یک شب در سفر اندر ره قم |
در پس ابر سیه کوکبه گم |
چه شبی تار تر از زلف عروسان جهان |
یا ره کافر سنگین دل بد نام و نشان |
چشم در چشم سیه بود در آن تاریکی |
جمله درگاری آن راه بدان باریکی |
گربه ای بود وطن خواه در آن وادی ما |
گشت او باعث اخلال و آزادی ما |
گربه آمد که بلیسد بن ظرف ما را |
ناگهان کرد خبر دار دل شیدا را |
از پس تق تق گربه چه خبر دار شدیم |
چوب برداشته آماده پیکار شدیم |
ای بسا ملت ایران که درین دور ستم |
مثل گربه در تاریکی فتاده به جان هم |
از آن پس به مدت دوازده سال در شهر قم در حوزه ی درس آیت اله شیخ عبدالکریم حائری یزدی (رضوان الله تعالی)کسب دانش و از محضر آن پیشوای بزرگ نیز استفاده نمود سپس به خرم آباد مراجعت و پس از مدتی جهت تکمیل معلومات به بروجرد عزیمت نمود و به مدت دو سال از محضر پر فیض شیخ علی محمد ونائی بهره مند و بعد از آن در خرم آباد به تبلیغ دین مبین اسلام و به برگزاری جلسات قرائت قرآن و مراسمات مذهبی مشغول شد ولی در دوران رضا شاه از فعالیت های دینی و مذهبی منع شد و عمامه را از سرش بر داشتند و ناگزیر او را از کسوت روحانیش دور ساختند ولی با این وجود به فعالیت های خود بصورت مخفیانه ادامه داد و از آن پس با چرخ دستی مغازه خیاطی را در میدان سه سیک خرم آباد دایر کرد و به دوختن ستره و شلوار مشغول شد .
ای آسمان ظلم فراوان داری |
ای چرخ دون تو کینه با جان داری |
بی خانمان ممنون خلقم کردی |
گَرت اطاقم را به حلقم کردی |
ریسمان ظلمت شد کمند جانم |
زد بر تمام خانه و ایوانم |
ای آسمان ظلم فراوان داری |
ای چرخ دون تو کینه با جان داری |
حجج الاسلام شیح روح اله استغفاری
و وقتی هیأت بازرسان توتون دولتی رضا خان مغازه اش را تفتیش نمودند شعر طنزی با ترکیبی از کلمات فارسی و لری به شرح زیر بیان می کند .
یکی داشت درباره ام سوء ظن |
که در خانه تریاک دارم دومن |
||||
نه تریاک از خویش بُودم بلَل1 |
به جز کیسه ای از توتون نیم حل |
||||
چه تِل زد به مالیه آن نیک خو |
روان کرداو هئیت بازجو |
||||
من چُکسِه 2 به پشت دکان |
دلی فارغ از فکرت این و آن |
||||
که ناگه بیامد مفتش چهار 3 |
مِلاق4 از گُپم5 خشک ای بِرار6 |
||||
چو برخاستم گُرده ام7 قِرتَه8 کرد |
قِیم9 نیمه گشت چون پیرمرد |
||||
یکی با ادب گفت بر چین دکان10 |
بیا منزل خویش ای فلان |
||||
چنان هوش جان رفت ز اخبارشان |
که شد جنگ من در انظارشان |
||||
عزیزان ندانم چرا بی جهت |
دلم گفت رِپ11 چشمم در پِت پَت12 |
||||
دکان قفل و گشتم به منزل روان |
به صد رِک رَک13 رِپ رَپ نیف 14 جان |
||||
یکی پاسبان بود در آن مقام |
ندانم چرا رفت در پشت بام |
||||
یکی زن به همراهشان ز آن چهار |
که زن را کند جستجو در نظار |
||||
به تفتیش آن ها چه باز و گشود |
تمام زنان را یِلَشگو15 نمود |
||||
چه ز آن ها یکی داخل طاق16 شد |
لبم خشک شد ، گردنم راق17 شد |
||||
یکی بودی اندر تکاپوی من |
یکی سرکشیدی به تاپوی18 من |
||||
یکی کرده اسباب را فِنج فِنج 19 |
یکی سیخ کرده به لنگه برنج |
||||
یکی کوزه سرکه را کرده دید |
دگر پرده از کار من می درید |
||||
یکی سر کشیدست در خمره ام |
که پیدا کند از خطا نمره ام |
||||
بگفتم زدکان و از اندرون |
مرا نیست چیزی بغیر از توتون |
||||
بدانید که آن ها دارند جواز |
خجل نیستم پیش آن کارساز |
||||
توتون را گرفتند گفتند به ما |
جوازت اگر هست آن جا بیا |
||||
اگر نیست قاچاق باشد بدان |
بده جرم و دیگر مکن خوف از آن |
