یافته، اولین پایگاه خبری دارای مجوز در لرستان

همدلی یعنی گاهی خدا با همه عظمتش بخواهد در کوچه پس کوچه‌های زندگی با دست‌های تو دست دیگر بندگانش را بگیرد و همدردی یعنی انتشار بوی بنفشه بر ته کفشی که لگدمال شده است‌‌‌.
گاهی حضور هر آدمی باید وزنی در این دنیا داشته باشد یا بهتر است این‌طور بگویم آدم خوب است که آدم بماند و آدم‌تر از دنیا برود.
اکنون سال نو و بهاری نو فرصتی است که به «آنچه گذشت» های زندگی‌هایمان نگاهی بیندازیم و به پشت سرمان و به راهی که آمده‌ایم و قرار است از این به بعد برویم.
اینکه گاهی بلد باشیم یک بار در اوج به پشت سرمان نگاه کنیم و یک بار در ابتدای راه؛ و در این راه ارزش هر ثانیه را بفهمیم چراکه یک جاهایی در زندگی لازم است که ترمزدستی‌هایمان را بکشیم و بایستیم! و زندگی کنیم.
«همدردی» از نظر لغوی هم‌ریشه کلمه sympathy تلاشی است برای درک و فهم دنیای ذهنی طرف مقابل به بیان دیگر نوعی همراهی با حالات خوشایند یا ناخوشایند دیگران است.
در همدردی شنونده سعی می‌کند با احساسات و عواطف گوینده هم‌نوایی داشته باشد به این معنی که با شاد شدن او خوشحال می‌شود و با متأسف شدن او ناراحت خواهد شد. همدردی بر شریک شدن در حالت فرد دلالت می‌کند یعنی با او بمانیم و برای حس یا باور او یاور باشیم. همدردی هیچ‌گاه درمان‌بخش نیست چون باعث تأسف خوردن و دلسوزی همراه با ترحم می‌شود که به مراجع هیچ کمکی نخواهد کرد.
«همدلی» از نظر لغوی هم‌ریشه کلمه empathy تلاشی است در مسیر درک دیگران و یکی از مهارت‌های هوش اجتماعی و پل ارتباطی ما با دیگران است.
در همدلی نقش منطق قوی‌تر از احساس است و شنونده با همدلی می‌تواند به‌خوبی به حرف‌های گوینده گوش دهد تا بتواند برای حل مسئله به او کمک کند همچنین یکی از اساسی‌ترین مفاهیم درمان در روانشناسی است که بدون آن درمان با مشکل روبه‌رو می‌شود...
در الفبای ذهن من، همدلی پایه و اساس همدردی است چرا که همدردی یعنی: خواستن و همدلی یعنی: برخاستن؛ خواستن به‌تنهایی کاری را از پیش نخواهد برد چرا که خواستن باید با برخاستن همراه باشد…!
همدلی یعنی گاهی خدا با همه عظمتش بخواهد در کوچه پس‌کوچه‌های زندگی با دست‌های تو دست دیگر بندگانش را بگیرد و همدردی یعنی انتشار بوی بنفشه بر ته کفشی که لگدمال شده است‌‌‌…
در باب تمثیل هم نقل کرده‌اند که وقتی ابراهیم را به آتش انداختند یکی از مرغان هوا به صحرای آتشی که ابراهیم را در آن انداخته بودند آمد؛ این مرغ چون آتش سوزان را مشاهده کرد می‌رفت و دهانش را پر از آب می‌کرد و به شعله‌های آتش می‌ریخت برای اینکه آتش را به نفع ابراهیم سرد کند.
به او گفتند: ای حیوان! این آب دهان تو چه ارزشی دارد آن‌هم در مقابل این‌همه آتش؟! گفت: من فقط به این وسیله می‌خواهم ایمان، علاقه و وابستگی خودم را به ابراهیم ابراز کنم.
به قول یک ضرب‌المثل انگلیسی یک بار هم که شده پایت را در کفش من کن! یعنی خود را جای دیگری بگذارید و با خود بگویید: اگر من افکار یا عقاید و یا مشکلات او را داشتم زندگی و دنیای من چه فرقی می‌کرد و چطور بود؟!
در پاسخ به سؤالتان دو راه پیش رویتان خواهد بود اول اینکه خودتان را جای کسی بگذارید، از مسیری که او گذشته عبور کنید و با نهایت ترس‌ها و تردیدها، دردها یا خنده‌هایش زندگی کنید اینجاست که جرقه‌ای در وجودتان خواهد خورد، برمی‌خیزید و با نهایت اقتدار به او می‌گویید: نگران نباش باهم درستش می‌کنیم! اینجاست که شما چیزی را احساس می‌کنید نه اینکه برای کسی احساسی (دلسوزی یا ترحم) داشته باشید.
شاید هم راه دوم را انتخاب کنید یعنی کمر خم‌کنید، کنارش بنشینید سرتان را تا منتها الیه پایین بیاورید و با احساسی مملو از یاس و ناراحتی به او بگویید: واقعاً متأسفم…خبر خیلی بدی بود!
 
