خانم الهام کریمی شاعر، پژوهشگر و مدرس در حوزهی ادبیات فارسی معاصر است. ایشان در خانوادهای اصیل و فرهنگی در خرمآباد دیده به جهان گشود.
پدرش زندهیاد «حاج محمد کریمی» از قهرمانان اسبق کشتی ایران و پهلوانی سلیمالنفس و به غایت مردمی بود که سابقهی درخشانی را در زمینهی مدیریت ورزشی و صنعتی در استان و کشور، در کارنامهی مدیریتی خود داشت.
این بانوی فرهیخته، دانشآموختهی رشتهی مامایی از دانشگاه علوم پزشکی ایران و کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی است که به عنوان دبیر دبیرستان و مدرس دانشگاه، مشغول به تدریس میباشد.
نامبرده از اعضای فعال انجمنهای ادبی چون: شاعران نیمایی و شاعران بدون مرز است و دارای تألیفات ارزشمند ادبی و مجموعهی اشعاری است که سالها پیش به زیور طبع درآمده است. در این مجال پای صحبتها، خاطرات و دغدغههای این بانوی شاعر مینشینیم و با شخصیت، افکار، آمال و دیدگاههای ایشان بیشتر آشنا میشویم.
* با اختصار فرایند تحصیلی و انگیزهی ورود خود را به این حوزه بیان فرمایید.
دوران تحصیلی ابتدایی را به دلیل وضعیت شغلی پدرم، در خارج از استان گذراندم. بعد از اتمام دورهی راهنمایی، با وجودی که قلباً راضی به ادامه تحصیل در رشتهی ادبیات بودم، با خواست پدرم در رشتهی علوم تجربی ثبتنام نمودم. ایشان که شخص اخلاقمداری بود - بر اساس باور و اعتقاد درونیش - آرزو داشت که فرزند ارشدش به عنوان ماما به همنوعان و همجنسان خود کمک نماید و با این استدلال، من را به این رشته هدایت نمود. من که هیچگاه تاب مقاومت در مقابل خواستههای ایشان را نداشتم، بعد از اخذ دیپلم متوسطه در رشتهی مامایی در دانشگاه مشغول تحصیل شدم؛ ولی دغدغهی اصلی و گرایش باطنیام در تمام لحظات تحصیل و بعد از فراغت از آن، ادبیات و شعر بود. به طور رسمی فعالیت ادبی خود را در اوایل دهه 70 خورشیدی، شروع نمودم. بعد از پیوستن به انجمن شاعران نیمایی - که انجمن بسیار پویایی بود - با شاعرانی چون سعید سلطانیطارمی، مهدی عاطفیراد، طاها حجازی، محمدعلی شاکرییکتا، شادروان جعفر کوشآبادی و... آشنا شدم. با تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد، در رشتهی ادبیات و زبان فارسی و با تدوین مجموعه شعرم با عنوان «در حوالی کوچهها» توانستم خود را در انجمنهای ادبی پایتخت - به عنوان شاعر - مطرح سازم.
* مشوق اصلی شما در شعر چه کسی بوده است؟
همانطور که عرض کردم؛ با وجودی که به خواست پدرم به رشتهای غیر از ادبیات سوق داده شدم؛ مشوق اصلی خود را - از بدو تحصیل تا زمانی که به ادبیات و شعر روی آوردم - ایشان میدانم. تشویق و تلاش پدرم به سالهای پیش از دورهی دبستانم برمیگردد. ایشان از روشی ابداعی برای آموزش خواندن و نوشتن من استفاده می نمود. این شیوه بسیار در سوادآموزیام مؤثر بود؛ به نحوی که قبل از ورود به دبستان سواد خواندن و نوشتن داشتم. در دوران تحصیل در کلاس درس، انشای نانوشته و فیالبداهه ارائه میدادم و همواره به درس ادبیات و دبیر مربوطه، سرکار خانم فاطمه حجاریان علاقه نشان میدادم. این رابطه یک رابطهی دوطرفه بین شاگرد و استاد بود که تا امروز در ذهنم باقی مانده است و خاطراتی به یادماندنی از آن لحظات دارم.