||||
جواز از توتونچی بدادم نشان |
پس از مدتی شد نصیبم همان |
||||
ز هرگونه کاری نترسم زکس |
ولی ترس دارم من از بازرس |
||||
1. بلل : بلد بودن ، پیدا کردن |
2. چکسه : ایستاده |
3. مفتش چهار : چهار بازرس |
4. ملاق : آب دهان |
||
5. گُپم : دهانم |
6. بِرار : برادر |
7. گُرده : کمر و پشت انسان و حیوان |
|||
8. قِرتَه : تولید صدا از مفصل ها ، در اثر کش و قوسی که به بدن وارد می شود |
|||||
9. قی : کمر ، این واژه به معنای استفراغ هم به کار می رود . |
10. برچین دکان : بستن دکان و قفل کردن درب آن |
||||
11. رِپ : لرزشی خفیف که انسان در درون فرد حس می کند ، در اثر ترس یا وارد شوک |
|||||
12. پِت پت : نا مفهوم صحبت کردن در اثر ترس و یا تهدید |
|||||
13. رِک رَک : لرزشی اندک که راه رفتن انسان را دچار اشکال کند . چهار دست و پا و به آرامی از جایی به جایی رفتن |
|||||
14. نیفه : نیمه جان ، نیف جان بیه : نیمه جان شدن . نیف در گویش لری به معنای نیم است و فقط در این یک مورد به کار می رود . زیرا در این گویش به نیم و نیمه نِسم گفته می شود . |
|||||
15. یِلَشگو : پاره یلش گاو : یله تعدادی گاو و راندن و هدایت کردن آنها در جهتی خاص و مورد نظر |
|||||
16. طاق : اطاق طبقه پایین ساختمان در اصطلاح امروزی همکف وجه تسمیه آن به این علت است که سقف این اطاق ها ، طاق ضرب بود که بیشتر با خشت خام صورت می گرفت |
|||||
17. راق : خشک شدن عضله بدن در اثر کوفتگی و یا خواب رفتگی آن . این واژه در گویش لری صفت است |
|||||
18. تاپو : جای نگهداری آرد که معمولاً از گِل مخلوط با موی بز ساخته می شده است |
19.فِنج فِنج :دسته دسته ، گروه گروه |
يك روز گفتا يك پاسباني |
تشريف آور در شهرباني |
گفتم چه باشد تقصير من چيست |
بر من عيان كن آن را كه داني |
گفتا ندانم گر هم بدانم |
با تو نگويم راز نهاني |
ناچار رفتم در بازپرسي |
بر بازجويي از شهرباني |
ما را دوباره از بازجويي |
ارجاء دادند در شهرباني |
يك روز ماندم در شهرباني |
ديدم گروهي افراد جاني |
آن يك جنايت بر غير كرده |
آن يك بهنام و بدنام زاني |
هر يك به نحوي دربند بودند |
هر يك بر آنها يك داستاني |
من هم خزيده آن شب به زندان |
بر عقد عادي مانند جاني |
اين طور باشد حق و قانون |
در كشور جم در باستاني |
آن يك مكيده چون خون ملت |
زندان ندارد چون لامكاني |
آن كس كه برده ده تن شكر را |
گويد نخوردم جز لقمه ناني |
بابا تو برگرد به منزل خود |
كن خنده بر ما تا مي تواني |
جاني نمانده در سن پيري |
ملت بميرد در نوجواني |
ديدي چه كردند اين خيرخواهان |
بر سود كشور از جان فشاني |
ما بعد از اينها ديگر نخواهيم |
تخت سليمان جام جهاني |
واصل مرنجان افكار نيكان |
داني كه آخر دنياي فاني |
اين همه زيور كه كشور داشت كاغذ گشته است |
اي بزرگان كشور بي سيم و بی زر تا به كي |
من چه گويم با كه گويم گوشي كي كرده باز |
سوره ياسين به گوش خر تا به كي |
شهربانا عده اي از ما سوي زندان فرست |
واي بر ما زنده گان ديوان كيفر تا به كي |
اي زمامداران كشور فقر كشور تا به كي |
بنگريد بيماري افراد بی سر تا به كي |
مرغ روح آدمي بي بال و بي پر تا به كي |
كاخ زيباي بشر بي در و بي پيكر تا به كي |
اعتصابي نيست ور گفتم قلم آزاد نيست |
ورنه ميگفتم ره چرخ چنبر تا به كي |
اين همه رقصيدن و خواندن در اين عالم چه سود |
رقص نزد كور و خواندن در بر كَر تا به كي |
اي جوانان ميهن فرهنگ را رونق دهيد |
