یافته، اولین پایگاه خبری دارای مجوز در لرستان

معصومه پارسامهر -یافته

متولد تهران و اصالتاً اهل شمال است. از 14 سالگی کار گویندگی را در رادیو گرگان شروع کرد.

در اکثر شبکه‌های سراسری به عنوان گوینده و مجری حضور داشته و در سال 1387 به عنوان یکی از گویندگان برتر شبکه 3 انتخاب گردید.

همسرش لرستانی است و شخصاً تعلق‌ خاطر خاصی به لرستان دارد. همین موضوع بهانه‌ی گفت‌وگوی ما با «معصومه پارسامهر» عروس لرستانی‎ها شد.

لطفاً خودتان را بیشتر معرفی کنید.

معصومه پارسامهر؛ متولد سال 1347 در تهران و اصالتاً اهل خطه‌ی سرسبز گلستان هستم. مادرم می‎گوید در یکی از روزهای گرم تابستان و هم‎زمان با تولد حضرت معصومه(س) متولد شدم. در برنامه‎های تلویزیونی شبکه 2 و 3 سیما، شبکه‎های‎جهانی جام‎جم و شبکه استانی مازندران، گلستان به عنوان گوینده و مجری برنامه‌ها فعالیت داشته و دارم. هم‎اکنون ساکن تهران هستم و در مقطع کارشناسی ادبیات فارسی تحصیل کرده‌ام. با افتخار همسرِ «محمد قاسمی» مردی از دیار لرستان هستم. همسرم از بازیگران و کارگردان‎های قدیمی تئاتر خرم‌آباد در دهه‌ی 50 و تهیه‎کننده‌ی برنامه‎های صدا و سیما می‎باشد.

 

معصومه پارسامهر چگونه کشف شد؟

(با خنده) لابلای کوزه‎ها و مفرغ‌های لرستان کشف شدم؛ کشف نشدم، انتخاب شدم. سال 1361 از رادیو گرگان اطلاعیه‎ای پخش شد با این مضمون که گروه کودک این مرکز نیاز به گوینده در بخش کودک و نوجوان دارد. حدوداً 14 سال سن داشتم که به اتفاق مادرم به رادیو گرگان رفتیم. مسئولیت برگزاری آزمون به عهده‎ی مرد جوانی بود که اصالتاً خرم‎آبادی و تهیه‌کننده‎ی برنامه بود. ایشان خیلی جدی و سخت‎گیر بوده و اهل پارتی‎بازی و سفارش هم نبودند. بعد از آزمون‎های متعدد توانستم مجوز گویندگی، آن هم بین ده‎ها شرکت‌کننده را کسب کنم. البته این را هم اضافه کنم من سابقه‌ی اجرا در جمع دانش‌آموزان و در مدرسه را داشتم.

 

جذابیت مجری‌گری برای شما در چه چیزی تعریف می‌شود؟

من اجرا در تلویزیون و رادیو را دوست دارم و آن را یک موهبت و نعمت می‌دانم. نعمت بودن و زندگی کردن کنار مردم.

وقتی می‌بینی سال‌ها دل‎خوشی یک دختر جوان و معلول که توان حرکت ندارد در یک منطقه‌ی دوردست مجری برنامه‎ای است که هنوز یک بار هم از نزدیک او را ندیده و فقط از طریق تلفن ارتباط برقرار کرده و از او پیام‌های مثبت و محبت‌آمیز دریافت کرده، به نظر شما لذت بخش نیست؟

وقتی احساس می‌کنیم که کسی را دوست داریم، احساس شادی و طراوت می‌کنیم. یکی از بزرگان می‌گوید: «با ارزش‌ترین دقایق در دوستی، زمانی نبود که با یک دوست خندیدم، بلکه وقتی بود که با او گریستم، به من فکر کرد، گوش کرد و مرا درک کرد.» به تعبیر زیبای نشاط اصفهانی:

با تو خاموشم، ولی با یاد دوست                     هر سر مویم، زبانی دیگر است

 

بهترین برنامه‌ای که تا به حال مجریاش بوده‌اید، کدام برنامه است؟

باور کنید آمار دقیقی از اجرای برنامه‌ی تلویزیونی و رادیویی ندارم. فقط می‎دانم به لطف خدا، طی این سال‌ها همیشه برنامه داشته‌ام؛ آن هم در حوزه‎های کودک، نوجوان، جوان، خانواده و پزشکی.

