مسوولین این دیار کمی به خود بیایند و فکری به حال هزاران جوانی کنند که نگرانیهای زندگی و ترس از آینده امواج قلبشان را دچار تلاطم نموده است.
وقتي به عكسش نگاه میکنم دلم میگیرد، وقتي به جوانیاش، به معصوميت چهرهاش، به دغدغههایی كه در سر داشت و رؤیاهایی كه در جهت پيشرفت و تعالي ديار مادریاش در ذهن میپروراند و بر صفحه كاغذ پياده میکرد میاندیشم، بغض راه گلويم را میبندد.
سالها تلاش كرد تا رشد كند و والاترين مدارج علمي را طي كرد تا انساني آگاه و سودمند براي جامعه و سرزمين مادریاش باشد. سرزميني كه رنجها در سينه دارد و فرياد محروميتاش سالهاست كه در لابهلای دستان پینهبسته پيرمردها، بغضهای فروخورده مادران و نگاه نگران جوانان جوياي كارش كه بهترين سالهای زندگیشان با اميدي بیپایان براي اشتغال و رفع نيازهاي ضروري زندگي میگذرد، گم شده است.
آري محسن میدانست كه بايد بنويسد و دردها را بگويد. میدانست كه بايد چون رود جاري بود و روان شد، به همان زلالي، به همان متانت و به همان شايستگي.
محسن میدانست كه آرام ماندن و بیتفاوت بودن از او انسان ديگري خواهد ساخت. انساني كه فارغ از مشكلات پيرامون اش، چشمهایش را میبندد و تنها به منافع فردیاش فكر میکند، شبيه همانهایی كه نان را به نرخ روز میخورند و دغدغه هیچکس و هیچچیزی جز افزودن به آجرهاي خانه و صفرهاي حساب بانکیشان ندارند.
اما او نمیزیست كه اینگونه باشد. او شبيه همين مردم بود. با همين يكرنگي، با همين سادگي. اصلاً او صداي مردمي بود كه بعضي حرفهایشان در گلو مانده و همینها باعث میشد شبها تا ديروقت بنشيند و بنويسد. او عاشق نوشتن بود و رسانه را ابزاري میدانست تا از معضلات و مشكلات جامعهاش بگويد تا بلكه دردي از دردها دوا شود و روح دغدغهمند او نيز اندكي آرام بگيرد.
محسن مسير سختي را پيمود تا به اين مرحله برسد تا جواني نخبه شود و قلم در دست بگيرد و اندیشههایش را جاري كند؛ اما او نیز مصائب خاص خودش را داشت. او هم مثل هزاران جوان لرستاني بهترين سالهای زندگیاش را به كسب علم و دانش پرداخته و حال منتظر ثمر دادن ميوه جوانیاش بود. میوهای كه او هرگز طعم شیرینیاش را نچشيد و به او فرصت رشد و شكوفايي داده نشد. فرصتي كه حق او و امثال اوست در گرماگرم بازیهای سياسي و وعدههای پوشالي برخي مسئولين هرگز محقق نشد.
آری محسن داستان ما تاب نیاورد و غنچه جوانیاش پرپر شد. غنچهای که اگر گل میداد بدون شک او را در زمره مفاخر و بزرگان عرصه قلم و رسانه جای میداد. قلب کوچک او تحمل غمهای بزرگش را نداشت. قلب او در حالی ایستاد که تا آخرین لحظه زندگی در حال انجام رسالت و وظیفهاش در راستای مشارکت سیاسی و اجتماعی، با نیت پیشرفت و توسعه شهر و کشورش بود.
قلب دریایی او از تپش ایستاد و آرزوهای بزرگش با امواج خروشان آن به ابدیت پیوست. محسن با آن همه شور و عشق به نوشتن رفت تا شاید مسئولین این دیار کمی به خود بیایند و فکری به حال هزاران جوانی کنند که نگرانیهای زندگی و ترس از آینده امواج قلبشان را دچار تلاطم نموده است.
اما یقیناً جامعه قلم و رسانه بهخصوص نویسندگان و همکاران پایگاه خبری یافته، محسن سپهوند این جوان نخبه و فرهیخته را به پاس تلاشهای صادقانه، دغدغههای ارزشمند و مسئولیتپذیری اجتماعیاش از یاد نخواهند برد.
مصطفي حسنوند / كارشناس ارشد علوم سياسي
توضیح یافته:
محسن سپهوند همکاری رسانهای ما، جمعهشب 29 اردیبهشتماه، در يكي از شعب اخذ راي خیابان بوعلی خرمآباد بر اثر ایست قلبی به رحمت ایزدی پیوست؛ سپهوند در حوزه یادداشت و نقد اجتماعی با این پایگاه خبری همکاری داشت و بیش از دهها مطلب از وی در يافته منتشر شده است.
دیدگاهها
خدا به خانواده و دوستاش صبر بده
داغ برادر سنگین خواهد بود
همیشه در یاد ماهستی