حتما در بین اطرافیان خود دختران و پسرانی را می‌بینید که با وجود سنین ازدواج و حتی بالاتر از آن هنوز تن به ازدواج نداده و مجرد مانده‌اند. هرکدام هم دلایل خاص خود را برای این موضوع عنوان می‌کنند، از نداشتن وضعیت مالی مناسب تا یافتن شخص مناسب برای ازدواج.
همین‌طور درباره دلایل دیگری که از زبان جوانان عنوان می‌شود. به نظر می‌رسد چیزی ورای این‌ها برای دختران و پسران جامعه ما مشکل ایجاد کرده که باعث فرار از ازدواج می‌شوند.
اما ازدواج عشق است؛ عشق بدهی و عشق بگیری. ازدواج یعنی در خانه را باز کنی، صدای همسرت را بشنوی و لذت ببری. خانواده‌های الآن فقط هم‌خانه بودن است، خانواده یعنی گرما، صمیمت، گوش کردن و صحبت کردن. خانواده یعنی وقتی زن و شوهر کنار هم هستند دلشان تنگ چیزهای دیگر نباشد و دغدغه‌ای جز خانواده و همسر نداشته باشند.
اولین و آخرین حرف در تربیت افراد یک جامعه را خانواده می‌زند. خانواده یک سیستم است که باید همه‌چیز آن خوب کار کند. اگر در این سیستم مشکلی ایجاد شود، شاید بعد از مدتی قضیه ظاهراً تمام، اما ردپای آن، چنان باقی خواهد ماند که می‌تواند یک جامعه را به هم بریزد. خانواده کوچک‌ترین اما مهم‌ترین نهاد جامعه است که اگر اشکالی در آن وجود داشته باشد، کل آن جامعه با مشکل رو به رو خواهد شد؛ چیزی که در جامعه امروز ما دیده می‌شود. جامعه ما بیمار است؛ خانواده‌ها مشکلات گوناگون دارند و راه تعلیم و تربیت در خانواده‌ها گم شده است. نتیجه هم همین وضعیتی است که امروز در جامعه شاهد آن هستیم.
وقتی خانواده ایمن (به لحاظ روانی) باشد، همه‌چیز به‌درستی در آن شکل می‌گیرد؛ همه افراد نقش و جایگاه خود را می‌دانند و همه کارها از جمله ازدواج به موقع انجام خواهد شد. خانواده‌ای که ایمنی ندارد و سردرگم است، مسلماً افرادی در آن شکل خواهند گرفت که به ناکجاآباد خواهند رفت. بچه‌ها در خانواده‌های پرتنش و سردرگم، هدفی ندارند؛ در حالی که ازدواج یک موضوع هدفمند است.
 
چرا نمی‌خواهد ازدواج کند؟
تصور کنید جامعه یا خانواده فردی که نمی‌خواهد مسئولیت ازدواج و فرزند آوری را بپذیرد او را مجبور به این کارها کند. کودکی که در چنین شرایطی به دنیا می‌آید یک کودک ایمن (به لحاظ روانی) نیست. گفته می‌شود که جنین در شکم مادر از چندماهگی صداها را می‌شنود. کودکی که در زمان بارداری دائم غر شنیده و بر ناخواسته بودن او تأکید شده است، در آینده همین رفتارها را بروز خواهد داد. هرکسی لیاقت مادر شدن ندارد و این‌یک موهبت بزرگ است که به برخی از خانم‌ها داده شده است. گفته شده که بهشت زیر پای مادران است.
برخی از خانم‌ها فقط حمل‌کننده جنین و کودک خود هستند و مادری نمی‌کنند. حمل کردن با پرورش دادن، رشد دادن، بزرگ کردن، توجه به استعدادها و ابعاد وجودی کودک و تأمین نیازهای او دو مقوله جداست که قابل‌مقایسه باهم نیستند. ممکن است انسان یک بار چند کیلویی را به این طرف و آن طرف حمل کند اما غر بزند و آخر سر هم او را به زمین بکوبد؛ این مادری نیست. مهم این است که احساس و عاطفه نسبت به کودک وجود داشته باشد و مادر با شیر خود، وقت و زمان کافی برای پرورش فرزند خود به کار ببرد. مسلماً این نوع تربیت، افراد متفاوتی را به دنبال خواهد داشت که در علاقه به ازدواج مؤثر است. کودکی که از ابتدا مهر و محبت را احساس کرده و مسئولیت‌پذیر بار آمده، نقش خود را می‌شناسد، نسبت به ازدواج تمایل دارد و به‌موقع نسبت به آن اقدام خواهد کرد.
جملاتی از این دست که: «ازدواج؟ وای نه»، «حوصله داری مسئولیت یک نفر دیگر را هم بپذیری؟»، «فعلاً خوش بگذران و از جوانی لذت ببر»، «ازدواج نکن، حوصله شنیدن غر زدن‌های زن یا شوهرت را داری؟» و... همگی نتیجه همین نوع پرورش فرزند است. این افراد همین‌ها را در خانواده دیده‌اند و برداشتشان از ازدواج و خانواده همین است.
 
