ستارهي لرستاني تراكتورسازي را را همه در تبريز دوست داشتند. پسر نيك خرمآباد چون به مردم عشق ميورزيد، محبوب آنها بود. ناصر ميرزايي اسطورهاي در ورزش لرستان است كه نام نيكش، هرگز از يادها نخواهد رفت.
مرحوم ناصر 3 برادر داشت كه همه فوتباليست بودند. نُصي (نصرت) و منصور را فوتباليستهاي دهه 50 و 60 خرمآباد به خوبي ميشناسند. مصطفي معروف به محسن كه كوچكترين برادر در اين برادران فوتباليست بود، اواخر دهه 60 و اويل 70 در قلب خط دفاعي تيم خيبر كه پرافتخارترين تيم غرب كشور است، توپ ميزد.
وي پس از سالها غربتنشيني، چند ماه قبل به زادگاهش بازگشته است. هواداران دو آتشه فوتبال لرستان كه در آن سالها مشتري پر و پا قرص بازيهاي خيبر بودند، خاطرهي بازيهاي خوب محسن ميرزايي را هنوز در ذهن دارند.
محسن اگر چه 17 سال از خرمآباد دور بوده، اما فرهنگ اروپانشيني روي او تأثيري خاصي نداشته و رفتار و كردارش مرام و معرفت برادرش ناصر را براي ما تداعي ميكند.
براي آشنايي با گوشههايي از زندگي او و مرحوم ناصر، ساعتي با وي به گفتوگو نشستيم:
* آقا محسن؛ فوتبال را از كجا آغاز كردي؟
در درجهي اول برادرانم [نصرتالله، ناصر و منصور] که فوتبالیست بودند باعث شدند که نگاهی به فوتبال داشته باشم، ولی یك سری مسائل شخصی و انگيزهها هم پيش آمد که دوست داشتم ورزشکار شوم آن هم ورزش فوتبال.
* خيليها معتقدند نصرتالله برادر بزرگتر شما كه قبل از انقلاب مبارزات سياسي نيز داشت، از اعجوبههاي فوتبال لرستان ميشد و شايد جايگاهي بالاتر از ناصر كسب ميكرد. نظر خودت چيست؟
من از گفتههای دیگران شنیدم که نُصي(نصرتالله) آدمی بوده که زمانی خرمآباد بازیکن با تکنیکی نداشته، او تکنیک داشته اما ناصر الگوی من بوده، کسی بوده که همیشه دوست داشتم بگويم من از ناصر داداشم فوتبال را ارث میبرم هم از لحاظ ورزش و هم اخلاق.
* چه حس و حالي داشتي از اين كه برادرت ناصر، فوتبالیست تراکتورسازی بود؟
اولین عکسی که ناصر با پيراهن تراکتورسازی گرفته بود یك عکس دسته جمعی بود که در [هفتهنامه] دنیای ورزش چاپ شد. ناصر و غلامرضا زینیوند و عبدالرضا عطاری آن موقع [سال 1353] كه من بچهاي 8 ساله بودم اولين لرستانيهايي بودند كه وارد ليگ مطرح تخت جمشيد شدند. وقتی عکس ناصر را در نشريه دیدم به خودم افتخار کردم که برادرم چنين شخصی بوده است. آن موقع عکس را زده بودیم روي ديوار حیاط خانهمان. همه همسایهها میآمدند و نگاه میکردند.
* ناصر تا سال 1357 تبریز بود. آیا شما ظرف اين مدت رفتید به او سر بزنید؟
یک بار با مرحوم پدرم(حاج خسرو ميرزايي) رفتم. چون خیلی از بچگی به ناصر علاقه داشتم رفتم و 10 روز آنجا بودیم در خیابان پشت استادیوم باغ شمال تبریز.
* خاطرهاي هم از مدت زمانی که آنجا بودید داريد؟ طرز برخورد مردم تبريز با ناصر چطور بود؟
هر كجا میرفتیم، وقتي متوجه ميشدند اعضاي خانوادهي ناصر میرزایی هستیم اصلاً از ما پول نمیگرفتند، جاهايي مثل: رستوران، قنادی و حتی در تاکسی! حتي بعدها يك بار كه خودم عضو تیم خیبر بودم با تيم ماشينسازي يا ايدم تبريز بازی داشتیم، وقتي اول بازی گفتند بازیکن شماره 5 مصطفی میرزایی، باور کنید آخر بازي بالای 50 جعبه شیرینی آوردند توی رختکن! این احترام پس از 15 سال بستگی به رفتار و اخلاق خود ناصر داشت چون آن زمان بازیکنهای زیادی عضو تراكتورسازي بودهاند اما هنوز که هنوز است مردم تبريز اسم و رفتار ناصر میرزایی را فراموش نکردهاند.