زير بار بي سوادي هاي دوران تا به كي |
شهردارا خود بيا بنگر خرابي در كجاست |
باد و خاك كوچه ها در حلق و حنجر تا به كي |
اين همه زيور كه كشور داشت كجاست؟ |
اي بزرگان كشور بي سيم و بی زر تا به كي |
مراسم عقد جناب دکتر بختیار حسینی ( چشم پزشک حاذق شهر خرم آباد )در محله درب دلاکان
نشسته از راست نوجوانی دکتر جلال حسینی ، مرحوم علیرضا ( میرزا) سهرابی ، مرحوم شیح روح الله استغفاری ، احمد رومیانی ، مهرداد رومیانی
|
مناجات |
|||||||||
|
اي خالق ما نيست چو تو دادگري |
ميزان كن كائنات هر خير و شري |
|
|||||||
|
خواهيم كه زندگاني با نمكي |
جوييم و بپاشيم به اين در به دري |
|
|||||||
|
يا رب تو ز اسكناس، سيراب نما |
آن را كه تو خواهي به جهنم ببري |
|
|||||||
|
ما حرص نداريم و نخواهيم كَرم |
خواهيم كه نامي ز غنا هم نبري |
|
|||||||
|
ميراث شود غنا و وارث بِبَرد |
آن هم بدتر از مورث، از بي هنري |
|
|||||||
|
اغلب كه حريص اند |
زين هر سه صفت ما همه هستيم بري |
|
|||||||
|
يعني همه ملاّك |
خواهيم ستين1 از دل آنها ببري |
|
|||||||
|
تو مفت دهي جان و جهاني بر ما |
اينك كه دوباره همه را مفت بري |
|
|||||||
|
تكرار كنم تو مفت دادي همه را |
اين است به مفتكالذنيش ببري |
|
|||||||
|
كي كرد دعا كه گعپ اين قوم شود |
خواهيم دعايش به اجابت نبري |
|
|||||||
|
يا رب ندهي تيغ به دست زنگي |
در جامعه ميافكند او قير و قري |
|
|||||||
|
تا در كف خود نگيرد احكام تو را |
تارش بنما رَوَد پي كوزه گري |
|
|||||||
|
ما را به گلو دره بيندازد و بس |
بي واهمه ايجاد كند درد سري |
|
|||||||
|
يا رب بنگر بهحال بي آبي شهر |
كافكنده بهجان كودكان قيژ و قژي |
|
|||||||
|
نوبت نرسد كه دختران آب برند |
بر گوش ز دختران رسد] زير و زري [ |
|
|||||||
|
يا رب ز چه نصف شهر آسفالت شده |
بر نصف دگر نيست مگر كارگري |
|
|||||||
|
از لوله كشي شهر اين سان خواهيم |
يك لوله از آن به پا سنگر 2 ببري |
|
|||||||
|
يا رب شده ماليات بر خانه چنان |
پيدا نشود در اين ميان خانه خري |
|
|||||||
|
اين آش و همين كاسه طلاق است و نكاح |
كس ياد ندارد ز چنين ويت وري 3 |
|
|||||||
|
اين كشور اگر ز ماليات آن و اين |
گردد مترقي اين نباشد هنري |
|
|||||||
|
با ملت كم پول و بدهكار] عسس [ |
او در بگرفته و كند جير جري 4 |
|
|||||||
|
گر با نفري قرض دهيم پس ندهد |
هنگام وصول مي كند شير و شري |
|
|||||||
|
گر نيمه دهيم يا زِ موعد گذرد |
چار گل 5 شود و به دم كند وير و وري 6 |
|
|||||||
|
»واصل« به صداي شير و شرگوش مده |
كاين قيژ و قژ 7عام چه دارد اثري |
|
|||||||
1. ستین :آرامش |
2. پاسنگر : نام محله ای در پشت بازار |
3. ویت وری : سرگردانی |
|
|||||||
|
4.جیر جری: صدای دروازه |
|||||||||
|
5.چارگل : سر پا ایستادن در حالی که فاصله پاها از هم زیاد باشد روی هم رفته چارگل اشاره دارد به انسانی که در کار خود وامانده است در شرایط نامطلوب |
|||||||||
|
6.ویر و ور: معادل است با شیر و شر |
7.قیژ و قژ: داد و فریاد گاه اشاره به صداری نامفهوم زنان و بچه ها دارد |
|
اگر به خانه وصلت نیارمیده ستم کن |
زداغت ار دل دلدار غم ندیده ستم کن |
اگر به گردن ما بند نیست زلف میاویز |
اگر زجور خسان فحش ناشنیده ستم کن |
چو مرغ سوخته پر سر بر آستان دارم |
به مرغ زاهد اندر قفس پریده ستم کن |
به اذن روی تو ما پا نهاده در گلشن |
برآنکه بی خبرت در چمن خزیده ستم کن |
هزار جور و ستم دیده ام زدست رقیبان |
