درگیریهای اینچنینی چیزی نبود که در استان ما رُخ نداده باشد و در حالت طبیعی نبایستی به این شدت مورد واکنش مردم قرار میگرفت، اما این بار قضيه فرق میکرد!
این بار جای ضارب و مضروب عوض شده و دختری در ملأ عام و جلوی چشمان مردم با در دست داشتن چاقویی در یک چشم به هم زدن پسری جوان که حدودأ ۱۰ الی ۱۵ سانتیمتر از وی بلند قدتر بود را در خون خود غوطهور ساخت…
به گزارش نسيم دلفان، فیلم بلوتوث شده که در گوشی همراه اکثر مردم شهرستان یافت میشود عمق حادثه را به خوبی نشان میدهد به طوری که دیدنش هر انسانی را متاثر میکند.
دختر ضارب بلافاصله پس از حادثه از محل گریخت اما در کمتر از ۱۲ ساعت خود را به مراجع امنیتی و قضایی معرفی کرد و به صورت بازداشت موقت راهی زندان شد.
پسر جوان نیز که شاهرگ گردنش به شدت آسیب دیده بود با اقدام به موقع اورژانس ۱۱۵ و همچنین تیم درمانی بیمارستان ابن سینا نورآباد به خصوص دکتر شیرخانی از مرگ حتمی نجات یافت و به حالت کما راهی بیمارستانی در استان کرمانشاه شد.
هر روز شایعههایي در مورد این حادثه بین مردم منتشر میشد.
واکنشها هم در نوع خود قابل تامل بود، برخی از مردم اقدام دختر را تحسین میکردند و برخی دیگر …
پیامهای بسیاری از سوی مخاطبان نسیم دلفان به ما رسید که درخواست داشتند این ماجرا را پیگیری کنیم.
به این جهت با ضارب این حادثه که چند روز پیش به قید ضمانت (وثیقه یک میلیارد ریالی) آزاد شده مصاحبهای را ترتیب دادیم که تقدیم شما مخاطبان عزیز میشود:
دختری ۱۸ ساله به نام "م. د" با قدی نسبتأ کوتاه اما ظاهری کاملأ ساده و محجبه – او را در منزل خواهرش یافتیم. دانشآموز سال آخر دبیرستان و در رشته نقشهکشی مشغول تحصیل است یا بهتر بگویم مشغول تحصیل بود زیرا این حادثه وی را ناچار به ترک تحصیل نمود.
تحصیل در یکی از بهترین دانشگاههای کشور را جزء آرزوهایش مطرح کرد اما با آهی سرد و نگاهی نگران گفت: فکر دانشگاه رفتن را باید به گور ببرم ، پرسیدم چرا چنین میگوید؟
پاسخ داد فعلأ که مجبور به ترک تحصیل شدهام و مطمئنأ هیچ دانشگاهی حاضر به پذیرش دانشجوی با سابقه نخواهد شد.
محکم حرف میزد اما نگرانی و اضطراب از این که آیندهاش به کجا ختم میشود را در پستوی نگاهش میشد احساس کرد.
وي در یک خانواده کارگر و ضعیف زندگی میکند، یک خواهر و سه برادر دارد. چهار سال پیش مادرش را به علت ابتلا به بیماری سرطان از دست داد.
• چطور شد که این حادثه رقم خورد برایمان توضیح دهید؟
اندکی سکوت کرد، سپس به آرامی گفت: ماجرا از حدود چهار ماه پیش شروع شد. رفته بودم داروخانه تا داروهای مورد نیازم را تهیه کنم که برای اولین بار این پسر مزاحم را دیدم و شروع کرد به متلکپرانی و چرندگویی، بیتفاوت از داروخانه خارج شدم و سعی کردم در مسیر هر چه سریعتر از او فاصله بگیرم…
آن روز گذشت و به این ماجرا حتی فکر هم نکردم، چون چنین صحنههایی چندین بار دیگر پیش آمده بود اما انگار این یکی با بقیه فرق میکرد. در طول چند ماه گذشته چندین بار دیگر این پسر مرا در خیابان دید و بازهم مزاحمم شد، به تنگ آمده بودم، از طرفی جرأت نمیکردم تنهایی بیرون بروم و از طرفی هم اگر کسی را با خود میبردم آبرویم را میبرد، نمیدانستم چکار کنم …
مزاحمت این پسر هر روز نبود بلکه گاهی اوقات و به طور غیرمنتظره پیش میآمد و همین بیشتر باعث سردرگمی من میشد زیرا اگر میدانستم فلان روز حتمأ با او رودرو میشوم به طور حتم از طریق اقوام یا نیروی انتظامی اقدام میکردم، اما نه نامی از این فرد مزاحم داشتم و نه نشانی از او، مانده بودم چکار باید بکنم.
• وقتی مزاحم میشد چی میگفت؟ حرف حسابش چی بود؟
- اکثر حرفهایش چرندیات بود، عادیترین حرفش این بود که شماره تلفنی از من بگیرد در حالی که من اصلأ تلفن همراه ندارم و یا سعی میکرد شماره تلفنش را بگیرم، بهش رو نمیدادم اما هر بار پروتر از گذشته میشد.
کابوس مزاحمتهای گاه و بی گاه این پسر خواب و خوراکم را گرفته بود با خودم فکر میکردم اگر این بار در کوچه یا محلهای خلوت مرا ببیند و اذیتم کند چکار باید بکنم؟ فکرش آزارم میداد تا این که با خودم گفتم بهتر است چاقوی جیبی را همراه داشته باشم بلکه در صورت نیاز با نشان دادن آن به او بفهمانم تا چه اندازه از دستش عصبانی هستم و شاید با این کار بترسد و دیگر طرف من نیاید.
