بود اعضاي خانواده متهم مدعي شدهاند او به بيماري عصبي مبتلا است. دادستان بروجرد بعد از دستگيري محمد و انجام بازجوييهاي اوليه اعلام کرد تحقيقات انجام گرفته و محمد اتهام قتل را قبول کرده است، پرونده پيچيده نيست و خيلي زود مراحل مختلف آن انجام ميشود.
پدر محمد تنها فردي از اعضاي خانواده است که زمان وقوع قتل در مدرسه بود. او ميگويد: «من آقاي خشخاشي را اصلاً نميشناختم. نميدانم بين او و محمد چه اتفاقي افتاده است. آن روز رفتم کارنامهي محمد را بگيرم. کارنامه را از ناظم مدرسه گرفتم. به او گفتم ميخواهم امروز محمد را به خانه ببرم شايد فردا هم به مدرسه نيايد. دم در مدرسه مدير را ديديم. او کارنامهي محمد را نگاه کرد و گفت: اين چه نمرههايي است؟! ما اينجا کلي زحمت ميکشيم. بچه را پيش مشاور ببر اين وضعش نميشود. به مدير گفتم: محمد 2 روز به مدرسه نميآيد، من اجازهاش را گرفتهام. او جواب داد: اول پيش مشاور برو و بيخود نگو بچه را 2 روز مدرسه نميآورم.»
چرا پدر محمد اصرار داشت پسرش آن روز سر کلاس درس نرود و چرا قبل از اين که با هم نزد مشاور بروند ميخواست خودش تنها با او صحبت کند؟
پدر محمد در اين باره ميگويد: «به مشاور گفتم محمد حالش خوب نيست. چند روزي است که حالت عادي ندارد ميخواهم او را پيش دکتر مغز و اعصاب ببرم، ببينم چه شده است. بچه اصلاً غذا نميخورد و حرف نميزند. گفت اين حرفها را جلوي محمد نزن، بدتر ميشود نبايد اين طور بگويي. راستش محمد 2 روز بود که در خانه با کسي حرفي نميزد به يک نقطه خيره ميشد و ساعتها همان نقطه را نگاه ميکرد. با مادرش صحبت کردم گفتم نکند اين بچه جن زده شده است. تصميم گرفتيم برايش دعا بگيريم، اما حالش بهتر نشد. وقتي رفتم کارنامه اش را بگيرم، آنجا گفتم اين بچه حالش خوب نيست و تصميم دارم او را پيش دکتر ببرم تا عکس سرش را بگيرند، ببينند چه اتفاقي برايش افتاده است.»
اين که محمد وضعيت رواني متعادلي نداشت را پروندهي او در کانون اصلاح وتربيت نيز نشان ميدهد. روانکاو محمد در گزارش اوليهاي که براي ثبت در پرونده اين پسر نوشته، اشاره کرده است محمد وضعيت روحي خوبي ندارد و به درمان نياز دارد. برخي اظهارات مسوولان قضايي نيز به عادي نبودن وضعيت محمد اشاره دارد.
جعفر بدري- رييس دادگستري استان لرستان- که خبر داده جلسه محاکمه محمد به زودي برگزار ميشود، ميگويد: «پزشکي قانوني مشکلات روحي و رواني او را رد کرده است، البته محمد دانشآموز کمحرفي است و تا سوالي نشود پاسخي نميدهد.»
پدر محمد، زماني که ١٤ساله بود ازدواج کرد و صاحب 5 فرزند شد. محمد آخرين فرزند اوست. اين مرد ميگويد تا به حال بچههايش هيچ مشکلي نداشتند و بيماري خاصي در خانوادهاش وجود ندارد: «آن روز وقتي پيش مشاور مدرسه رفتيم و من با مشاور صحبت کردم، برگشتم که محمد را به داخل اتاق صدا کنم ديدم نيست. داشتم دنبالش ميگشتم که يک دفعه صداي داد و فرياد بلند شد و فهميدم محمد معلمش را با چاقو زده است او بچهاي نبود که چاقو با خودش حمل کند. روز قبلش که رفته بوديم دعا بگيريم داخل ماشين ميوه داشتيم، برداشته بودم که بچه بخورد و دلش شاد بشود. کارد ميوهخوري را از ماشين برداشته بود و من هم نفهميده بودم. او معلم را با همان کارد زد. وقتي بازداشت شد از او پرسيدم پدرجان چرا اين کار را کردي؟ توضيح بده آن روز چه شد؟ براي من که پدرت هستم بگو. جواب داد: رفتم لاک غلطگيرم را از دوستم بگيرم. در زدم. معلم اجازه نداد وارد شوم، دوباره در زدم عصباني شد و من را از کلاس بيرون کرد. هلم داد به زمين خوردم، عصباني شدم و او را زدم. پسرم قبل از اين اصلاً با کسي دعوا نميکرد. واقعاً نميدانم در آن چند روز چه اتفاقي افتاد. بچه مريض است کاملاً مشخص است که مريض است با کسي صحبت نميکند، تا از او سوال پرسيده نشود حرف نميزند، حتي وکليش براي اين که با او صحبت کند به کانون رفت، اما با وکيلش هم حرف نزده بود. مسوول کانون ميگويد اين بچه اصلاً حرف نميزند وقتي با او صحبت ميکنيم ميخندد! بعد هم تا صبح مثل مرغ پر کنده روي تخت مينشيند و به ديوار نگاه ميکند. اينها را فقط من نميگويم، از رييس کانون بپرسيد او تاييد ميکند.»