در حال حاضر در صدای البرز برنامه‌ی «رادیو جیبی» را شنبه‎ها سه ساعت زنده روی آنتن دارم و در سیمای استانی‎البرز هم برنامه‌ی «خانه ما» را که مضمون خانوادگی دارد، اجرا می‎کنم و در شبکه‌ی 3 نیز حدود 7 سال یکی از گویندگان برنامه‌ی «سلامت باشید» به تهیه‌کنندگی جناب دکتر حسینی‌زاد هستم. در کنار همکاران دیگرم جناب آقای فهیم و آقای میدان‎چی.

بدون تعارف همه‎ی برنامه‎ها برایم قابل احترام هستند؛ اما در مرکز مازندران برنامه‎ای به صورت زنده اجرا می‎کردم به نام «راه تفاهم» به تهیه‌کنندگی همسرم؛ این برنامه ارتباط مستقیم و خوبی با مخاطب داشت. مردم زنگ می‎زدند و مشکلات‌شان را با کارشناسان برنامه در میان می‎گذاشتند. این برنامه در دل مردم جا باز کرده ‎بود و خانواده‎ها به راحتی خصوصی‎ترین مسائل‌ زندگی‎شان را با این برنامه در میان می‎گذاشتند. من خودم بارها و بارها در استودیو گریستم و بارها و بارها از تهِ دل خندیدم. یادم هست یک روز درباره‎ی «تنهایی» برنامه داشتیم. از اتاق فرمان تهیه‌کننده‎ی برنامه گفت: خانمی پشت خط تلفن است و خیلی احساساتی شده. وقتی ارتباط تلفنی بین ما و این بیننده برقرار شد شنیدم که به شدت دارد گریه می‎کرد و مرتب می‎گفت: از شما ممنونم، از شما مجری برنامه، کارشناس برنامه و تهیه‎کننده‌ی برنامه که زندگی دوباره‎ای به من دادید... و توضیح داد که من شکست خورده‎ام و قصد خودکشی داشتم و تصمیم خودم را هم گرفته‎ بودم. حرف‎های شما باعث شد که من از خودکشی منصرف شوم، من می‎خواهم زندگی کنم. یادم هست وقتی حرف‎های این بیننده تمام و آرام شد؛ کارشناس برنامه این شعر اقبال لاهوری را تقدیم این خانم کرد:

زندگی در صدف خویش گهر ساختن است                   در دل کوه فرو رفتن و نگداختن است

هنر زنده دلان، خواب و پریشانی نیست                  از همین خاک، جهان دگری ساختن است

 

چه افتخارات و عناوینی کسب کرده‌اید؟

انتخاب بهترین گوینده‎ در بخش نمایش از چهارمین جشنواره ی تولیدات مراکز در زیباکنار

برنده تندیس و جایزه از جشنواره‎ی برترین‎های شبکه 3 در سال 86

به این‌ها هزاران پیام محبت‎آمیز مردم کشورم را اضافه کنید که از هر لوح و تندیسی برایم با ارزش‎تر است.