* بعد از انقلاب، چرا ناصر در تهران ماند و به خرمآباد نيامد؟
به خاطر این که فوتبال باشگاهی آنجا سطح بالاتري داشت بود. خرمآباد تيم باشگاهي مطرحي نداشت. ناصر به اردوي تم ملي دعوت شد. ماند تا پیشرفت بیشتری کند.
* كمي هم در مورد خودتان صحبت كنيم. اواسط دهه 60 شما بهصورت رسمی فوتبال را آغاز کردید، بعد از خدمت سربازي از کجا شروع کردید؟
بعد از خدمتم در ژاندارمري آمدم خرمآباد. بعد از چند ماه بچههای تیم خیبر آمدند سراغ ناصر که به عنوان مربی هدايت اين تيم را بر عهده بگيرد.
* ناصر از 1358 تا 1366 در تهران بازي كرد، اما آخرين حضورش به عنوان بازيكن در تيم منتخب لرستان سال 1367 در ليگ قدس بود كه در دور برگشت هم مربي اين تيم شد. درست است؟
بله. ناصر سال 67 برگشت خرمآباد و مربی تیم لرستان شد. سال 68 که تیم خیبر تشکیل شد در سن 23 سالگی عضو اين تيم شدم و در ليگ دسته اول فوتبال كشور [معادل ليگ برتر كنوني] شركت كرديم.
* سالهاي 69 تا 71 را هم با خيبر گذراندي و بعد از خیبر، سال 72 فجر خرمآباد به ميدان آمد. شما چرا با فجر همکاری نکردید؟
مشكل معيشتي داشتم. شغلي نداشتم! سال 69 خيبر زير نظر شهرداري خرمآباد بود و ترتيب استخدام چند نفر از بازيكنان از جمله مرا دادند. من بازرس بخش بهداشت بودم. بعد از یک سال آقای دوستی (شهردار) عوض شد. حکم جديدي به من دادند که بروم باغبانی! ولی قبول نکردم و گفتم من یك ورزشکار هستم. مردم مرا میشناسند. خودم از كار كردن عار ندارم اما شأن يك فوتباليست را پايين ميآورم. نمیگويم کسی که باغبان است آدم بدی است يا شغل مناسبي ندارد ولی در شأن يك فوتباليست تيم شهر نیست. برخي از دوستانم مثل كرمخدا عباسي كه با من استخدام شدند هنوز كارمند شهرداری هستند. در تیم خیبر هر کسی شغل داشت. آن سالها حتی برای من یک جفت کفش هم نخریدند. آن سالها عشق حرف اول را ميزد و فوتبال ايران مثل حالا حرفهاي نشده بود. همه کسانی که عضو تيم بودند یا کارمند بودند یا شغل آزاد داشتند. ما اصلاً قرارداد نمیبستیم! خیلی دوستانه دعوت میکردند و ما هم با افتخار میرفتیم بازی میکردیم. آرزوهای بزرگی نداشتیم که یک دفعه یا پولدار بشیم یا انتظار داشته باشيم یکی ما را حمایت کند. لذا براي امرار معاش در اداره یک مغازه [بوتيك] با دوست و بچه محلم امیر خاکباز شراكت كردم.
* خیبر تا سال 71 بود. سال 72 فجر تشکیل شد و جاي خيبر را گرفت. ناصر مربي پيام شد و شما هم به اين تيم پيوستيد. جريان چه بود؟
فجر اولین سالی بود وارد تيمداري شده بود. آن سال از لحاظ اقتصادی و مالی نمیتوانستند کمکی به بازیکنان بکنند. تنها کاری که میکردند این که مخارج بازیها را پرداخت كنند. چون منصور داداشم مدتی بود آلمان زندگی میکرد طی صحبتهايی كه كرد باعث شد که بروم آنجا. لذا دو سال را در تيم پيام كه مربي آن ناصر بود گذراندم. فجر هم با مرحوم خدامي به عنوان مربي كارش را دنبال كرد.