در حالي که پدر محمد و ديگر اعضاي خانواده نگران سرنوشت پسر ١٥ ساله هستند، خانوادهي مقتول نيز وضع روحي خوبي ندارند.
برادر مرحوم محسن خشخاشي تنها عضو خانواده خشخاشي است که با محمد روبهرو شده است. او که هنوز سياهپوش برادرش است، ميگويد: «محسن فوقليسانس فيزيک داشت. زماني که خودش درس ميخواند آدم بسيار موفقي بود و به درسش خيلي علاقه داشت. بعد از اين که در آموزش وپرورش شروع به کار کرد با علاقه به دانشآموزان درس ميداد. او ١٨سال سابقهي کار تدريس داشت و در تمام اين سالها در مدارس تيزهوشان و مدارس درجه يک دولتي مشغول به کار بود. سال تحصيلياي که در آن هستيم، اولين سالي بود که در يک مدرسه معمولي تدريس ميکرد. در اين مدت هم مدام دنبالش بودند که دوباره به مدرسه تيزهوشان برگردد و آنجا درس بدهد. من برادر او هستم و سالها با هم زندگي کردهايم. هيچ وقت برخورد تندي از محسن نديدم. من اصلاً باور ندارم که او با دانشآموزش برخورد فيزيکي کرده باشد.»
محسن خشخاشي متولد ١٣٥٠ بود. او پسري ١٠ساله و دختري 3 ساله دارد که حالا داغدار پدرشان هستند. برادر محسن ميگويد: «وقتي به ما خبر دادند چه اتفاقي افتاده استف اصلاً باور نکرديم. در بيمارستان بود که فهميديم وضعيت بسيار وخيم است. با آمبولانس او را از مدرسه به بيمارستان برده بودند و بعد به ما خبر دادند. ضربه دقيقاً به شاهرگش برخورد کرده و در همان لحظات اوليه خون زيادي از دست داده بود. پزشکان به ما گفتند وضعيت خوب نيست، اما تأکيد کردند تلاش خودشان را ميکنند. او را بلافاصله به اتاق عمل بردند و بعد از عمل به خاطر اين که خون زيادي از دست داده بود، دوام نياورد و جان خود را از دست داد.»
برادر مقتول ميگويد: «دانشآموزان براي محسن خيلي مهم بودند هيچ فرقي برايش نميکرد يك دانشآموز از چه خانواده و چه سطحي است. هميشه با همه يکسان برخورد ميکرد، اما نتيجهاي که از دانشآموز ميگرفت خيلي برايش مهم بود. همه تلاشش را ميکرد. از زندگي و جان خودش ميگذاشت تا خوب درس بدهد. آخرين روشهاي تدريس را خودش دوره ميکرد و ياد ميگرفت تا سر کلاس پياده کند.»
محسن خشخاشي معلم سختگيري بود. اين را برادرش هم تاييد ميکند: «محسن با دانشآموزان برخورد بدي نميکرد با همه آنها رفتار محترمانه داشت و هيچوقت برخورد فيزيکي با دانشآموز نميکرد، اما درس برايش خيلي مهم بود. او با همه وجودش تلاش ميکرد و دوست داشت دانشآموز هم با همه وجودش درس را ياد بگيرد. دانشآموزانش ميگفتند اگر١٠ بار هم ميخواستيم يک مساله را توضيح ميداد، سر کلاس نميگفت چرا ياد نگرفتيد، اما در امتحان سختگيري ميکرد و اگر دانشآموزي درس نميخواند و نمره کمي ميگرفت ناراحت ميشد. توقع داشت همه دانشآموزانش خوب باشند چون براي همه آنها وقت ميگذاشت و تلاش ميکرد. او هيچ پرخاشگري نداشت در خانواده هم بسيار مهربان و آرام برخورد ميکرد. هيچوقت نديدم با بچههايش تندي کند. معمولاً آخر هفتهها همديگر را ميديديم، چند ساعتي با ما بود و بعد ميگفت بايد کتابها را دوره کنم و براي بچهها سؤال در بياورم، آنها بايد آماده باشند.»