 

معمولاً برای اجرای یک برنامه باید تمرین هم داشته باشید؟

اگر منظورتان از تمرین، تمرین‎های بیانی است، یعنی مربوط به فن بیان که باید بگویم ما معمولاً در طول هفته حتماً تمرین‎های خاصی داریم. مثل ورزشکاران که همیشه باید بدن‌شان آماده باشد، ما هم همیشه باید از نظر صدا و بیان آمادگی داشته ‎باشیم و یکسری بایدها و نبایدهایی را حتماً رعایت می‎کنیم؛ اما اگر منظورتان این است که مثلاً ما یک بار یک برنامه را تمرینی اجرا می‎کنیم و بعد برنامه پخش می‌شود، نه اصلاً این‌طور نیست. برنامه‎های ما معمولاً زنده است و زمانی برای تمرین وجود ندارد. منتها ما قبل از برنامه چون موضوع برنامه را می‌دانیم، در موردش مطالعه می‎کنیم و بدون اغراق می‌شود گفت برای هر برنامه چیزی حدود 2-3 ساعت وقت می‎گذارم و از آخرین اخبار و اطلاعات و دستاوردهای روز مطلع می‎شویم.

 

به تهیه‌کنندگان و کارگردانان برنامه پیشنهاد هم میدهید؟

بله، معمولاً ما اتاق فکر داریم و هر یک از اعضای اصلی برنامه نظرشان را می‌گویند. فکر می‎کنم من خیلی خوش‌شانس بودم چون با اساتیدی کار کردم که جزو بهترین‎های رسانه هستند. جا دارد از همه‌ی کسانی که به من آموختند، تشکر کنم. سروران عزیزی هم‎چون محمد قاسمی، استاد حسن شیدا، مرحوم بابازاده، آقایان قاضی، مازندارنی، روغنی‌ها، یمینی، میرحسینی، دکتر هجرتی، دکتر حسینی‎زاد، شریعت‌پناهی و همه‎ی بزرگانی که برای ارتقاء سطح دانش و تجربه‌ی امثال من قدم برداشتند.

 

از نظر شما یک گوینده‌ی تلویزیون چه ویژگیهایی باید داشته باشد؟

اجرا در تلویزیون، یکی از مشاغل حساس است و مجری تلویزیون طبق قول مشهور، «ویترین سیماست». او باید از قدرت تمرکز زیادی برخوردار باشد. باید خونسرد باشد و آرامش خود را حفظ کند. قدرت بداهه‎گویی داشته ‎باشد. برای مجری، قدرت بداهه‎گویی در وضعیت بحرانی، حتی از داشتن صدای زیبا هم مهم‎تر است. مجری به شدت در معرض انتقاد است پس باید انتقادپذیر باشد تا در کارش پیشرفت کند. او در خط مقدم برنامه است و باید اشتباهات دیگران را هم پوشش بدهد، پس باید سخت و مقاوم باشد. شخصیت داشته ‎باشد و بتواند مردم را سرگرم کند. باید نماینده‌ی عموم مردم باشد، پس باید جسور باشد.

 

شما کلاً آدم شاد و خنده‌رویی هستید، یا عبوس و غمگین؟

فریدون مشیری می‌گوید: کسی که چهره‌ای عبوس دارد، تابوت دل مرده‌ی خویش را بر چهره حمل می‌کند. پس برای همین:

من از لبخند آموختم درسی که نسپارم                        به دست نا امیدی‌ها، دل امیدوارم را

 

گفتید که همسرتان اهل خرم‌آباد است. اولین باری که به لرستان سفر کردید در چه سالی بود و چه حسی داشتید؟

سال 65 بود و درست بعد از ازدواج، اواخر تابستان بود و حس من مثل حس کریستف کلمب بود که می‎خواست قاره‌ی آمریکا را کشف کند. حس کنجکاوی و اشتیاق داشتم چون اولین بار بود که به لرستان می‎رفتم و همسرم زیاد از آنجا برایم تعریف کرده بود. مهم‌ترین چیزی که از آن سفر یادم هست، بعد از بروجرد و عبور از گردنه‎ی رازان هر کوهی که دیده می‌شد؛ همسرم می‌گفت خرم‌آباد پشت آن کوه است. حالا مگر کوه‌ها تمام می‌شد! یکی را رد می‌کردیم، یک کوه دیگر سبز می‌شد. خلاصه رسیدیم به دروازه‌ی شهر زیبای خرم‌آباد و به نظرم رسید این کوه‌های اطراف همچون صدف، مروارید شهر را درون خودشان محافظت می‌کند و شهر همچون دُرّی زیبا چشم‌نوازی می‌کند. دیدن جنگل‎های زیبای بلوط هم که نشان از استواری مردم لرستان هست را هیچ‌وقت فراموش نمی‎کنم.

