«جواد قریب» ماجرای مردی است که ۲۳ سال است در لرستان به سر وقت زبالهها میرود تا دل طبیعت به وجودش گرم باشد. او ۲۳ سال است که طبیعت را بهعنوان یک همیار از زباله پاکسازی میکند.
به گزارش خبرگزاری مهر، حوالی صبح یک روز تابستانی است، قبل از اینکه خورشید خودش را به وسط آسمان برساند یا بخواهد بساط گرمایش را پهن کند سر قراری میرویم که یه هفتهای برای مدار شدنش پیگیر بودهایم.
راهی جاده دانشگاه میشویم؛ جایی که مسیر یکی از خروجیهای شهر از آنجا میگذرد و هنوز طبیعتش خنکایی برای هدیه به رهگذران دارد.
زیر سایه درختی سوژه گزارشمان را مرور میکنیم تا اصل سوژه خودش از راه برسد؛ نجوای سایه خنک درخت در یک روز تابستانی روحمان را تازه میکند تا به صدای «سلامی» رشته افکارمان پاره شود و با یک احوالپرسی ساده به مهمانی ماجرای «جواد»، آشنایی «قریب» برویم.
هنوز سلام و علیکمان جا نیفتاده و به قول امروزیها «ندار» نشدهایم که جواد قریب ما را به سفره صبحانه در دل طبیعت دعوت میکند؛ بدون لحظهای تردید قبول میکنیم تا جاجیم سادهای روی زمین پهنشده و بساط صبحانه یک صبح تابستانی زیر درخت قرارمان پهن شود.
همه آنچه که نیاز است را در بقچهای پشت موتورش دارد؛ ساده و بیآلایش؛ مثل همه آدمهایی که طبیعت را با همه سادگی درک کردهاند؛ انگار که تمام دغدغههایش در همین بساط کوچک جمع میشود.
وسط دم کردن چای با کتری کوچکی که به نظر میرسد همراه سفرهای قریب است، میخواهیم ماجرایش را روایت کند؛ استکانی چای میریزد تا بگوید: من، جواد قریب، متولد بروجرد، کارمند بازنشسته یک داروخانه و عاشق طبیعت هستم!
کمی خودش را جمعوجور میکند و انگار که بخواهد از پرونده افتخاراتش رونمایی کند یک عدد به نوشتههای ما اضافه میکند؛ ۲۳ سال! این رقم همه روزها و ماهها و سالهایی است که قریب کار پاکسازی طبیعت از زبالهها را بدون هیچگونه چشمداشتی انجام داده است.
فکرش را که میکنی کم نیست ۲۳ سالی که جواد قریب صبح به صبح با موتور قدیمیاش راهی طبیعت شده و عصر که میشود با گونیهای پر از زباله به شهر برمیگردد، این تکرار همهروزهای جواد قریب است که عمری را برای نجات طبیعت از زبالهها گذاشته است.
خودش میگوید که عاشق پاکیزگی و نظافت است و حتی آن زمانی هم که در داروخانه کار میکرده، فضای کارش آنقدر تمیز بوده که در میان داروخانههای شهر برای خودش آوازهای دستوپا کرده است؛ هرچند که همت این روزهایش برای پاکسازی طبیعت و مناطق گردشگری بروجرد نیز دستکمی از دغدغههای دیروز و دیروزهایش ندارد.
قریب ۲۳ سال است که همیار طبیعت و محیطزیست است ولی تاریخ کارتهایی که برایش صادر شده دو سه سال اخیر را نشان میدهد؛ خودش میگوید که بدون کارت و با کارت، گمنام و معروف برایش فرقی ندارد؛ مهم قدمی است که باید برداشته شود که برداشته میشود.
البته ته دلش گلایههایی هم دارد، از آنهایی که گاهی سنگینی نگاهشان هنگام جمعآوری زبالهها دلش را غمگین کرده ولی کمکم به این نگاههای سنگین عادت کرده و حالا همه گردشگرانی که پای ثابت ونایی و گلدشت و دیگر مناطق گردشگری بروجرد هستند قریب و دغدغههایش را میشناسند.