* از دوران كوچ به آلمان در اواخر سال 73 صحبت كن.
وقتي رفتم بعد از 8 ماه با یك آقای خرمآبادیاصل که مدت زیادی در آلمان بود برخورد كردم كه مرا به مربي ايراني يك تيم دسته سوم آلمان(واتنشيد) معرفي كرد به اسم رضا عادلخانی(بازيكن سابق تيم ملي ايران). وقتی براي تست پيش او رفتم و گفتم لرستاني هستم، پرسيد چه نسبتی با ناصر میرزایی داری؟ گفتم برادرش هستم. چون ناصر را به خوبي ميشناخت(دهه 50 سالها در ليگ تخت جمشيد با ناصر بازي كرده بود) گفت نيازي به تست نيست بیا تمرین کن. چند جلسهاي رفتم تمرین. از بازی من خیلی خوشش آمد. گفت سبكي که بازی میکنی به تیم ما میخورد، اما نزدیک 5 ماه سر نیمکت ذخیره بودم! در يك بازي 20 دقیقه بازی کردم و از آن به بعد جزو نفرات فیکس شدم.
* چند سال در تيم واتنشيد ماندي؟
نزدیک 3- 4 سال بازی کردم. بعد احساس درد شدیدی در پای چپ داشتم. با پولی که باشگاه میداد فقط میتوانستم اجاره خانهام را پرداخت كنم! لذا شغل دومي هم دست و پا كردم و تونستم چیزهایی براي زندگیام فراهم کنم.
* بعد از واتنشيد هم فوتبال را ادامه دادي؟
نه! سال آخر دچار كمردرد بودم. رفتم MRI دادم. دکتر گفت: دیسک کمر داری. باید معالجه شوي و فوتبال را کنار بگذاري. حرف دکتر را گوش نکردم! مدتي با همان درد زانو بازي کردم اما دردم بيشتر ميشد. یك روز رفتم خدمت آقای عادلخانی و گفتم دکتر گفته نباید بازی کنی. خیلی درد دارم. بعد از آن بود که فوتبال را كنار گذاشتم.
* چرا آنجا ازدواج نكردي؟
چون آنجا براي ازدواج باید زندگی آدم از هر نظر تأمین باشد. آنجا انسانها توقعات زیادی در ازدواج دارند! نباید اشتباه کنی! آنجا حتی خودت راحت نیستی. چون در مسائل مالي موفق نبودم، ازدواج نكردم. غم دوري از وطن برايم تحملناپذير بود. تصمیم گرفتم به ایران برگردم.
* راستي از وضعيت كاري ناصر در دهه 70 و 80 اطلاع داشتي؟
اعضاي خانواده تا حد كمي به من ميگفتند. بعدها از طريق اینترنت پیگیر اخبار مربيگري تيمهاي ناصر بودم.
* چطور از عارضه پيش آمده براي ناصر باخبر شدی؟
روزی که ناصر از کما درآمد نمیدانم دقیق چه روزی بود (كمي مكث ميكند ...)
* 18 فروردين 87 بود.
بله، مدتي چون یك سری مشکلات شخصی داشتم، اخبار جامعي از حال او به من نرسيد. یك روز زنگ زدم خواهر بزرگم گوشی را برداشت. خیلی ناراحت بود و گریه میکرد. پرسيدم چی شده؟ گفت ناصر سکته کرده و امروز از کما درآمده. باورم نشده بود! یک هفته تمام ذهنم مشغول بود که چرا ناصري كه در عمرش حتی سیگار نکشیده و مرتب ورزش كرده، چطور سکته مغزی کرده بود؟ از آن موقع ارتباط من با خانوداه بیشتر شد.
* نميتوانستي براي درمان او كاري بكني؟
خیلی خودم را سرزنش میکنم، خیلیها این حرف را میزنند ولی پشت پرده را نمیبینند. امیدوارم زمانی به این فرهنگ برسيم: سریع در مورد ديگران قضاوت نکنيم که زندگی این شخص چرا اينطور بوده؟ آیا واقعاً توانسته و انجام نداده؟ ولی ای کاش میتوانستم یك کاری انجام بدهم. (با بغض ...)