* گویا در بدو امر، سرودههایتان در قالب کلاسیک بوده است؟
امروزه اکثر شعرا از سبک کلاسیک و قالبهای کهن به شیوههای نو روی میآورند. من نیز در ابتدای کار به سبک کلاسیک و در قالب غزل، شعر میسرودم. زمانی که دفتر شعرم به دلیل نامعلومی مفقود گردید، به قالبهای نو روی آوردم و گمشدهی حقیقیام را پیدا نمودم. این امر باب تازهای در روش ادبی و شعریام باز نمود. پس از آن توانستم در مدت کوتاهی و با کمی ذوق و خلاقیت، شاهنامه را در قالب شعر سپید بازنویسی نمایم.
* قالبهای کهن و نو را چگونه ارزیابی مینمایید؟
من معتقدم که ذهن مردم ما به وزن خو گرفته است. ضمیرِ ناخودآگاهِ ذهن ایرانی، یک ذهن موزون است. این ذهنِ به وزن عادت کرده، میتواند متأثر از قدرت و قوت سبک کلاسیک باشد. به همین دلیل اکثر شاعران ما پیرو این قاعدهاند و معمولاً از شعر کلاسیک به شعر نو روی میآورند؛ غافل از این که میتوان در سبکهای نو و درحالت تلفیقی، وزن را در شعر لحاظ کرد. به تصور من؛ هر کسی بتواند محفوظات ذهنش را با هر زبانی بیان کند، میتواند در سرودن موفق باشد. خواه کلامش توأم با وزن باشد و یا اشعاری بیوزن بسراید؛ اما آهنگ برای شعر ضروری است. قافیه نیز میتواند به عنوان زنگ مطلب در زیبایی و قوام شعر مؤثر باشد. به تعبیری شعر مانند یک شهر است با بافت سنتی و قدیمی، بازار عامه و ساختار مدرن. این بافتها را میتوان جداگانه بررسی نمود، ولی این تفکیک به نحوی نیست که ما این مجموعه را از هم مجزا کرده و با دیواری از هم جدا نماییم.
با قطعیت میتوان گفت؛ عمر هزار ساله شعر و ادبیات فارسی (کلاسیک) به پایان نرسیده است؛ بلکه زبان و بیانش عوض شده است. شعر امروز هم که وامدار شعر گذشته است، به علت درگیر بودن با تمام ارکان جامعه - که به صورت نو عرضه میشوند - میطلبد که زبان ادبی جدیدی داشته باشد. ما نیز باید با تحول در زبان شعری، شعر را در مسیر جدیدی بیاندازیم. ولی شاعر باید ذهنش رها باشد و نباید خود را مقید به اصول خاصی نماید و این توانایی را داشته باشد که شعر کهن و نو را به هم تبدیل نماید. چون این دو قالب شعری ماهیتا این قابلیت را دارند که به یکدیگر تبدیل شوند. ناگفته نماند؛ اگر شعر سپید را در قالب شعر موزون درآوریم، زیباییاش را به دلیل اسیر شدن در بند قافیه از دست می دهد. ولی عکس این قضیه صادق نیست. امروزه شاعران به سبکهایی ابداعی - که آن قالبها فاقد پیشینه ادبی از پیشینیان هستند - روی آوردهاند و در آن عرصه طبعآزمایی میکنند. در آن قالبها تمام ساختارها شکسته شده است؛ نه وزن، نه قافیه، نه آهنگ و شاعر صرفاً حس خود را بیان مینماید.