قریب در حرفهایش جملهای تکراری را میگوید که بهرغم اینکه تاکنون بارها شاید این جمله را شنیده باشم ولی این بار انگار برایم معنی دیگری دارد؛ «شهر ما خانه ما» را قریب خوب معنا کرده است، مردی که ساعات حضورش برای پاکیزگی شهر از دقایق حضور برای نظافت خانهاش پیشی گرفته است.
استکان اول چایمان را نیمه سرد خوردهایم و گپ و گفت با جواد قریب گلانداخته است، خیلی در حرفهایش اهل تکلف نیست، به قول گزارشنویسها قلمبهسلمبه حرف نمیزده؛ خیلی ساده از دلسوزیهایش برای طبیعت میگوید، از اینکه شنیده است یک شیشه یا پلاستیک سالها و قرنها زمان میبرد تا رد پایش از طبیعت پاک شود، از اینکه روزی چندین گونی زباله را با چه زحمتی به شهر میآورد و اینکه در برنامهریزی روزانهاش هر روز یک منطقه را برای سرکشی میگنجاند.
جواد قریب در دفترچه خاطرات ذهنش هم تلخ و شیرینهایی دارد؛ از خاطره افتادن در رودخانه حوالی سراب کرتول هنگام جمعآوری زبالهها آنهم در اوج زمستان!
چای داغ را سر میکشد و انگار که آن روز سرد را مرور کند میگوید که یکهفتهای درگیر مریضی و سرماخوردگی بوده است و من فکر میکنم شماره روزهای بیماریاش را از روی حساب روزهای نرفتهاش در دامان طبیعت به یاد دارد.
جواد قریب گاهی هم از سوی دستگاههای مرتبط تشویق شده است، این را از تعداد کارتهایی که توی جیبش دارد میشود فهمید؛ یکییکی آنها را درمیآورد و روی زمین ردیف میکند، از کارت همیار طبیعت منابع طبیعی گرفته تا کارت همیار محیطزیست؛ کارتهایی که به نظر میرسد هیچگاه نتواند معرف خوبی برای جواد قریب باشد.
قریب حرفهایش را ساده میگوید، از اینکه طبیعت نعمت است و آدمیزاد که کفران نعمت نمیکند؛ از حق محیطزیست حرف میزند و اینکه این حق باید ادا شود و جملاتی که قالب سادهشان شاید آنها را جذاب میکند.
قریب قصه ما از همه میخواهد همیار واقعی طبیعت باشند و سهمشان را از ادای حق محیطزیست بپردازند؛ آنجا که راهی طبیعت میشوند از یاد نبرند که در مقابل آرامشی که طبیعت میبخشد آرامش خیال محیطزیست را بر هم نزنند.
آخر حرفهایش که میرسد کلی نصیحت با خودش دارد، حرفهای که از سر دردمندی میگوید و شاهکلید همه آنها پاکیزه نگهداشتن محیطزیست و طبیعت است.
جواد قریب از دلگیریهای زباله آلود طبیعت هم حرفهای زیادی دارد و شاید همین هم یادش میاندازد که باید زودتر برود، قریب سر قرار زبالهها میرود و ما میمانیم و خنکی درختی که کمکم خورشید تابستانی سراغش میآید.
همه گفتوگویمان اندازه صبحانه کوتاهی در صبح یک روز تابستانی طول کشیده است، درخت قرارمان را با خورشیدی که برای قبضه سایهاش کمر همت بسته تنها میگذاریم، مسیر را تا جایی پیاده میرویم تا آرامش زبالههای باقیمانده در طبیعت را به هم بریزیم، گاهی خم میشویم تا سهمی در پاکسازی طبیعت داشته باشیم؛ دلمان هوای «قریب» شدن کرده است، هرچند ۲۳ سالی عقب هستیم.