برآنکه هیچ به دوران ستم ندیده ستم کن |
رخی که وصل به گل شد چه باک از می لعل |
برآنکه غیر لب لعل را مکیده ستم کن |
بیا متاع تو حسن است و ما خریداریم |
برآنکه غیر متاع تو را خریده ستم کن |
ز حسن خلق تو سلب عقیده نتوان کرد |
برآنکه هیچ ندارد ره عقیده ستم کن |
در دستگاه صوفی رندیست یا رعایت |
در کوی عشقبازی جرم است یا حمایت |
اعمال عشق ورزی کفر است یا کفایت |
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت |
گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت |
|
در کوی عشقبازان هر شفقتی که کردم |
هر قوه ای به تن بود هر همتی که کردم |
هر نعمتی که بودم هر رفقتی که کردم |
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم |
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت |
|
ای رند باستانی چشمت مباد بر کس |
دانی نیست یاری ، بر حال خویشتن رس |
گر تشنه لب بمیری نام نکو تو را بس |
رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس |
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت |
|
آن دل که در هدایت در بند دلبرم بود |
مهدی نگشت بر من ناگاه گشت مفقود |
کوری به شهر کوران در عشق را پیمود |
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود |
از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت |
|
دستم گرفت کوری با خرقة مه آلود |
کور دگر بیامد اظهار فضل بنمود |
آثار باصران را می خواست و کرد نابود |
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود |
زنهار از این بیابان زین راه بی نهایت |
|
دیو سفید عالم چرخ کبود سرمست |
این راه را زهر سو بر روی عاقلان بست |
در صورت نهائی ره را به رهروان بست |
این راه را نهایت صورت کجا توان بست |
کز صد هزار منزل بیش است در بدایت |
|
در کوی عشق دا ران بشنو تو این قضایا |
سر از بدن جدا شد از عشق یار رعنا |
دلها شکسته بینی سرها فکنده بر پا |
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ آنجا |
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت |
|
زشت آشکار نبود بر ما رسد گزندی |
جانا مگر ندانی بر مات پایبندی |
گیسوی تو نگشته بر ما مگر کمندی |
چشمت به غمزه ما را خون خورد و می پسندی |
جانا روا نباشد خونریز را حمایت |
|
از آستان وصلت از خود مکن برونم |
چون عاشقم برویت حاکی است از جنونم |
با فکرت پریشان با حل واژگونم |
ای آفتاب خوبان، می سوزد اندرونم |
یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت |
|
از دوریت نگارا شب تا سحر نخوابم |
و ز فرط شب نخوابی افزاید اضطرابم |
در دل که نیست تابم در دیده نیست آبم |
هر چند بردی آبم رو از درت نتابم |
جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت |
|
از عشق توست شادان باشد روان حافظ |
خوش باد آنکه گردد هم آستان حافظ |
(واصل ) تو داستان کن از داستان حافظ |
عشقت رسد به فریاد از خود به سان حافظ |
قرآن زیر بخوانی در چهارده روایت |
ایشان تضمینی دارد از غزل حافظ شیرازی بدین مضمون :
از عشق کیست محفل جانانه سوخته |
و ز اشک شمع جنحة پروانه سوخته |
آتش چه سود بر دل عاشق گذر نمود |
وز عقل آتیشن دل دیوانه سوخته |
بلبل که سوخت از غم گل لانه اش چه شد |
این جانگاه کن که چه سان لانه سوخته |
در دام بود کبک که برفی ورزیده شد |
آن کبک دام حیلة آن لانه سوخته |
دهقان که سوخت از زبر رعد نوبهار |
خوش بنگری که کلبه کاشانه سوخته |