 

چه مناطقی از لرستان را از نزدیک دیده‌اید و کدام برای شما جذابیت بیشتری داشت؟

قلعه‌ی فلک‌الافلاک، دریاچه‌ی کیو، سراب نیلوفر، سراب ناوه‎کش، کاکارضا، مخمل‌کوه و هفت‌چشمه و خیلی جاهای دیگر. قدم زدن شبانه در خیابان‎های مرکزی شهر، جوی‎های پُر‌آب‌اش هیچ‌وقت یادم نمی‎رود و هر بار که به خرم‌آباد می‌روم، طعم شیرین اولین دیدار تازه می‌شود. به استثناء جوی‎هایی که حالا دیگر در آن‎ها خبری از آب نیست.

منزل پدری همسر من در منطقه‌ی پشت‌بازار خرم‌آباد است، یکی از محله‎های قدیمی که برای رسیدن به آنجا باید از بازار محلی و امامزاده زیدبن‌علی(ع) عبور کنی. هر بار که خرم‌آباد بروم به زیارت آقا هم می‎روم.

تقریباً در یک مسیر ترانزیت از تهران به اصفهان و خوزستان از کل شهرهای استان لرستان عبور کرده‎ام و در هر شهر هم به اقتضای زمان اقامت داشته‎ام؛ مثل الشتر، پلدختر، بروجرد، درود، ازنا، الیگودرز.

 

آداب و رسوم لرستان تا چه میزان با زادگاه شما وجه اشتراک دارد؟

با افتخار عرض می‎کنم که اصالتاً شمالی هستم واهل خاک پاک گرگان. ضمناً حدود 15 سال درکنار مردم مهربان و خونگرم ساری زندگی کردم و به دلیل شغل‎ام به استان‎های زیادی مسافرت داشته‎ام. اما در پاسخ به سؤال شما؛ راست‌اش شاید در شکل ظاهری و اجرای مراسم همه‎ی نواحی ایران با هم تفاوت‎هایی داشته ‎باشند؛ اما در مجموع یک روح زیبایی و صداقت بین همه‌ی آن‌ها مشترک است و همین حس هم وحدت و هم‎دلی را ایجاد می‎کند. با پشینه‎ی چند هزار ساله‌ی لرستان، می‌شود گفت یکی از اصیل‎ترین استان‎های کشور ما است.

برای همه‌ی داشته‎های فرهنگی لرستان احترام قائل‌ام و راجع به آن‌‎ها تا جایی‎که فرصت کنم تحقیق و مطالعه می‎کنم و برایم جذاب و دوست‌داشتنی است؛ به طوری‎که ترجیح می‎دهم مثلاً در تهران در ایام محرم در هیئت لرستانی‎ها شرکت کنم و از برنامه‎ها و آداب و رسوم‌شان بهره‎مند بشوم. در جشنواره‎ها در جمع لرستانی‎ها بیشتر دیده می‎شوم، نه فقط به این خاطر که همسرم لُر است، به‌اضافه‌ی این، علاقه‌ی شخصی خودم هم هست.

جالب است برای‌تان بگویم که هر سنت و آیین خاصی که در لرستان انجام می‌شود، مثل آیین گِل‎مالی، به پشتوانه‎ی یک فلسفه‎ی دینی و اعتقادی محکم است که شاید خیلی کمتر به این جنبه‎ی آن پرداخته شده و جا دارد هنرمندان فرهیخته‌ی استان لرستان به این مهم بیشتر بپردازند تا نسل جدید به داشته‎های غنی فرهنگی و اعتقادی خود ببالند.