نکتهی درخور ذکر دیگری که باید عرض نمایم، مقولهی ترجمه است. امروزه حوزهی ترجمه چنان توسعه یافته است که به صنعت ترجمه مبدل گردیده است. ما ایرانیان نه تنها در این جایگاه، رتبهای نداریم، بلکه نتوانستهایم با تسلطی که به زبان مبدأ داریم، آثار فارسی را ترجمه کرده و به سایر فرهنگها صادر نماییم. این امر (ترجمه) که از گذشته تا امروز به وسیلهی بیگانگان برای ما صورت گرفته است، آسیبهایی بر پیکرهی فرهنگ ما به جای گذارده است و جای تأسف است که با وجود غنای شعر و ادبیات فارسی، به دلیل عدم ترجمه به زبانهای زندهی دنیا، شعر فارسی مهجور مانده است. در نتیجهی این بیتوجهیها، فرهنگ ایرانی ناشناخته مانده است. ترجمههایی هم که از اشعار شعرای فارسی زبان صورت گرفته است، روزآمد نیست و اصل ترجمه، دستِ کم با قدمت یک قرن، نیاز به ترجمه مجدد دارد و یا ترجمههایی را که مشکل مفهومی دارند، میتوان مثال زد. در این رابطه من در پایاننامهی دوره کارشناسیارشدم، فرهنگ و ادبیات ایرانی را از منظر سیاحان اروپایی (جیمز موریه و آرتور دوگوبینو) به تصویر کشیدم. تصوری که آنها از این مقولهها داشتند، یا با رویکردی تمسخرآمیز و مغرضانه است و یا به علت عدم تسلط به آداب و زبان مبدا؛ سنت ایرانی به گونهی اشتباه، تفسیر شده است. نکتهی آخر که در این باب (سبک قدیم و نو) باید عرض نمایم، تعامل بین سبکهای ادبی است. این وضعیت سبب غنای بیشتر ادبیات میشود؛ در حالی که تقابل بین آنها از استحکام ادبیات ما میکاهد. ما به جای نزاع بین کهن و نو، باید در فکر شناساندن این گنجینهی عظیم معرفتی بشر که از گذشتگان نزد ما به ودیعه گذاشته شده است، به جهانیان باشیم.
* جایگاه زن را در شعر فارسی چگونه ارزیابی مینمایید؟
اگر چه در آموزههای دینی و اخلاقی به مقام والای زن اشاره شده است و تأکیداتی از بزرگان برای حفظ کرامت زنان، در این زمینه و در کتب مربوطه موجود و مضبوط است؛ ولی جایگاه واقعی زن در میدان عمل، دونِ تصور عقلا است و در شأن زن نیست. زن در حوزهی شعر نیز خیلی مظلوم واقع شده است. زن هراسان است از گفتن یا نگفتن! و مجبور است زبان خودش را سانسور کند. «مهستی گنجوی» بر سر عشق و شعر، جان خویش و عاشقش را از دست میدهد. «فروغ» مورد هجمهی افکار عمومی قرار میگیرد. جامعه هم با نگاه جنسیتی به آزار روحی این زن و دیگر زنانِِ از این سنخ می پردازد. شعر پروین آنقدر قوی، پخته و منسجم است که جامعه در مقابل آن سر خم میکند. با وجود این، آزاری که از اطرافیان میبیند و شکست عاطفی که سبب تکدر خاطرش میشود، باز او را از جامعه جدا نمیکند. او متعلق به جامعه است؛ ولی جامعه نه تنها به او کمک نمیکند، بلکه با پاشیدن نمک بر زخمهای ناسورش، جنسیتش را آماج اتهام قرار میدهد. شاید شما هم شنیده باشید که نافرهیختگانی شعر پروین را به پدر ایشان نسبت میدهند و این امر توهینی بزرگ به تواناترین شاعر زن فارسیسرا است و دردی عظیم است که با هیچ دوایی درمان نمیگردد؛ دردی که ریشه در باورهای غلط جنسیتی دارد. در این فضاست که امتیازها اگر به نفع مردان نباشد، به ضرر آنها نیست. من به برتری مرد به زن و یا زن به مرد اعتقادی ندارم. ولی قویاً معتقدم که باید شرایط محیطی برای شکوفایی زن و مرد یکسان باشد. در مورد خودم نیز باید عرض نمایم، با وجودی که من در یک خانوادهی فرهنگی بزرگ شدهام و والدینام سعی بر رشد و بالندگیام داشتهاند، ولی جامعهای با اوصاف ذکر شده، این فرصت را در مقایسه با یک مرد - که شرایط نامطلوبتر محیطی از من داشته است - از من سلب نموده است و من با زحمات شخصی توانستهام علایق و تمایلاتم را ظاهر نمایم. ولی زنان هم سن و سال من - که شرایط محیطی من را نداشتهاند – آنقدر آسیب دیدهاند که جبران آن خسارات روحی، معنوی و مادی برای آنها محال است. آمال همجنسان من، سپری کردن زندگی با روزمرگی در فضای بستهی چاردیواری خانه است؛ نه بروز استعدادها و تمایلات زنانهی آنها در بطن اجتماع! در حال حاضر و با وجود توسعهی مراکز آموزشی، باز هم ما نتوانستهایم زن را در جایگاهی که شایستگی و استحقاق آن را دارد، قراردهیم. چون زن در وهلهی اول مادر، دختر، همسر و... است و خودش نیست. کسی هم وقعی به تمایلات و علایق زن نمیگذارد و تا ساختار سنتی زنِ خانهدار و مرد نانآور وجود دارد، لاجرم در این وضعیت تغییری صورت نمیگیرد.
