تصویر رزمنده جوانی که سوار بر اتوبوسی سبز رنگ شده و در حال صحبت با یک زن (مادر همسر) ایستاده در پای اتوبوس است، «سیفالله آسترکی» است که به شرح کوتاهی از ماجرای ثبت این تصویر میپردازد.
به گزارش یافته، لحظات همچون برق و باد میگذرد اما ثبت آن دقایق در قاب دوربین، آن وقایع را در تاریخ به یادگار نگه میدارد.
عکسهای زیادی از رزمندگان در حال یادداشت وصیت، شوخی، دورهمی و قبل از آغاز عملیات به یادگار مانده است اما هیچکدام از این عکسها همچون تصاویر وداع شیرین و در عین حال جانسوز نیست.
شاید کمتر کسی بتواند حال مادری را درک کند که سالها بر بالین فرزندش نشسته و حالا برای دفاع از کشور جوانش را به جبهه بدرقه میکند.
عکسهایی از این دست که مادران و همسران، عزیزانشان را تا لحظه سوار شدن به اتوبوس همراهی میکنند، کم نداریم. اینگونه عکسها یادآور خاطرات تلخ و شیرین زیادی است.
در میان عکسهای باقیمانده از دوران دفاع مقدس، تصویر بانویی که تا آخرین لحظه کنار اتوبوس سبز رنگی ایستاده و با عزیز خود گفتوگو میکند، آشناست. این رزمنده در عکس، بسیجی «سیفالله آسترکی» است.
سیفالله آسترکی در شرح ثبت این عکس گفت: بیست و پنجمین روز از اولین ماه سال ۶۵ از طرف بسیج شهر ازنا برای رفتن به خرمآباد آماده میشدیم تا از آنجا به جبهه اعزام شویم.
سپاه پاسداران «ازنا» مراسمی کوچک ولی با شکوه در نظر گرفته بود. برنامه این بود که در دو ستون با لباس بسیجی تا محل قرار گرفتن اتوبوسها که میدان فرمانداری بود رژه برویم و بدرقه کنندگان که شامل خانواده بچههای بسیجی اعزام شونده، مسئولین شهر و مردم انقلابی بودند، به دیدارمان بیایند و دعاهای خیرشان را بدرقه راهمان کنند. آن روز کل شهر به صورت نیمه تعطیل درآمده بود. بعد از خداحافظی بچهها با خانوادههایشان، سوار اتوبوسها شدیم.
به گزارش شهدای ایران، گردان اعزامی ما تحت عنوان گردان مالک اشتر ازنا به فرماندهی برادر شکارچی، در قالب سه گروهان و هر گروهان شامل سه دسته بود. در کنار سایر همرزمان اعزامی از شهر ازنا، در یک اتوبوس دوطبقه سبزرنگ جا گرفتم و لحظه خداحافظی با مادر همسرم، توسط یک عکاس خوشذوق برای همیشه ثبت شد تا امروز یادگاریای برایم از آن روز باشد. از ازنا به سمت خرمآباد حرکت کردیم. آنجا در قالب لشکر حضرت ابوالفضل عباس (ع) به فرماندهی برادر حاج نوری، شامل هفت گردان به سمت اردوگاه شفیع خانی در جنوب اعزام شدیم.
دیدگاهها