اشاره: دوازده اردیبهشت روز معلم است. کم نبودند کسانی که از این معلمان، در تاریخ ماندگار شدند و ما هر روز که به نام معلم میرسیم یاد آنها در ذهنمان خاطر را عطر آگین میکند.
محمد بهمنبیگی از آنان بود که لقب پدر معلمی عشایری را به او اطلاق میکنند. کار بهمنبیگی بزرگ بود...
در لرستان اما معلمین عشایری همچنان گمنامند. کسانی که کوله بار سفر میبندند و بچههای یک ایل را سواد میآموزند. در سوگ و شادی آنان شريکند و سالی چند بار به خانه برمیگردند تا در یادها بمانند.
در لرستان اما معلمین عشایری همچنان گمنامند. کسانی که کوله بار سفر میبندند و بچههای یک ایل را سواد میآموزند. در سوگ و شادی آنان شريکند و سالی چند بار به خانه برمیگردند تا در یادها بمانند.
عزیز محمدیمنش شاید بهترین میراثدار بهمنبیگی باشد. او در ارتفاعاتی که کوهنوردان هم سختشان است، به سراغ جمعهای عشایری رفت. در سرما خودش را به آنها رساند. برایشان هم معلم بود، هم برادر، هم پزشک و هم تیمارکش.
او به صدها نفر فرزند ایران که احتمالاً تا اخر عمرشان یک معلم نمیدیدند، سواد یاد داد. از حقوق ناچیزش دوربین عکاسی و فیلمبرداری خرید. برایشان فیلم نشان داد و آنها با حسرت دنیای جدید را دیدند.
کار او شاید در جهان امروز یک افسانه باشد و باور ناپذیر؛ اما این معلم لرستانی اگر چه هیچوقت در دنیای رسانهها به مرز ملی و بینالمللی نرفت و مشهور نشد، اما هزاران نفر را در 15 سال پرورش داد.
او به جاهایی رفت که هیچ کوهنورد و سیاحی نرفت و اصلاً از صفحه جغرافیا گم بود. رسم نیست که از او تندیسی برای هویت قوم فداکار لر بسازیم. او حتی ازدواج نکرد چون کسی تحمل زندگی به سبک او را شریک نمیشد؛ ما فراموش میکنیم. اما شاگردان فردایش، او را حتی بزرگتر از بهمنبیگی خواهند دانست. شک نکنید...
لطفاً خودتان را معرفی کنید.
به نام خدا. عزیز محمدیمنش هستم. تا امروز که خدمت شما هستم 36 سال از خدا عمر گرفتهام. در اولین روز مهرماه سال 1357 در روستايي به نام خرسدر از توابع دهستان پل هرو واقع در بخش زاغه از توابع خرمآباد متولد شدم.
از کودکی بگویید، کجا تحصیل کردهاید؟ کجا زندگی میکنید؟
از زمان تولد تا حدود سال 62 در زادگاهم بود. بعد از آن همراه خانواده ابتدا به منطقه ماسور و سپس در روستاي دهمحسن در اطراف خرمآباد ساکن شدیم، دوران ابتدايي در دبستان روستاي قدس دهمحسن و دوران راهنمايي را هم در مدرسه شهید رحیمی روستاي سراب به پایان رساندم و چهار سال دبيرستان را هم در دبیرستان آیتاله طالقانی و شهید چمران محله پشته و پیش دانشگاهی را هم در دبیرستان حضرت رسولاکرم منطقه خیرآباد خرمآباد پشت سر گذاشتم و دو دیپلم انسانی و فنی را اخذ کردم و تا کنون در منطقه ماسور در نزديکي خرمآباد زندگی میکنم. هم اکنون هم دانشجوی ترم پایانی کارشناسی ادبیات هستم.
از زندگی شخصی خود بگویید؟
خانواده ما متشکل از 5 برادر و 3 خواهر است که برادر بزرگتر و دو برادر کوچکتر من هم ازدواج کردهاند.
یعنی هنوز مجرد هستید؟
بله! البته این سوال را همیشه مردم از من میپرسند که چرا ازدواج نکردهام؟ واقعیت امر این است که وقت و فرصت نشده تا به ازدواج فکر کنم!