گر خار گل بسوزد کاری است بر صواب |
واحسرتا که نو گل فرزانه سوخته |
بر سر نگار داشت که چنگی زند بر زلف |
چون شد که چنگ در اثر شانه سوخته |
این سوختن زعشق بنان محرمانه بود |
زیرا که عشق در بن آن خانه سوخته |
هر کس ز عشق در بر رعنا ز خود بسوخت |
(واصل) بکار گاه جداگانه سوخته |
حیف از این عمر گران تا به بطالت گذرد |
ز این همه علم و هنرها به جهالت گذرد |
عیب نبود که در دشت چه نزدیک چه دور |
با تنی سالم و شادان ، به کسالت گذرد |
تو خودت ظالمی و امر به مظلوم کنی |
که بسا کار جهانی به عدالت گذرد |
غافلی از حرکات و سکنات دل خویش |
زین روش باش که برخود به رذالت گذرد |
ای توانگر چه توانا شدی از صبر و شکیب |
بردباری نه چنان کن ز حالت گذرد |
خجلتی نیست نفسی که تهیدست شود |
در بر عائله خود به خجالت گذرد |
راه دانشکده گم کرده نپرسیده چرا |
گر نپرسیده همانا به ضلالت گذرد |
همت ار هست بسا کوه چون پر کاه |
با همان وضع که دانی زتقالت گذرد |
جان که اصل است اگر منت دو نان بکشد |
چه بسا بهر ریالی ز اصالت گذرد |
(وصلا) از طرف هر که سخن می رانی |
نه چنان گو که از حد رسالت گذرد |
تُند مَران ساربان |
|
تُند مَران ساربان سَكينه جا مانده است |
طفل صغير حسين ببين كجا مانده است |
در اين گلستان غم زِ جور خار ستم |
تُند مَران ساربان گلي به جا مانده است |
خار ستم چتر زَر به سر گرفته هنوز |
گُلِ هميشه بهار ، خار به پا مانده است |
صفاي باغ رسول ، شيرة جانِ بتول |
دختر سلطان دين ببين كجا مانده است |
گلي كه آزاده بود زِ گُلسِتان علي |
ببين كه در معرضِ بادِ فنا مانده است |
گلي كه آرام بود به دامن شاهِ دين |
ببين چسان در كَفِ خارِ جفا مانده است |
زِ سوزِ دلْ عمه را كنون صدا ميكند |
بيكس و بيآشنا و بيپناه مانده است |
شبي است خالي زِ نور رَهي است باريك و دور |
گرسنه و تشنهكام چه بينوا مانده است |
شَها نظر كن دَمي به لطمة روزگار |
كه "واصلِ" دردمند درين عَزا مانده است |
رفت از اين جهان پر غوغا |
نیک خویی به نام نوراله |
خوش زبان و خوش بیان ستوده قلم |
مجلس آرای دوستان صفا |
قانع از خویش با مناعت طبع |
اتکائی نداشت جز بخدا |
گفت واصل ز بهر تاریخش |
سال فوتش ز صبح و غش پیدا |
|
1357 خورشيدي |
این طبیعت ز هر چه بود و نبود |
کرده پیدا می کند مفقود |
مرد آزاده ای ادیب و دبیر |
در جوانی بزیر خاک نمود |
چه ادیبی از پس بشر خواهی |
غم خور جمله ضغیفان بود |
عارفی عادلی غریب نواز |
جز حقیقت به لغو لب نگشود |
کاردانی عجیب میهن خواه |
در مشقات راه را پیمود |
وصف او بر زبان نمی گنجد |
در چنین حال حاتفی فرسود |
به سال شصت و سه هشتم خرداد |
چشم بر بست از جهان محمود |
|
هشتم خرداد خورشيد1363 |
بهر که عهد بستم ببین گسستم و رفتم |
گسسته رشتةی خود را به مرگ بستم و رفتم |
شکست داد مرا پیری ای دریغ جوانی |
به زیر بار زمانه کمر شکستم و رفتم |
ز باد مرگ خموشی گرفت شمع وجودم |
سقوط کردم و نگرفت بخت دستم و رفتم |
در انتظار تو بودم که آئیام به عیادت |
نیامدی مگر اکنون که بار بستم و رفتم |
اگر چه خاک مرا خواست بی رضایت من خواست |
در این دو راهی حسرت دمی نشستم و رفتم |
به خاک راه کشیدم سری به مغرب گیتی |
کنون به خاک گرفتم قرار رستم و رفتم |
وصال دوست گزیدم که بود اصل تو ( واصل) |
به شوق وصل چو برق از میانه جستم و رفتم |
شعر زیر را ایشان یکسال قبل از مرگش در بستر بیماری برای خود سرود و وصیت نمود آنرا بر روی سنگ قبرش حک کنند .