چند روزی گذشت و خبری از او نبود، روز حادثه با عمهام در خیابان اصلی شهر باز هم این پسر مزاحم و سمج را دیدم سعی کردم عمهام را به آن سوی خیابان هدایت کنم، عمهام نیز وحشت کرده بود، در آن سوی خیابان دوباره سد راهمان شد. مانده بودم خدایا به کی بگم؟ کی حرفم را باور میکند؟ استرس تمام وجودم را فرا گرفته بود ، در یک لحظه دیدم پایش را روی چادرم گذاشت و چیزی نماند چادرم بیافتد، به فکرم رسید با نشان دادن چاقویی که همراه آورده بودم او را بترسانم، چاقو را به طرف صورتش گرفتم تا آن را ببیند و بترسد اما نوک تیزی چاقو به گردنش خورد و رگ گردنش به شدت پاره شد، خون فواره میزد و من مات و متحیر از این که چه اتفاقی افتاد، باورم نمیشد!
پسرک ضربدیده با دست گردنش را گرفت و گفت: من که با تو کاری نداشتم چرا زدی؟ هنوز حرفش تمام نشده بود که مردی در کنارمان جوابش را داد و گفت: چرا دروغ میگویی من خودم دیدم چگونه مزاحمشان شدی. ثانیههایی از این حرفها نگذشت که پسر بیهوش نقش بر زمین شد.
• پس چطور شد که از محل حادثه فرار کردی؟
- خیلیها با موبایل داشتند از حادثه فیلم میگرفتند نخواستم از چهره من نیز فیلمی گرفته شود و از طرفی چاره دیگری نیز در آن لحظه وحشتآور به ذهنم نرسید.
• پس از این که فرار کردی آیا نخواستی بدانی بر سر آن جوان چه آمد؟
- اتفاقأ پیگیری کردم و سعی داشتم بدون این که کسی متوجه شود ضارب من بودهام بفهمم چه بر سرش آمد اما چیز دقیقی دستگرم نشد. تنها چیزی که تعجم را برانگیخت انتشار این خبر بین مردم بود که با سرعت عجیبی منتشر شد.
من همین الان هم باورم نمیشود که چنین اتفاق ناگواری افتاده است. باورش برایم سخت است. نیروی انتظامی دنبالم میگشت. از هر کسی فامیل یا غیر فامیل سراغم را میگرفتند. آن شب را با وحشت و اضطراب سپری کردم و روز بعد به همراه دو تن از اقوام خودم را به نیروی انتظامی معرفی کردم.
• چند روز در زندان ماندی؟
- ۲۳ روز در زندان خرمآباد بودم و یک روز هم در نمازخانه پاسگاه نورآباد بازداشت شدم.
• رفتار مأمورین چه در زندان و چه در پاسگاه با شما چگونه بود؟
- واقعأ همگی با مهربانی و رأفت با من برخورد میکردند انگار که میدانستند در چه وضعیتی گرفتار شده و دست به چنین عملی زدهام. حتی در زندان خرمآباد هم همینگونه بود. زنان زندانی همگی قبل از این که من به زندان برسم از ماجرا مطلع شده بودند.
• خودت چی؟ به نظرت همان کاری را که باید میکردی انجام دادی و آیا راه دیگری برای رفع این مشکل وجود نداشت؟
- هیچ چاره دیگری نداشتم. البته من واقعأ قصد زدن او را نداشتم فقط میخواستم بترسد و دست از سرم بردارد.
• آیا از سرنوشت مجروح خبری داری؟
- برخی میگویند فعلأ به حرف نیامده برخی دیگر میگویند مرخص شده و فقط دستش را نمیتواند حرکت دهد. خبر دقیقی در دست ندارم.
• اگر این جوان میمُرد میدانی چه سرنوشتی در انتظارت بود؟
پاسخ سؤالم را با اندکی سکوت داد و گفت: حتمأ اعدامم میکردند.
• اگر دیه سنگینی برای او تعیین شود چگونه میخواهی پرداخت کنی؟
- همین خانه کلنگی را داریم که همگی در آن زندگی میکنیم به ناچار باید آن را بفروشیم.
• وقتی به منزل برگشتی نگاه اقوام و فامیل با شما چگونه بود؟
- بیرون نمروم چون تهدید به اسیدپاشی شدهام اما فامیلهایی که به دیدنم آمدند در نگاه هیچ کدامشان تحقیر و سرزنش احساس نکردم.
• در حال حاضر مردم شما را جنجالیترین دختر این روزهای دلفان و حتی استان میدانند از این موضوع و این که خبرهایت رسانهای شده نگران نیستی؟
- معروف شدن به این صورت چیز خوبی نیست اما به میل خودم نبوده لذا چندان هم از این بایت نگرانی ندارم.
• حرفی با مردم نداری؟
- از خانوادهها تقاضا دارم محض رضای خدا کنترل بیشتری روی جوانان خود داشته باشند خصوصأ پسران جوان، چرا وقتی دختری میل به رفاقت خیابانی ندارد باید به هر شکل ممکن مزاحمش شوند، شما چه میدانید بر آن دختر چه میگذرد و چگونه آرامش زندگیاش بهم میریزد.
• و مسوولان؟
- از مسوولان محترم هم تقاضا دارم فضای آرامی را برای زندگی مردم خصوصأ زنان و دختران فراهم کنند، اجازه ندهند مزاحمتهای خیابانی رواج بیشتری پیدا کند و امنیت اجتماعی مردم را در رأس امور خود قرار دهند هیچ چیزی از امنیت اجتماعی مردم بالاتر نیست.