حجم اخبار تلخ جامعه بالا رفته، آنقدر که اتفاق پشت اتفاق؛ مرگ زودهنگام مریم میرزاخانی، قتل ناجوانمردانه آتنای کم سن و سال و حالا هم مرگ دلخراش بنیتای هشتماهه! برای برههای دو سه هفتهای، این حجم از اخبار تلخ در یک جامعه حکایت از وضعیت قابل تامل میکند. در واقع زنگ خطری است که مبین اوضاع جامعه در ابعاد مختلف است و ناامنی روانی ایجاد میکند. چرا در جامعهای که اصول اسلامی حاکم است، باید اتفاقاتی به این تلخی رخ بدهد؟ این یک پرسش انتقادی صرف نیست. یک سوال اساسی است که پاسخاش را میتوان در حوزههای مختلف با بررسیهای دقیق کارشناسانه جستوجو کرد و از قضا ریشهی همهی مشکلات ما به آنجا برمیگردد.
حجم بالایی از خانوارها به دلیل مشکلات شدید اقتصادی و اجتماعي نمیتوانند تمرکز درستی روی ساختار خانواده و به صورت مشخص کودکانشان داشته باشند. اگر تا پیش از این یک نفر به عنوان سرپرست خانوار کار میکرد و بقیهی اعضای خانواده زیر سایهی او به آرامی زندگی میکردند، امروز شرایط به گونهای است که همهی اعضا از کوچک و بزرگ ناگزیرند کار کنند تا زندگیشان بچرخد.
علاوه بر ریشهی اقتصادی، از نظر فرهنگی هم به گونهای عمل کردهایم که در نگاه بزرگ و کوچکمان تمنا موج میزند. تمنایی که ریشه در محدودیتها دارد. چرا در مقایسههای آماریمان با دوران پیش از انقلاب، هرگز به افزایش چشمگیر تعداد معتادان اشاره نمیکنیم؟ چرا آمار درستی از زنان خیابانی و بالا رفتن آمارشان نداریم؟ چرا این همه کودک کار در خیابانها پلاسند؟ چرا هیچ کس از افزایش قابل توجه میزان بزه (سرقت، تجاوز، فساد و...) حرفی نمیزند؟ چرا در مقایسههایمان از این موضوعات چیزی نمیگوییم؟
آیا با وجود زیر سوال رفتن امنیت روانی جامعه، القای فرزندآوری به آنها کار درستی است؟ آیا میتوانیم کمترین زیرساختها را برای ترغیب مردم به فرزندآوری فراهم کنیم؟ اطمینان داشته باشید اگر خانوادهها رفاه را لمس کنند و بدانند که میتوانند از پس خودشان برآیند، بدون هیچ اجبار و القایی تشویق میشوند فرزندان بیشتری داشته باشند. تلختر اینکه امروز خانوادههای ضعیف برای دریافت یارانهی بیشتر، فرزندآوری را در دستور کار قرار دادهاند چون از دیدگاهشان این امر، یک سیاست به صرفه است!
بحث، زیر سوال بردن نیست؛ تلنگر است. تلنگر به خودمان که ریشهی این افزایشهای منفی کجاست؟ غیر از این است که تا ریشهها و دلایل را پیدا نکنیم، قادر نخواهیم بود اصلاح را در دستور کار قرار دهیم؟!
آیا وقتاش نرسیده در ابراز حساسیتهایمان اولویتبندی کنیم؟ چرا برای برگزاری یک کنسرت، رگ غیرت همهمان بلند میشود و آسمان ریسمان میکنیم؛ آن وقت به وقت بروز فاجعهای چون مرگ "آتنا" و "بنیتا"، خودمان را پشت دادخواهی و ابراز خشم عمومی مردم پنهان میکنیم و در لباس یک مسئول وظیفهشناس، تلاش میکنیم با اجرای سریع و خارج از نوبت قصاص، بر این خشم سوار شویم و قدرتنمایی کنیم.
چرا روزنامهنگاری که عیب و ایرادمان را تذکر میدهد، سخت میگیریم و روزگارشان را سیاه میکنیم؛ آن وقت بزهکارانی چون قاتلان "بنیتا" با وجود سوابق سوء بسیار، میتوانند با تامین وثیقهای نه چندان سنگین، دوباره به بزهکاریشان ادامه بدهند؟
چرا در حوزههای پیشگیری هیچ برنامهی مشخصی وجود ندارد؟ گواه این موضع، افزایش بیرویهی تعداد زندانیان و اعدامیهاست.
واقعیت این است که همهی این تلخیها به مشکلات اساسی و ساختاری جامعه ربط پیدا میکنند و با افسوس باید گفت که ساختار امروز جامعهی ایران، ارکستر ناهماهنگی است که در آن هر کسی ساز خودش را میزند. گواه این حرف هم ناهماهنگی بینبخشی و بعضا تنشها و دعواهایی است که بین ساختارها وجود دارد و صد البته تاوانش را مردم پس میدهند.
حسين سلاحورزى
دیدگاهها