با وجود سختگير بودن محسن خشخاشي، دانشآموزان زيادي هستند که او را دوست دارند. يکي از آنها چند هفته قبل با برادر محسن ديدار داشت: «پنجشنبه بود سر خاک برادرم رفته بودم تا برايش فاتحهاي بخوانم. ديدم جواني سر خاک نشسته او را نميشناختم. زودتر از من آمده بود. وقتي هم خواستم بروم او هنوز نشسته بود. پرسيدم تو که هستي و محسن را از کجا ميشناسي؟ عکسي به من نشان داد كه گروهي دانشآموز با محسن در آن عکس بودند. برايم تعريف کرد که چندين سال دانشآموز محسن بوده و از خصوصيات او گفت از اين که براي تشويق بچههايي که خوب درس ميخواندند آنها را به تفريح ميبرد و ميخواست يک روز تعطيل را با هم باشند.»
اما محمد از دانشآموزاني بود که به گفته پدرش هميشه درسش ضعيف بود. برادر مقتول ميگويد: «در اين مدت چيزي به ما در مورد اين که چرا محسن مورد اصابت چاقوي دانشآموز قرار گرفته است، نگفتهاند، اما وقتي متهم را ديدم اصلاً باورم نشد او دست به اين کار زده باشد!»
جثهي کوچک و صورت کودکانه محمد مورد توجه برادر محسن هم قرار گرفته است: «وقتي متهم را به بروجرد آوردند با من تماس گرفتند و گفتند او دستگير شده است. بلافاصله به ادارهي آگاهي رفتم، ديدم پسربچهي ريزنقشي روي صندلي نشسته و افسر پرونده هم مقابل اوست. اول فکر کردم متهم پرونده ديگري است. منتظر بودم تا متهم قتل برادرم را بياورند يک باره متوجه شدم متهم همين فرد است. فکر ميکردم قاتل قد و هيکل بزرگي داشته باشد، اما يک پسربچه در آن حد و اندازه؟ اصلاً باورم نميشد او قاتل باشد. من در آن جلسه حرفي نزدم. محمد هم صحبتي نميکرد، البته سؤالات افسر پرونده را جواب ميداد، اما حرف ديگري نميزد. به هر حال برخورد با محمد را به قانون سپردهايم. او برادرم را کشته است، دو فرزندش را يتيم کرده و خانوادهي ما را با اين عملش به هم ريخته است. من نميدانم او چطور دستگير شد، اما ميدانم پروندهي درگيري ديگري هم در تهران دارد. بعد از قتل برادرم به تهران رفت و آنجا هم درگيري ايجاد کرد. چنين فردي براي جامعه خطرناک است.»