در بین حکایت‎ها و مثل‎ها و داستان‎هایی که سینه به سینه نقل شده‌اند، روایت‎های شیرینی وجود دارد که می‎تواند دست‎مایه‎ی آثار ارزشمند و ماندگاری در عرصه‌ی هنر نمایش باشد. تاریخ سینمای کشور ما با «دختر لُر» آغاز شده و روزهای پُرالتهاب جنگ را با ترانه‌های حماسی و زیبای لُری «دایه دایه» به خاطر می‎آوریم.

حقیقت‎اش این است که سال‎های اول ازدواج‌ام هر سال نوروز به خرم‌آباد می‎رفتم و مادرِ همسرم برای ما و همه‌ی افراد خانواده سبزه می‎انداخت. سبزه از رسم‎های مشترک لُرها و البته اقوام دیگر از ایران است. لُرها در آستانه‎ی فرا رسیدن عید، اقدام به انداختن دانه‌ی گندم در بشقاب یا کاشتن انواع دانه‌ها بر اندام کوزه‌های سفالی می‎کنند. یادم می‌آید این شعر را من برای اولین بار از زبان ایشان شنیدم: «امشو اول قاره/ خیر دِ حونت بواره/ نون و پنیر و شیره/ کیخا حونَت نمیره!»

و از همسرم پرسیدم معنی این شعر چیست. همسرم گفت:

امشب، آغاز سرماست           خیر و برکت در خانه‌ات ببارد

نان و پنیر و شیره                 الهی که مرد خانه‌ی شما نمیرد.

صحبت از مردن و نمردن شد، یادم می‎آید ما هر سال آخرین روز سال را به آرامگاه شهر که خضر نام دارد می‎رفتیم و برای آمرزش مردگان فاتحه می‎خواندیم. البته ما شمالی‎ها هم در شب جمعه‌ی آخر سال و روز عرفه به آرامگاه می‎رویم و فاتحه‎ای برای اهل قبور می‎خوانیم و بر سر مزارشان شمع روشن می‎کنیم.

اولین باری که خانه‌ی یکی از اقوام رفتیم، شیرینی مخصوصی خوردم به نام «قالووت». لُرها، از اولین روز عید نوروز به دیدار خانواده‌ای می‎روند که یکی از عزیزان‌شان را از دست داده‎اند و خانواده برای پذیرایی از مهمانان «قالووت» درست می‎کنند که هم شیرینی عید را دارد و هم تلخی عزا را. خاطره‎ای که هیچ ‎وقت فراموش‌ام نمی‎شود مربوط به سیزده فروردین سال 65 یا 66 می‎شود. روز سیزده فروردین من به اتفاق اقوام و فامیل به غاری که در آن نزدیکی بود رفتیم. جای شما خالی؛ بساط چای و کباب و بازی سنگ‌پهلو محلی پهن بود. عصرش به مخمل‎کوه رفتیم. آن روز به ما خیلی خوش گذشت. فردای آن روز که قرار بود بچه‎ها مدرسه بروند، به سمت هفت‌چشمه حرکت کردیم. من پرسیدم مگر بچه‌ها مدرسه ندارند؟ همسرم در جوابم گفت: نه! اهالی خرم‎آباد‎ سیزده فروردین را سیزده‌بدر غریبه‎ها می‎دانند و چهاردهم فروردین به دامن صحرا می‎روند. از دیگر چیزهایی که برایم جالب بود قسم خوردن مردم لرستان بود؛ «به روح رسول‌الله!»، «به اون خدایی که بنده‎اش محمد است»، «به قرآنی که در سینه‌ی پیغمبر است»، «به شرافت پیغمبر» و...