چند سال سابقه کار دارید و چه شد که به استخدام آموزش و پرورش درآمديد؟
15 سال سابقه فعالیت دارم. حدود سال 79 و بعد از ديپلم مدت دو سال به عنوان سرباز معلم در منطقه ميانکوه شرقي، در جنوب خرمآباد و در ميان مردم روستای سیرم قلاوند گذراندم. این منطقه تا قبل از حضور من معلم نداشت و من هم اولین سال کارم را در این منطقه شروع کردم. روستایی با سه خانوار و کدخدایی که زن بود. شیرزنی به نام قدمخیر که نام و عملش همیشه من را به یاد قدمخیر بانوی معروف لرستانی میانداخت.
در طی این سالها در چه مناطقی خدمت کردهای؟
کل خدمتم در منطقه بالاگريوه و منطقه بختياري لرستان بودهام، حدود سال 80 به عنوان معلم حقالتدريسي به منطقه بکری در بخش پاپی به نام کُرناس در نزدیکی ایستگاه تنگ 5 و تله زنگ رفتم. طی این سالها در مناطق سخت و صعبالعبوری در منطقه بختيارينشین استان لرستان خدمت کردم از جمله: مدرسه روستاي سرتنگ ليشه، مدرسه پلنگکوه و سه گُرده، چال ردوه،، پلنگکوه، پلکول در بخش ماهرو، منطقه شهبازان و روستايي به نام بلندنرگس، منطقه کولراد، روستاي سرکانه، روستای پاچل گرم و خیلی جاهای دیگر... حتی در دبستانی در منطقه شهبازان بودم که در تقسیمات کشوری آن سالها به خوزستان ملحق شد، اما از آنجا که اعتقاد دارم تمام این بچهها مربوط به سرزمین ایران هستند آن سال را آنجا گذراندم. جالب این بود که حس ماجراجویی من باعث شده بود که خیلی از این مناطق را خودم پیدا کنم. معمولاً هر سال به روستای جدیدی میروم و روستای قبل را به معلم جدیدی تحویل میدهم.
تشویق هم شدهاید؟
بله. چندین بار در سطح منطقه و استان مورد تقدیر مسوولان قرار گرفتم. سال 91 هم در جریان سومین همایش وحدت و انسجام ملی جوانان ایران اسلامی، تندیس عنوان معلم نمونه کشور توسط رییس جمهور سابق به من اعطاء شد.
چه مخاطراتی زندگی عشایر و معلمان مناطق عشایری را تهدید میکند؟
زندگی عشایری با طبیعت عجین است و طبیعت هر لحظه آبستن حوادث است و قطعاً خطرات زیادی عشایر و معلم عشایری را تهدید میکند. حیوانات درنده، راههای سخت و صعبالعبور، خطر پرت شدن از ارتفاعات، وجود اشرار و تنهایی بیشترین دغدغه معلم عشایری است. تنها رفیقت خودت هستی و یا ضبط صوتی که گاه شریک تنهایی باشد. اما فراموش نکنیم که ما انسان هستیم و باید به هم خدمت کنیم. وقتی من شبانهروز خودم را با آنها میگذرانم یقین بدانید ارتباطات عاطفی زیادی بین ما برقرار میشود تا جایی که همدیگر را گگه (برادر) یا دده (خواهر) خطاب میکنیم.
چرا شغل معلمی در مناطق عشایری را انتخاب کردید؟
بعد از ديپلم پایان دوره سرباز معلم، احساس کردم زندگی من در کنار این مردم باید سپری شود، مهر و محبت زبانی و عملی، صفا و صمیمیت آنها من را جذب کرد و تصمیم گرفتم عمرم را برای خدمت به آنها صرف کنم.
اما این دلایل برای تحمل این همه سختی و حضور در مناطق صعبالعبور کافی به نظر نمیآید؟
اوایل فکر نمیکردم عاقبت کار چنین شود. اما در میان دختران و پسرانی زندگی کردم که هنوز چراغ شهر را ندیدهاند و یا به عمرشان ماشین ندیده، تلویزیون را نمیداند چه شکلی است و. . . بودن در کنار آنها حس و حال عجیبی به من داد. حسی که از حضور دو ساله در کنار کسانی که ظاهر و باطنشان یکی بود پیدا کرده بودم، من را تشویق به بودن در کنار آنها میکرد و خودم را یکی از آنها میدانستم. البته ریشه من از جنس عشایر(پشتکوه والی) است و این زندگی را با تمام وجود لمس کردهام، برای همین این راه را انتخاب کردم.