شاید آماده ازدواج نباشد!
کسی باید تصمیم به ازدواج بگیرد که به بلوغ جسمانی، اجتماعی و عاطفی و همین‌طور استقلال فکری و مالی رسیده باشد. امروزه درصد کمی از جوانان ما به این مرحله رسیده‌اند. معیارها، اهداف و ملاک‌های ازدواج در جامعه امروز ما کاملاً تغییر یافته و دیر ازدواج کردن هم نتیجه همین‌ها است. مشخص نیست که جوانان ما بر اساس معیار عقل تصمیم می‌گیرند یا احساس؟ درصد زیاد دیگر برای رسیدن به آرزوهایی که در خانه پدری به آن‌ها نرسیده‌اند ازدواج می‌کنند؛ یعنی ازدواج را راهی برای رسیدن به آرزوهای خود می‌دانند. مورد بعدی این است که همه تلاش برخی از دختران این است که با کسی ازدواج کنند که به اصطلاح پولدار باشد، خانه و ماشین آن‌چنانی و... بنابراین فلسفه اصلی و صحیحی که انسان‌ها را در ازدواج به تعالی می‌رساند گم شده است. درواقع هدف در چنین ازدواج‌هایی گم‌شده است.
 
 
مسئولیت‌پذیری کم‌رنگ شده است:
یکی از دلایل این اتفاقات نیز این است که عده‌ای از ما در اعتقادات سست شده‌ایم؛
از معنویات دور شده‌ایم و مسئولیت‌های خود را نمی‌شناسیم. خداوند همه انسان‌ها را مختار و آزاد اما مسئول آفریده است. انسان در برابر خدا، خود، خانواده، جامعه و انسان‌های دیگر مسئول است. گم‌شدن مسئولیت‌ها مشکلات زیادی را به وجود آورده که ازدواج‌های دیرهنگام فقط یکی از نتایج آن است.
کسی که مسئولیت خود را بشناسد و به آن پایبند باشد، به دنبال برآوردن غیرمجاز و غیرشرعی نیازهای خود نمی‌رود و آن‌ها را از طریق راه درست آن یعنی بستر خانواده ارضا می‌کند.
 
ازدواج به همین سادگی‌ها نیست!
برخلاف آنچه الآن روی آن تبلیغ می‌شود به همین راحتی نمی‌توان تشکیل خانواده داد، جوانان با چه اهداف و معیارهایی باید ازدواج کنند؟ مشاوران جوانان ما در موضوع ازدواج چه کسانی هستند؟ خانواده‌ها که خود سردر گم هستند، دوستان که اکثراً تشویق می‌کنند ازدواج صورت نگیرد، جامعه هم که گرفتاری‌های خاص خود را دارد.
ازدواج نکردن از زیر بار مسئولیت فرار کردن است. متأسفانه برخی از جوانان ما مسئولیت‌پذیری را نیاموخته‌اند. وقتی در خانواده همه‌چیز مهیاست و فرزندان ما هیچ مسئولیتی در خانواده ندارند مسلماً این بی‌مسئولیتی را با ازدواج از بین نمی‌برند. خانواده‌ها تصور می‌کنند مسئولیت نخواستن از فرزندان یعنی تأمین رفاه و آسایش، درحالی‌که این کار بزرگ‌ترین ضربه را به خود جوان می‌زند.
 