مردم لرستان خیلی به دعا و مال حلال اعتقاد دارند. البته خود من هم به برکت لقمه‌ی حلال بسیار اعتقاد دارم؛ چرا که بارها از پدرم شنیدم که پول از راه حلال باید به دست بیاید. یکی از دوستان همسرم به نام آقای نجف‎نیا در کتابی که به تازگی نوشته حکایتی دارد که حیف‎ام می‎آید برایتان نقل نکنم. او می‎نویسد:

جماعتی در کوفه بودند که دعاهایشان اکثر اوقات مستجاب می‎شد. هر والی یا حاکم ظالمی که در کوفه وارد می‎شد، آن‎ها نفرین می‎کردند و آن والی هلاک می‎شد. وقتی که حجاج بن یوسف ثقفی وارد شد، سفره‌ی مفصلی برگزار کرد و تمامی آن‎ها را دعوت کرد. بعد از پایان ضیافت حجاج گفت: حالا دیگر از نفرین این‌ها در امانم، چرا که غذای حرام در شکم‎هایشان وارد شد که غذای حرام یکی از راه‎های عدم استجابت دعاهاست.

معصومه پارسا مهر و همسر لرستانی اش محمد قاسمی / پشت صحنه تهیه برنامه - یافته

لرستان را در یک جمله تعریف کن!

بهشت کشف ‌نشده و ناشناخته!

 

سفارش شما برای جوانان لرستانی چیست؟

سرمایه‌ی هر کشوری به نیروی جوان و فعال آن وابسته است. چیزی که فکر می‎کنم امروز همه‎ی جوان‌ها بخصوص جوان‎های لرستانی باید بیشتر روی آن کار کنند، خودباوری و اعتماد به نفس است. درست است که موقعیت‎های کاری در استان لرستان برای جوان‎های تحصیل‌کرده‌ی استان کم است، ولی باید یادمان باشد که لرستان امروز به ایده‎های نو و طرح‎های جدید شما برای پیشرفت نیازمند است. کمر همت را باید بست تا باز شدن دروازه‎های اعتلای استان را شاهد باشیم. صد البته با اعتماد مسئولین به نسل جوان و سپردن مسئولیت‎ها به آن‎هاست که خوشبختانه این اتفاق در حال روی دادن است. لرستان به داشتن جوانان‎اش افتخار می‎کند. پایداری و موفقیت‌شان را از خداوند خواستارم.

 

و کلام آخر؟

در جایی از کتاب «فرصت‎های باقی‌مانده» نویسنده می‎گوید: گذشته تاریخ است و آینده راز، تنها زمان حال موهبت خدایی است.

و فریدون مشیری چه زیبا گفت:

پرواز آفتاب و پرنده و نسیم را می‌دانم

و صفای دلاویز دشت را

اما من این میان

پرواز لحظه‌ها را افسوس می‎خورم

پروازِ

این پرنده‌ی بی‎بازگشت را.

 

 

گفت‌وگو: یاسر  اکبریان / نشریه "جامعه و اقتصاد"
بازنشر در پایگاه خبری یافته‌


دیدگاه‌ها  

#1 احمد 1392-12-18 21:23
گزارش عالی و بسیار جذاب
زنده باد خانوم پارسا مهر
نقل قول کردن
#2 برزو 1392-12-19 22:54
سلام، خسته نباشید
هم محتوای مصاحبه و هم سبک وشیوه مصاحبه و طرح سوالات آن با کیفیت، جذاب و گیرا است.جداً تا به حال اینچنین مصاحبه‌ای در رسانه‌های استان سابقه نداشته است.موفق باشید
نقل قول کردن
#3 بهار 1394-04-08 17:16
عالی بود بیست
نقل قول کردن
#4 مهتاب 1394-07-07 15:36
عاااااااالی بود ،موفق باشین
نقل قول کردن
#5 علی 1395-11-12 10:42
:-) انشالله موفق باشید
نقل قول کردن
#6 ارسلان 1399-04-20 13:05
خرم اباد عشق من است درود بر شناختیدکه لرستان را شناختید
نقل قول کردن

نوشتن دیدگاه

تذكر: نظرات حاوي توهين يا افترا به ديگران، مطابق قوانين مطبوعات منتشر نمي‌شوند

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

بازگشت به بالا