کدام را انتخاب می‌کنید؟! راه اول یا دوم؟!
راه اول همان همدلی است همان: «احساس با کسی» که بسیار ثمربخش و مفید خواهد بود و بسیاری از گره‌ها را باز خواهد کرد؛ و راه دوم همان همدردی است همان: «احساس برای کسی» که شاید هیچ‌وقت کارساز نباشد شاید هم باشد… راستش را بخواهید خودم هم نتیجه‌اش را نمی‌دانم!
اما یک چیز را خوب می‌دانم که گاهی همدردی برایتان این‌گونه تعبیر می‌شود که دل آدمی را گرم ‌کنید به یک دل‌خوشی کوچک و موقت، به یک احوال‌پرسی ساده به یک تکان سر که یعنی: تو را می‌فهمم، به یک گوش دادن خالی آن‌هم بدون داوری.‌! به یک همراه کردن ممتد و آرام یا شاید هم اکتفا به یک پرسش که: روزگارت چگونه است؟!
و اگر راه اول را برگزیده باشید پای همدلی به ماجرا باز خواهد شد! پای همدلی که در میان باشد این بار هم دل آدمی گرم می‌شود به صرف یک چای… یا یک عصرانه با طعم نان و پنیر و سبزی!
به یک هدیه بی‌مناسبت از طرف یک دوست…به یک شاخه گل رز قرمز… به یک فهمیده شدن درست...
باری! دل آدم‌ها به‌راحتی شاد می‌شود اما ما آدم‌ها بلد نیستیم…افراط و تفریط در کارهایمان بیداد می‌کند، با بی‌رحمی زیاد دل‌خوشی‌های کوچک و ساده‌مان را از هم دریغ می‌کنیم.
 
خیلی از ما آدم‌ها این‌گونه‌ایم!
سرتان را درد نمی‌آورم، وقتی‌که تلفن زنگ می‌زند یعنی شما هنوز از یاد نرفته‌اید حتی اگر به‌اشتباه شماره‌تان را گرفته باشند، واقعیتش این است که در این دنیا خیلی از آدم‌ها هستند که شماره‌شان حتی به‌اشتباه هم گرفته نمی‌شود! اما یادتان باشد اگر آدمی پیدا شد که با اشکتان اشک ریخت و با شادی‌تان شاد شد و دستتان را فشرد و جمله معروفمان را که می‌گفت: نگران نباش، باهم درستش می‌کنیم را به زبان آورد آن را دوست بدارید چرا که آن لحظه او بود که شما را دید وقتی که برای هرکس دیگری ناپیدا بودید!/ صاحب نیوز

دیدگاه‌ها  

#1 اکبر-ظ 1396-04-10 18:34
مقاله جالبی بود ممنون .
نقل قول کردن

نوشتن دیدگاه

تذكر: نظرات حاوي توهين يا افترا به ديگران، مطابق قوانين مطبوعات منتشر نمي‌شوند

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

بازگشت به بالا