بینش افراد از تحصیلات ارجح‌تر است:
بالا رفتن تحصیلات به‌خودی‌خود نمی‌تواند ازدواج را به تأخیر بیندازد بلکه شاید این یک بهانه باشد. بسیاری از افراد را دیده‌ایم که هم‌زمان با تشکیل زندگی مشترک درس خود را ادامه داده‌اند. اصلاً تشکیل خانواده باید همین کار را بکند و فرد را رشد بدهد. تحصیلاتی که هیچ سنخیتی با زندگی خانوادگی ندارد آسیب می‌زند؛ فردی که فوق‌لیسانس یا دکترا دارد باید از نظام خانواده و اصول مربوط به ازدواج هم آگاه باشد. باید بحث مهمی در همه رشته‌ها راجع به خانواده و روانشناسی وجود داشته باشد. افراد خصوصاً کسانی که تحصیلات بالا دارند باید حداقل‌های زندگی زناشویی، فرزند پروری و خانواده را بدانند.
یک مهندس، یک پزشک، یک هنرمند و... باید با مسائل انسانی و مسائل روانی مربوط به ازدواج آشنا باشد. کارگاه‌های آموزشی زیادی وجود دارد اما مردم فرصت شرکت در آن‌ها را ندارند بنابراین این‌ها باید جزئی از برنامه آموزشی دانشگاه‌ها باشد. تحصیل یا کار مانع ازدواج نیست، دیدگاه، فلسفه زندگی، بینش و نوع تربیت افراد مانع این امر است. نگاه افراد به زندگی توقعات را بالا می‌برد نه سطح تحصیلات یا بهانه ادامه دادن کار و فعالیت‌های اجتماعی. هم کفر بودن در ازدواج خوب و لازم است اما باید تمام شئون زندگی از جمله اعتقادات، تفکرات، سبک زندگی و... را در بر بگیرد نه فقط تحصیلات و یا زندگی مادی.
 
راه‌حل چیست؟
به نظرم جامعه ما به «وزارتخانه خانواده» نیاز دارد؛ چیزی که من به مسئولان هم پیشنهاد داده‌ام. وقتی وزارتخانه داشته باشیم، تقسیم‌بندی وظایف انجام‌شده و به جوانان برای تشکیل خانواده آموزش‌های اصولی و منسجم داده می‌شود. بسیاری از جوانان ما محبت کردن و محبت گرفتن را بلد نیستند؛ همه‌چیز مادی شده است و به مسائل مادی بسنده می‌کنیم. این‌ها یک گوشه از هزاران مشکل جامعه ما در بحث خانواده است. مسئولان اگر احساس تعهد در برابر خداوند دارند باید به این مسائل بپردازند. باید حاشیه‌ها را کنار گذاشته و به اصل مشکلات جوانان بپردازیم.
اول باید خانواده‌ها را بسازیم و بعد از آن به جامعه بپردازیم. ساختن فرد در درون خانواده به ساختن جامعه ارجح است. خانواده‌های آسیب‌زا، باعث آسیب کل جامعه می‌شوند. خانواده سالم فرزندان را طوری تربیت می‌کند که مسئولیت‌پذیر باشند، استقلال داشته باشند، انتظارات و توقعات واقعی بسازند، به معنویات بیش از مادیات توجه کنند و اهداف خود را در زندگی ساماندهی کنند. همه این‌ها جوانان را به سمت تشکیل خانواده سوق می‌دهد.
 
سارا میر شجاعی