* زمانهايي از زندگي که پیش ناصر بودی چه خاطرهي خوبی از او داری؟ توی خانه چه رفتاری داشت؟
به عنوان برادر این حرف را نمیزنم به عنوان کسی که ناصر را شناخته ميگويم: مادرم و برخي اقوام پس از مرگ او، وقتی عکسش را میدیدند گریه میکردند. اين برمیگردد به رفتار خوب ناصر در زمان حيات. با گذشتتر از ناصر در زندگي نمیشناسم. [اوايل دهه 60] وقتي در تيمهاي تهراني بازي ميكرد، آنجا منزل خواهرم [كه همسر آقاي هاشمي(پدر سيد جواد هاشمي هنرپيشه تلويزيون)] ميآمد و عصر با خودش كباب ميآورد. ميگفتيم ما نهار خوردهايم. چرا كباب آوردهاي؟ ميگفت: من نهار با تيم كباب خوردم گفتم شايد بوي آن را از لباس من استشمام كنيد و دلتان بخواهد براي همين آوردم ...
* ... (با گفتن اين حرف ياد خاطرههاي آن شيرمرد لرستاني افتادم و مدتي مصاحبه تحت تأثير اين حرف قرار گرفت...) به خاطر دارم سال 1384 يكي از خبرنگاران از تبریز با من تماس گرفت و براي مربیگری تيم ماشينسازي شماره تماس آقا ناصر را تقاضا كرد. وقتي به مرحوم ناصر اطلاع دادم، گفت اگر بروم مادرم را چکار کنم؟ مادرم تنهاست. به خاطر مادرتان نرفت.
بله، به مادرم خيلي وابسته بود و مادرم هم او را خيلي دوست داشت. من فروردین امسال بعد از 17 سال و خوردهاي برگشتم ايران و مادرم يك ماه بعد از آمدن من و 7 ماه پس از مرگ ناصر فوت كرد.
* دوباره برويم سراغ خودت. اگر به گذشته باز ميگشتي حاضر بودي با همان شرايط و به صورت مجاني براي تيمهاي لرستاني بازي كني؟
الان هم اگر از لحاظ فیزیکی و سن و سال میتوانستم و یکی از من تقاضا میکرد، مجانی براي تيمهاي لرستان بازی میکردم، چون علاقه دارم!
* در مورد خارج رفتنت چطور؟ اگر به گذشته باز ميگشتي به خارج ميرفتي؟
نه! ای کاش قبلاً بهتر تصمیم میگرفتم. اگر آگاهی زیادی در مورد خارج داشتم نمیرفتم. براي رفتن باید برنامهریزی تحصیلی یا شغلی داشته باشی یا پشتوانه مالی مناسبي.
* الان شغلت چیست؟
آدم باید کاری را كه ميتواند، انجام دهد. فعلاً شغلي ندارم. 3 روز در هفته به تمرينات تيم فوتبال پیشکسوتان ميروم. دوستان قديمي با محبت هستند. خیلی تحویلم میگیرند و خوشحالم ميكنند.
* حاضري مربيگري كني؟
دوره و كلاس نرفتهام اما علاقه دارم در اين زمينه فعاليت كنم. تا ببينم چه پيش ميآيد ...
گفتوگو: رضا جايدري
___________________________
تيم فوتبال خيبر خرم آباد - سال 1368
ايستاده از راست: [مرحوم] علي خليلي، كرمخدا عباسي، فضلالله حيدري، مجيد ياراحمدي، مهدي(احمد) ميرزاده و حسن حسينبيگي
نشسته از راست: سيدمحمد(محسن) سجادي، رضا محمدياصل، غلامرضا بيرانوند، محسن(مصطفي) ميرزايي و رضا حاتميزاده
-----------------------------------------------------
در تصاوير زير صحنههاي از بازي تيمهاي تراكتورسازي تبريز و تاج (استقلال) تهران در روز يكشنبه 25 فروردين 1354 در ورزشگاه باغ شمال تبريز مشاهده ميكنيد كه اين بازي در پايان با نتيجه يك بر صفر به نفع تراكتور با گل دقيقه 9 حسين نورمحمدزاده خاتمه يافت.
در اين تصاوير حضور 2 مدافع لرستاني تراكتور يعني ناصر ميزرايي (سمت راست) و غلام زينيوند(سمت چپ) را مشاهده ميكنيد كه تاج (اسقلال) را با با بزرگاني چون غلامحسين مظلومي، ناصر حجازي و ... شكست دادند.