آيا واقعا محمد براي جامعه خطرناک است؟ آيا او بيمار رواني است؟ پدر محمد مدعي است قتل معلم توسط پسرش يک اتفاق بود، اما اگر اين طور است چرا او در تهران هم با کسي ديگر درگير شده است؟ اگر محمد بيماري رواني دارد چرا پزشکي قانوني اعلام کرده او مسوول اعمال خودش است. پدر محمد ميگويد: «بعد از اين حادثه، من، همسرم، پسر بزرگم و پسرعمويم بازداشت شديم و مدتي را در زندان بوديم. بارها به ماموران گفتم مرا آزاد کنيد. خودم بچهام را پيدا کنم، اگر او براي شما متهم است براي من فرزند است. من نگران او هستم. خلاصه مدتها در بازداشت ماندم، وقتي آزاد شدم به همراه پسرعموهايم و بقيهي فاميل همه ايران را گشتيم. از بيمارستان و سردخانه گرفته تا کانونهاي اصلاح و تربيت. به تهران آمدم و همه جا را خودم گشتم به کانون اصلاح و تربيت شهرزيبا رفتم و عکس بچه را به مسوولان کانون نشان دادم گفتند چنين کسي اينجا نيست. ما با اسم محمد کسي را نداريم. خلاصه همه جاي تهران را گشتم، پيدايش نکردم. به سمت ترمينال خزانه رفتم منتظر اتوبوس بودم که عروسم تماس گرفت و گفت از کانون اصلاح و تربيت تهران تماس گرفتند و ميگويند عکسي که دادي شبيه به يکي از بچههاي کانون است. دوباره ماشين گرفتم و برگشتم. در کانون محمد را آوردند. انگار دوباره خدا او را به من بخشيده بود. از دستپاچگي غش کردم، محمد هم ترسيد و فرار کرد. چند نفر دست و پايش را گرفته و او را پيش من آورده بودند. گفتم باباجان، محمد آمدم کمکت کنم از چه ميترسي؟! جيغ ميکشيد ترسيده بود. او را به اتاقش بردند. خودم با ماموران آگاهي بروجرد تماس گرفتم و گفتم محمد را پيدا کردم، وقتي محمد را پيدا کردم. گفتم در کانون اصلاح و تربيت تهران است ميخواهم او را به بروجرد بياورم. حرفم را باور نکردند گفتند بيخود! دروغ ميگويي تا زنت را آزاد کنيم. گوشي را قطع کردند تا اين که رئيس کانون اصلاح و تربيت با آنها صحبت کرد و چند ساعت بعد هم ماموران از بروجرد آمدند. خدا پدر رييس کانون را بيامرزد، به من توضيح داد که محمد در تهران با چند جوان دعوا کرده است. پرسيدم براي چه؟ گفت لباسهايش کثيف بود. در اين مدت در خيابان خوابيده بود. محمد جلو رفته بود تا آدرس بپرسد، چند جوان مسخرهاش کردند و درگير شدند. محمد آنها را زده بود و آنها هم با شيشه شکسته محمد را زده بودند که هنوز جاي زخم روي دستش هست.»
پدر متهم ادامه ميدهد: «به خدا قسم اين بچه حالش خوب نبود. من ميخواستم او را ببرم دکتر. خانواده خشخاشي درست ميگويند، آقاي معلم کشته شده و محمد اين کار را کرده است. راستش ما براي عذرخواهي رفتيم، اقوام من رفتند، اما آنها گفتند ديگر نياييد حتي براي ختم گفتند نياييد. براي اين که درگيري ايجاد نشود و آنها خشمگين هستند. من جلو نرفتم گفتم زمان بگذرد بعد برويم. من که قبول دارم محمد اين کار را کرده است خودم هم بچه را تحويل دادم تا قانون در مورد او تصميم بگيرد. تا به حال با چنين مسالهاي برخورد نداشتم.
١٤سالم بود که ازدواج کردم، زنم هم ١٤سالش بود ما صاحب 5 فرزند شديم. 3 دخترم را ١٣سالگي شوهر دادم و پسرم هم بعد از دوران خدمتش زن گرفت. محمد تنها فرزند خانه بود. رابطه خوبي داشتيم. به خدا من بچههايم را دوست دارم. هيچ وقت تنبيهاش نکردم، حتي به او نميگفتم چرا نمرههايت کم شده است. با خودم گفتم کمي قوت بگيرد، بزرگتر بشود. او را با خودم ميبرم سر ساختمان با هم کار ميکنيم. من کار ساختماني ميکنم. هر چقدر هم که بتوانم به خانواده خشخاشي کمک ميکنم.»
اينك پروندهي محمد، آخرين مراحل دادرسي را در دادسرا ميگذراند و به زودي او پاي ميز محاکمه خواهد رفت. او قرار است تا يک ماه ديگر در دادگاه کيفري شهر بروجرد استان لرستان پاي ميز محاکمه برود. به گفتهي وکيل مدافع اين نوجوان، پزشکي قانوني اعلام کرده محمد هنوز رشد کامل جسمي و عقلي ندارد و در آغاز بلوغ جسمي و عقلي است. ضمن اين که پزشکي قانوني اعلام کرده متهم به رشد فکري هم نرسيده است.
علاوه بر اولياي دم مرحوم محسن خشخاشي، آموزش و پرورش نيز از محمد اعلام شکايت کرده و در جلسهي رسيدگي نيز نمايندهي حقوقي آنها حاضر خواهد شد. اين در حالي است که به گفتهي گودرز کريميفر مديرکل آموزش و پرورش لرستان، مدير مدرسه و معاونان وي بعد از بررسي کميته ارزيابي اين حادثه از سمت خويش كنار گذاشته شدند.
منبع: روزنامه شرق، شماره 2224 - تاريخ 9 بهمن 93، صفحه 9 (حوادث)