مجتمع شبانهروزی ویسیان است و معلم فداکار لرستانی زندهیاد کاظم صفرزاده كه به عنوان سرپرست خوابگاه آن مشغول فعالیت ميباشد. معلمی است سختکوش، دلسوز، مهربان، صمیمی، متعهد و وظیفهشناس.
این خصوصیات اخلاقی و وجدان کاری در معلمی او نهادینه شده بود و سالها با این شور، عشق و علاقه به شاگردان معلمی کرده و منشأ اثر شده بود و با نیکنامی در آموزش و پرورش طرهان و کوهدشت، پلدختر و عشایری، معلمی را نه به عنوان شغل بلکه به عنوان عشق انتخاب کرده بود و در آخر هم با ایثار جانش، همان راهی را رفت که بارها در مکتب و فرهنگ ما، شغل انبیاء نامیده شده و چه خوب این شعر بلند را سرود و ناباورانه از میان ما رفت.
غروب است و شب جامه سیاهش را سرکشیده است. آسمان خروش و رعد و رگبارش را بر سر زمین فرود میآورد و زندهیاد صفرزاده مشغول رسیدگی به اوضاع و احوال مجتمع میباشد که عاشقانه کار در آن را آغاز کرده بود و خانه و کاشانه را به عشق شاگردان رها نموده و دل در گرو تعهد، تجربه و ایثار گذاشته و با جان و دل به امور رسیدگی میکند.
دانشآموزی مصدوم كه از تخت فرو افتاده و مچ پايش آسيب ديده، ناراحت و نگران و بیقرار داد میکشد و او چون طبیبی دلسوز بر بالینش حاضر میشود. لازم میبیند که او را به درمانگاه یا مرکز درمانی شهر ببرد تا درد شبانه را از دوش شاگردش بردارد و شبی را همراه با آرامش و آسایش را برای او رقم بزند.
اما متأسفانه و بر اساس قرعه محرومیت، نداری و ندانمکاری و کمبودهای تکراری این دیار، مرکز درمانی ویسیان فاقد پزشک متخصص و امکانات لازم برای مداوا و درمان اين دانشآموز است، لذا خانم بهيار آنها را جواب كرده و به مركز استان حواله ميدهد.
معلم فداکار و ماندگار قصه ما ماندن و درد کشیدن و آه و ناله شاگردش را نمیتواند تحمل کند؛ دل به دریا میزند و تصمیم میگیرد در زیر رگبار طوفان و طغیان آسمان، شاگرد را در آن شب تاريك و سيلآسا به خرمآباد برساند بلكه درد جانکاهش را تسلی بخشد، غافل از این که سیلاب شوراب منتظر است تا او و همراهانش را با خود به جنگ صخره و سنگ ببرد.
ماشین را روشن میکند و دو شاگرد دیگر را که از اقوام و رفقای دانشآموز مصدوم هستند با خود همراه میبرد تا شاید اگر نياز به بستری شدن نوجوان مصدوم بود، همکلامش شوند و همراهش بمانند و آقاي معلم نيز به مجتمع برگردد و در آن شب مراقب دیگر شاگردان باشد.
ماشین زیر بارش غمگین باران از ویسیان، چنار و دیگر مسیرها میگذرد تا به پل شوراب میرسد. هجوم وحشیانه آب از هر سو، پل را در خود گرفته و راه را تنگ کرده است. پل ظرفیت عبور سیلآسای آب را ندارد و آب به روی جاده آمده و راه را کاملاً پوشانده است.
معلم فداکار به وسط گذر مرگ رسیده است. نه راه پیش هست و نه راه پس. دست و پا را درگیر کلاج و دنده و ترمز میکند تا شاید چند متري به عقب برگردد و درد را دو چندان و سه چندان نکند، اما زور دست و پا و ماشین و فریاد و ... به سیلاب نمیرسد.
پل گرفتار گل، سنگ و سیل شده و قادر به تحمل نیست و دهانه پل ظرفیت و تحمل بار سنگینش را ندارد و به دنبال فشار وارده از آب به بدنه، خودرو پس از برخورد به تن رنجور و ضعیف گاردهای این پل از ارتفاع چند متری به دل كشكان سقوط میکند و آرزو و امید معلم فداکار را بر زمین میزند.
كشكان و سيلاب عصباني كه در آن شب دست به يكي كردهاند؛ معلم، شاگرد و وسیله نقليه را بیرحمانه با خود میبرند و تلاش دستها و دهانها در میان گل و لای و فریاد بلند و وحشی رودخانه به جایی نمیرسد.
آن شب قصه تلخی میشود و خانواده بزرگ آموزش و پرورش لرستان را داغدار میکند. روزهای پایانی مهرماه به کام دانشآموزان و معلمان این دیار تلخ و تلختر میشود و شوراب همچون شینآبادِ آتش و دود، دردی جانکاه را برای همه ما رقم میزند و خاطرهای پردرد و رنج را برایمان باقی میگذارد.
بعد از یکی و دو روز، با کمک مردم و مسوولان تن پرزخم و بیجان شاگردان پیدا میشود اما جسد معلم عزیز و فداكار قصهي ما، بعد از چند روز همچنان در زیر خاک و آب، ره به بینشانی برده و دور از دست ما و چشمان اشکبارمان به ناکجاآباد رفته است.
بیائید برای شادی روح سفركردههاي حادثهي تلخ و غمبار شوراب حمد و اخلاص بخوانیم و دست دعا برداریم تا جسم این قهرمان فداکار پیدا شود بلكه روح بیقرارش آرام گیرد و خانوادهی دلشکستهاش نيز به خاک بالینش سکنی گزینند.
روحش شاد و یادش گرامی و نامش بر تخته سیاه کلاسهایمان و لوح دلمان ماندگار باد.
از غم هجر مکن و ناله و فریاد که دوش زدهام فالی و فریاد رسی میآید
داغدار معلم فداکار لرستانی
کریم دوستی
فرنگی از کوهدشت
فرنگی از کوهدشت
پيدا شدن جسد يكي از دانشآموزان فقيد لرستاني پس از گذشت 34 ساعت از حادثه (عكس: عظيم شكوري)
اسامي كشتهشدگان حادثه سيل شوراب خرمآباد در 28 مهرماه 1393:
1- مرحوم كاظم صفرزاده متولد 1348 (معلم راننده پژو 405 جسدش هنوز پيدا نشده است)
2- امين رحيمي فرزند رضاعلي متولد 1378 (جسدش صبح روز 29 مهر پيدا شد)
3- وحيد سپهوند فرزند مرادعلي متلود 1378 (جسدش صبح روز 30 مهر پيدا شد)
4- امين قوچي فرزند علي متولد 1377 (جسدش صبح روز 30 مهر پيدا شد)
5- يحيي جهانگيري فرزند عبدالله (راننده پرايد)
دیدگاهها
یه خورده به روز باشین
یه جوری عکس میذارین انگار مجلس ترحیم گرفتین.
خیلی زشت و بی کلاسه روی عکسهاتون مینویسید مرحوم فلانی و ...
اصلاح کنید لطفا دوتا غیر هم استانی میبینه به ریشمون میخند