مقبرة شیخ روح اله استفغاری قبرستان خضر شهر خرم آباد (بهشت نهم قبرستان رومیانی ها )
**************************************
دیوان « واصل »
گفت و گو مجتبی رومانی با استاد سید محمد سیف زاده
شیخ روح ا... استغفاری در سال 1277 شمسی در خانواده مذهبی در محلة درب دلاکان خرم آباد پا به عرصه هستی گذاشت به مدت دوازده سال در شهر قم در حوزه ی درس آیت اله شیخ عبدالکریم حائری یزدی (رضوان الله تعالی)کسب دانش و از محضر آن پیشوای بزرگ نیز استفاده و مدت دو سال از محضر پر فیض شیخ علی محمد وناییی بهره مند شد و در سال 1306 پس از فوت پدر به شغل پدری (عطاری) روی آورد
در دوران رضا شاه از فعالیت های دینی و مذهبی منع شد و ناگزیر او را از کسوت روحانیش دور ساختند ولی با این وجود به فعالیت های دینی ومذهبی خود بصورت مخفیانه ادامه داد و از آن پس با چرخ دستی مغازه خیاطی را دایر و به دوختن ستره و شلوار مشغول شد . و در تاریخ بیست و هفتم مهرماه سال یکهزار سیصد و سی و چهار از وزیر دادگستری وقت ابلاغ سر دفتری ازدواج را دریافت و در ضلع غربی میدان سه سیک خرم آباد دفتر شماره 3 ازدواج را دایر نمود
شیخ روح اله استفغاری در ساعت 5 بعد ازظهر روز دهم آذر ماه 1364 دعوت حق را لبیک و در سن 87 سالگی بدرود حیات گفت و در قبرستان خضر شهر خرم آباد ، قبرستان ابا اجدایش (بهشت نهم قبرستان رومیانی ها ) رخ در نقاب خاک کشید.
به بهانه سالروز وفات عالم دینی ، ادیب توانا و سخن ور ، شاعر لرستانی مرحوم شیخ روح ا... استغفاری صاحب دیوان « واصل » و آشنایی بیشتر با این شخصیت گفتگوی صمیمانه ی داشتم با جناب آقای سید محمد سیف زاده مؤلف و پژوهشگر لرستانی که نقش بسزایی در معرفی این شاعر توانا در کتاب« کتاب علما در روشنایی تاریخ » و مجموعة مستند « با کهنسالان » داشته به شرح زیر بحضورتان ارائه می گردد.
نحوة آشنایی حضرتعالی با مرحوم شیخ روح ا... استغفاری از کجا و چگونه صورت گرفت ؟ با توجه به مراودات و دوستی دیرینه مرحوم پدر بزرگم با ایشان و همسایگی فرزندش استاد سیف الله کیافر با ما باعث آشنایی من با شیخ بود ولی نخستین آشنایی بنده با مرحوم شیخ روح ا... استغفاری بر میگرده به اوایل دهه شصت وقتی که سال سوم راهنمایی بودم بواسطه پسر خاله ام جناب مهندس سخاوت که شوهر نوه ایشان بود در مراسم عقد ایشان دعوت بودیم به احترام شهدا و دوران جنگ و روحیات مردم مراسم ساده و بدون تجملات امروزی برگزار می شدند در اتاقی نشسته بودیم پیرمردی عصا بدست با لبخند ملیحی با سه نفر وارد اتاق شدند علیرغم کهولت سنی که داشت ولی خیلی شاداب و شوخ طبع بود و از مسیر دیگری نیز مرحوم سید یدالله طاهریان داماد مرحوم آیت اله حبیبی و پسر عموی مرحوم مادرم در آن موقع نیز دبیر ادبیات ما بود وارد اتاق شدند بعد از سلام و احوال پرسی وقتی که همگان نشسته بودند مرحوم استغفاری از مرحوم طاهری به عربی پرسیدند کیف حالک؟ و سکوتی کرد و او نیز جواب داد حال شما چطور است و مرحوم استغفاری با یک بیان زیبا و طنزی فرمودند« اَن مریض و اَنت مریض» من هم که تا حدودی عربی یاد گرفته بودم فهمیدم می گوید من مریض هستم و تو هم مریض هستی و همه اهل مجلس خندیدن و شیخ با شوخی و سخنانی شیوا طراوت قابل وصفی به مجلس داده بود که خاطرات آنروز هنوز در ذهنم تداعی می شود.