* علاقهمندی خود را به شعر و موسیقی فولکولور بیان نمایید؟
با طرح این سؤال، بنده باید مجدداً اذعان نمایم که ذهن ما ایرانیان به وزن خو گرفته است و شعر موزون همه جا وجود دارد. از لالاییها در فرهنگ عامه که بسیار شنیدنی هستند (هنوز زمزمهی مادر و مادربزرگی که برای نوهاش شعر ریتمیک میخواند - از منظر روانشناختی باعث بالندگی و پرورش ذهن خردسال میگردد - در گوش ماطنین افکن است) تا فروشندهی دورهگردی که میخواهد برای تبلیغ کالایش با زبانی موزون با مشتری ارتباط برقرار کند و یا کاندیدای شورای شهری که برای جلب آرای عوامالناس سخنرانی خود را با یک شعر در وصف مخاطبانش شروع میکند... همگی مهر تأییدی بر این مدعا هستند. در لرستان هم اشعار لری و لکی عامیانهی بسیاری با مضامین مختلف و ارزشمند از شاعران وجود دارد که سینه به سینه نقل شدهاند؛ ولی به دلیل شفاهی بودن و عدم کتابت در حال از بین رفتن هستند. موسیقی محلی توأم با شعر نیز بر غنای آن میافزاید. موسیقی مقامی ما بسیار قوی و بکر است و جای کار دارد. ولی در کمال تأسف مهجور مانده است و برای رفع این نقیصه، پژوهشگران و اهل نظر و قلم باید در ارکان آن پژوهش نمایند.
* به نظر شما کدام شاعر در رأس ادب فارسی و شاهنشین این قلهی افتخار است؟
اگر مروری به تمثیل شهر تخیلی با شعر داشته باشیم؛ حکماً مردمان آن شهر به شعرای آن تشبیه میشوند. هر کدام با یک خصیصه و ویژگی خاص، مقام و رتبه برای برپایی و حفظ یک شهر ضروری هستند. پزشک به معلم برتری ندارد؛ هنرمند به صنعتگر و... در حقیقت فقدان هر شخص و صنفی، سبب تضعیف این دولتشهر آرمانی میشود. مولانا، فردوسی، حافظ، خیام و... هر کدام با رویکردی که ویژهی زبان شعریشان است، صحبت میکنند. خیام شاعری دانشمند است. سعدی جامعهشناسی شاعر است. فردوسی شناسنامه و غرور ملی و آبروی ادبیات فارسی است. حافظ عارفی است که رندانه شعر میسراید. و مولانا چکیدهی تمام شعرای فارسیگوی است و تبلوری از دانش و بینش و عقل و اشراق. پس سیادت و برتری بین شعرای طراز اول ادب فارسی وجود ندارد و تنها اختلاف سلیقه است که سبب تمایلاتی به آنها میشود. ولی در مورد نامگذاری روز شعر و ادب فارسی بهتر بود، که این روز به نام پدر شعر فارسی «رودکی» و یا شاعر ملی ایران زمین«فردوسی» نامگذاری میگردید.