انگیزه چاب کتاب دیوان « واصل » چگونه صورت گرفت ؟ اوایل دهه هفتاد نزدیک به سالگرد وفات استاد اسفندیار غضنفری بود و آنموقع بنده سال چهارم دانشگاه هنر تهران بودم و مسئولیت خانه فرهنگ ارشاد اسلامی را نیز بر عهده داشتم که مدیرکل وقت استان هیأتی را متشکل از زندهیادها دکتر حمید عیدی ، استاد ایرج کاظمی ، آقای اکبر موسوی و بنده جهت برگزاری مراسم بزرگداشت مرحوم غضنفری تشکیل دادند و این مراسم نیز با سخنرانی مرحوم دکتر عیدی در کانون ادب خرم آباد برگزار شد . با توجه به اینکه مرحوم غضنفری و استغفاری در انجمن شعر همکاری با هم داشتند یکی از مباحث سخنرانی جناب عیدی پرداختن به شخصیت علمی و ادبی شیخ روح ا... استغفاری و نحوة همکاری این دو ادیب با هم بود و جناب عیدی از دیوان شیخ گفتند و فرمودند که حیف است که این دیوان چاپ نشود و از دستاندرکاران فرهنگ و هنر می بایست اهتمام ویژه در چاپ دیوان شیخ داشته باشند و این اولین جرقه و انگیزه ی جهت گردآوری و چاپ این دیوان بود.جاب است بدانید اولین کتابی را که به رشته تحریر در آوردم بواسطه برگزاری همین بزرگداشت با نام« یاد نامة استاد اسفندیار غضنفری » که در آن موقع فصلنامه کلک چندین صفحه درباره خوبی آن به عنوان نخستین یادنامه فرهنگی بعد از انقلاب در لرستان نگاشته بود.
زنده یاد حاج خیراله استغفاری
نحوة تدوین زندگی نامه شیخ روح ا... استغفاری چگونه شکل گرفت ؟ اولین روز عید نوروز به رسم دیرین جهت دید و بازدید و عید دیدنی به خانه اقوام رفتیم دست برقضا مرحوم حاج خیراله استغفاری که از خیرین و مذهبیون بازار روز شهر خرم آباد اونجا تشریف داشتند پس از سلام و احوال پرسی و تبریک سال نو از ایشان در خصوص تدوین زندگی نامه مرحوم پدرشان پرسیدم که ایشان استقبال و عنوان کردند بنده چند وقت دیگه می خواهم به مکه مکرمه مشرف شوم قبل از رفتن تشریف بیاورید در خدمتتان هستم در آنموقع بنده نیز مشغول ساخت مجموعة مستند « با کهنسالان » بودم بعد از هماهنگی های لازم با عوامل برنامه زندگی نامه شیخ را به روایت فرزند ارشدش ضبط نمودیم که در شبکه افلاک نیز پخش شد بعد از ضبط برنامه مرحوم حاج خیراله استغفاری دیوانی را به من نشان داد و فرمودند این دیوان اشعار شیخ است که یکسری از اشعار بجا مانده آن را با خودکار اضافه نموده ام و فتوکپی بخشی از دیوان بعلاوه یک نوار از سخنرانی شعر خوانی شیخ را به من دادند و گفتند نسخه کامل دیگری نزد دبیری به نام کشمیری وجود دارد که متأسفانه به آن دسترسی ندارم . این دبیر در تهران فوت کرده است.