* در مورد مرثیه و طنز نظرتان را اظهار نمایید.
بخش اعظم ادبیات و شعر ما از مرثیه و طنز تشکیل شده است و یا متأثر از این دو سبک ادبی است. چه بسا شاعران عارفی که در طنز نیز طبعآزمایی کردهاند و یا طنزپردازانی که اشعار عرفانی داشتهاند. در ادبیات کلاسیک، طنز در میان آثار نویسندگان وجود داشته و دارد. طنز، کشف و بیانی هنرمندانه از رفتارهای اجتماع است و حقیقت طنز را باید در میان فرهنگ عامه جستجو نمود که باید به عنوان وسیله به کار برود، نه به عنوان هدف! اگر چه مهمترین کاربرد طنز، خنداندن است و طنز را فاخرترین گونهی شوخی دانستهاند؛ ولی به چالش کشیدن رفتارهای نامطلوب بشری، آن هم در دستگاههای سرکوبگر - که زبانی بجز طنز و در لفافهگویی را بر نمیتابد - از مهمترین کارکردهای طنز است. با این حال نباید از جنبهی آموزنده و اجتماعی آن غافل شد. طنز با هنجارشکنی عجین است و در مواردی سبب نشاط روح افسرده و خانهنشینی است که نیاز به تفریح دارد. پس نشاط جامعه را نیز موجب میشود. با این اوصاف رویکرد جامعه در مقابل طنز چندان شفاف نیست. اگر شاعری معروف، طنزی تأثیرگذار بسراید، آن سرودهاش در میان سایر اشعارش که به آن اشتهار دارد، در ابهام مانده و در جامعه کمتر عرضه میگردد. «عبید زاکانی» شاعر نکتهسنج و باریکبین و پدر طنز فارسی توانست به عنوان یک هنجارشکن، تابوهای جامعه را بشکند و روی کاغذ بیاورد تا به دیگران جسارت ناگفتهها را بیاموزد و گوش مردم را با واقعیاتی ناشنیده آشنا نماید. در مورد مرثیه باید با مسامحه، آن را مترادف نوحه تلقی نماییم. نوحه هم همان گریه و زاری است که ریشه در تاریخ بشر دارد. در حقیقت شعر ما یک پایش را از مذهب گرفته است؛ با این توضیح که، در فرهنگ ما «ماه» عزاداری (محرم و صفر) وجود دارد. پس بخشی از سال را در آن حال و هوا باید سپری نماییم. البته این فرهنگ (عزاداری شیعی) متأثر از فرهنگ ایران باستان مانند؛ سوگ سیاوش است که با تلفیق سنت عرب به صورت یک رسم ایرانی درآمده است. این ارتباط بین مذهب و جامعه ناگسستنی است. مزید بر این، مذهب منبع شاعران طراز اول ما بوده و هست و شعر فارسی نگرش عرفانی دارد. شاهد دیگر بر این امر، وجود مراثی در اکثر دیوان شعرا است. شاعرانی که مرثیههایی غرا در رثای بزرگان و عزیزان فقیدشان سرودهاند. در این عصر زبان مرثیه نیز چون زبان شعری دچار تحول شده است تا ما نظارگر نوحههایی آهنگین و به صورت تصنیف (پاپ)، اما غمانگیز در مراسم عزا، خصوصاً در مراسم ماه محرم و صفر و خصوصاً در دههی عاشورا باشیم.
* ماندگارترین خاطرهی ادبی شما.
خاطرهای خدمتتان تعریف میکنم که ممکن است برای خوانندگان محترم یک خاطره عادی باشد؛ ولی برای من یک خاطرهی ماندگار است. چند سال پیش قرار بود با شاعران نیمایی به دیدن «هوشنگ ابتهاج» (سایه) برویم. ایشان که از شاعران ممتاز معاصر و قطب و سمبل شعر دههی 40 شمسی است، دیدارش برای جمع ما و شخص من بسیار ارزشمند بود. در روز ملاقات به شدت بیمار شدم و نتوانستم ایشان را زیارت کنم. گاهی یادمانه (نوستالژی) ناشی از این ناکامی به سراغم میآید.