غیر از ضبط زندگی نامه مرحوم شیخ روح ا... استغفاری در مستند « با کهنسالان » آیا این زندگی نامه در نشریه یا کتابی به چاپ رسید ؟ بله زندگی نامه بعد از مصاحبه با فرزند ارشد ایشان حاج خیر اله در مستند « با کهنسالان »، خلاصه مصاحبه را مکتوب و در فصل نامه شقایق چاپ گردید. بنده همان مصاحبه را در چند صفحه تنظیم و باعنوان زندگی نامه شیخ روح ا... استغفاری صاحب دیوان واصل به روایت حاج خیر اله استغفاری به رشته تحریر و در سال 1393 کامل آن مصاحبه راهمراه با اشعار شیخ در« کتاب علما در روشنایی تاریخ » را به چاپ رساندم و در سال 1396 نیز اشعار مذهبی ایشان که در رثای سالار و سرور شهیدان ابا عبدالله حسین (ع) سروده شده بود رادر « کتاب حنجره های عاشورا » منتخب کتاب عاشورایی سال چاپ و صدای ایشان را برای اولین بار در تار نمای دانشنامه لرستان به نشانی www.daneshnamelorestan.ir بارگذاری نمودم. شیخ سالها قبل از چاپ دیوان امام خمینی (ره) به خانواده گفته بود که در زمان اقامت در قم ، امام سروده های بسیاری می نوشت و گاه هم با برخی وایشان مشاعره می نمود .
گرد آوری دیوان « واصل » چگونه شکل گرفت ؟ از خانوادة ایشان جویای نسخة دیگر دیوان شدم که عنوان نمودند همین نسخه را ما نیز در دست داریم و خوشبختانه نسخة اصلی دیوان توسط زنده نام باقر محرری که در جریان گردآوری دیوان « واصل » بود بدستم رسید وقتی نسخة اصلی را با نسخة پیشین مقایسه کردم مشاهده نمودم این نسخة اصلی و ادامه همین نسخه و کامل شده آن است مثلا شعری در دهه سی سروده شده و همان شعر در دهه چهل کامل شده و اشعاری بهش اضافه و یا ازش کم شده است .در مجموع مقایسه تطبیقی صورت گرفت و با کمک استاد اسحاق عیدی نسخة اصلی بازخوانی و جهت چاپ در اختیار انتشارات شاپور خواست نهادم این نسخه تلاش دو دوره جسنجو و پژوهش بنده در دهة هفتاد و دهة نود است .
زنده یاد استاد باقر محرری
نسخة اصلی دیوان « واصل » به چه واسطه ای نزد زنده یاد استاد باقر محرری بود ؟ ایشان نوة مرحوم شیخ نوروز محرری که مردی با سواد و دارای افکار آزادی خواهانه و اطلاعات مبسوط در خصوص دوران مشروطه و با مرحوم شیخ روح ا.. استغفاری نیز بواسطه اینکه در یک کوچه و در یک منزل بهم پیوسته در درب دلاکان روبروی بازار طلا فروشان زندگی می کردند مباحثه زیادی داشتند و کتابخانه شخصی ایشان مملو از کتب بسیار نفیس و ارزشمند می باشد. که زنده نام باقر محرری در میان آثار پدربزرگش نسخة اصلی را یافت و تحویل بنده داد.
سبک شعری مرحوم استغفاری و دسته بندی محتویات دیوان « واصل » به چه شکل است؟ وقتی که اهل فن اشعار ایشان را ملاحظه نمودند سبک شعری ایشان را نزدیک به سبک شعری شیخ اشرف الدین گیلانی که یکی از شاعران معروف دوران مشروطه تا پهلوی اول است برشمردند بیشتر اشعار این ادیب توانا جنبة انتقادی و اجتماعی دارند و اشعار ملمح و طنز لری و فارسی بسیاری را سروده اند . دیوان در دوبخش که بخش اول حاوی اشعار لری و فارسی و بخش دوم حاوی اشعار فارسی که بیشتر تضمین اشعار حضرت سعدی و حافظ می باشد و در تضامین بیشتر اشعار حضرت حافظ به چشم می خورد گرد آوری شده است و نواری نیز از صدای ایشان شامل سخنرانی و شعرخوانی بعد از پایش بروی سی دی کپی شده که همراه با دیوان به علاقه مندان عرضه می شود. امیدوارم کتابی ماندگار برای فرهنگ دیارم لرستان باشد و نام این شاعر توانا بار دیگر برای نسل جدید و آینده گان زنده گردد.
مجتبی رومانی - استاد سید محمد سیف زاده