* از خودتان بگویید.
بنده مفتخر به همسری آقای مهندس «علیرضا اصغری» هستم. ایشان فارغالتحصیل رشتهی معماری از دانشگاه شهید بهشتی (ملی) است. ثمرهی ازدواجم 2 فرزند پسر به نامهای «شاهین» و «شهریار» است. زندگی آرام و بدون دغدغهای دارم. در اثنای روز به سرودن شعر، مطالعه و تدریس مشغولم. به تازگی آخرین شعرهایم را به صورت فایل صوتی در استودیو سپنتا به بازار عرضه کردم تا به سهولت در دسترس هموطنان عزیز قرار گیرد. تدوین و تصحیح دو جلد از مجموعهی آثارم که مجوز چاپ گرفتهاند و گذاردن جدیدترین شعرهایم در فضای مجازی برای خواندن علاقهمندان از دیگر کارهای روزانهی من است. به ورزش شنا و پیادهروی علاقهمندم. انس با طبیعت در من به حدی است که خودم را جز کوچکی از طبیعت میدانم. من بر این باورم که شعر سپید از طبیعت الهام گرفته و متأثر گشته است. «نیما»، «شاملو» و اکثر شعرا، خود را به دل طبیعت میسپردند تا مکنونات خود را به روی کاغذ پیاده میکردند.
* حرف آخر.
کاش جامعهی ما به سمتی گرایش داشت که برای ادبیات و علوم انسانی ارزش قائل بود. اگرچه پایهی تمام علوم، نشأت گرفته از علوم انسانی و خصوصاً ادبیات است؛ ولی در جامعهی ما رشتههای فنی و مهندسی، پزشکی و... از منزلت خاصی برخوردارند. در یک فرض ما میتوانیم از خارج کشور دکتر و مهندس وارد نماییم؛ ولی جامعهشناس و ادیب وارداتی امری ناصواب و غیرعقلایی است. ممالک پیشرفته دارای ادبیات غنی و شناخته شده و مورد حمایت سیاستگزاران هستند و از دلایل توسعهی آن جوامع، پیشرفت در این حوزههاست که باعث میشود فرهنگ در آن حوزه نضج بگیرد. متأسفانه ما در شعر معاصرمان تنزل و افول داشتهایم؛ ولی در نثر هیچ کاری انجام ندادهایم و با وجود سابقهی ادبیات تعلیمی، غنایی، عاشقانه و... و نثرهایی چون کلیله و دمنه، قابوسنامه، تذکرهالاولیا و... امروزه رمان مطرح نداریم. سبک ادبیمان شناخته شده نیست و برای شاعر و نویسنده نتوانستهایم فضایی باثبات ایجاد کنیم تا درسایهی آن، فراغبالی برای این قشر - از جامعه که اَنگ غیر مفید بودن بر آنها زده میشود - حاصل گردد. در پایان باید عرض نمایم که شعر با روح ایرانی عجین شده است و باید فضایی فراهم شود تا در آن تمامی پویندگان واقعی شعر با شکوفایی استعدادهایشان در عرصههای جهانی، حرفی برای گفتن داشته باشند.
این گفتگو به مناسبت بزرگداشت بانو پروین اعتصامی و برای یادآوری و بزرگداشت مقام رفیع زنان شاعر، توسط آقای "داود کرمی" با خانم "الهام کریمی" انجام گرفته و در نشریه "جامعه و اقتصاد"، شماره 152 منتشر شد و اینک در یافته بازنشر شده است.
دیدگاهها
یافته: با سلام و تشکر از شما
مصاحبه جالب و كاملي بود
هرچند آوازه ايشان پيشتران به گوش اهل هنر رسيده بود
...
و خدا رحمت كند پدر بزرگوارشان را