" محمد بهمنبیگی" را به عنوان پدر آموزش عشایری ایران میشناسند. نظر شما در باره ایشان چیست؟
بهمنبیگی عمر و سرمایه خودش را وقف عشایر کرد؛ او حکم فرشته را برای عشایر داشت، اما متاسفانه خیلی به خدماتش پرداخته نشد. ریزعلی خواجوی کار ماندگاری کرد و جان صدها نفر را نجات داد؛ اما بهمنبیگی کل عشایر ایران را از نظر علمی نجات داد.
عدهای خدمات شما را در حد و اندازه بهمنبیگی میدانند. نظر خود شما چیست؟
بهمنبیگی انسان وارسته و بزرگی بود. اگر کسانی چنین اعتقادی دارند، به من لطف دارند. اما من چنین اعتقادی ندارم. حکایتی بگویم. "در زمان علاالدوله حاکم اصفهان، بوعلی سینا را خبر کردند تا همسرش را به سبک امروزه سزارین کنند. پزشکان دربار به تمسخر بوعلی سینا را جالینوس خطاب کردند. بوعلی سینا جواب داد که جالینوس، جالینوس است و من ابوعلی سینا هستم." بهمنبیگی انسان نیکوکاری بوده، اما من هم دوست دارم که خودم باشم و کارهای نیک انجام دهم.
از سرنوشت تحصیلی دانشآموزان قبليتان اطلاعی دارید؟
برای ادامه تحصیل لازم است روی خانوادههای عشایر کار فرهنگی بیشتری صورت گیرد تا لزوم ادامه تحصیل را متوجه شوند. در هر حال عدهای از دانشآموزانم در حال تحصیل در مدارج بالاتر هستند؛ یکی از دانشآموزان سال اول تحصیلم در اهواز دانشجوی برق است، تعدادی هم دوران دبیرستان و پیشدانشگاهی را طی میکنند. اما واقعاً متاسفم میشوم وقتی که پسران و دختران ایل در کوچ بعدی غایب هستند.
در زمینه استعدادیابی چه اقداماتی داشتید؟
طی سالهای تدریس، با دانشآموزان مستعد زیادی برخورد داشتهام. مثلاً دانشآموزی که استعداد عجیبی در نواختن نی داشت؛ یا چند نفری که صدای بسیار زیبایی برای آوازخوانی داشتند. برای این که داستاننویسی را خوب یاد بگبرند و در ایام خاص، از آنها میخواستم که خاطراتشان را بنویسند. چند نفری هم بودند که از استعداد خوبی برای نقاش برخوردار بودند. سعی میکردم آنها را راهنمایی کنم و به مسوولان مربوطه معرفی کنم، اما باید قبول کنیم به دلیل کمی حمایت و نبودن امکانات، استعداد این دانشآموزان رشد نمیکند و اغلب چوپانی در انتظار آنها است.
شغل شما آبستن حوادث تلخ و شیرین زیادی است. شیرین ترین خاطره شما چیست؟
بد نیست بدانید که زندگی من دو قسمت دارد. زندگی شهری و زندگی عشایری. بعضی وقتها مرور خاطرات زندگی عشایری برای خودم در قالب زندگی یک شهروند باورکردنی نیست و مروز خاطرات برای جذابیت خاصی دارد.
به یاد دارم که روزی از دانشآموزان خواستم در باره خاطرات نوروزی خود انشاء بنویسند. دانشآموزی بهترین خاطرهاش را گرفتن قند از عمویش ذکر کرده بود و شنیدن این موضوع خیلی ناراحتم کرد. فردای آن روز به شهر رفتم و چند کیلو شکلات و شیرینی گرفتم و بعد از دو روز راهپیمایی برای دانشآموزان بردم. دیدن صحنه خوردن شیرینیها توسط دانشآموزان یکی از بهترین خاطرات من است. خاطره شیرینترم هم مربوط به موقعی میشود که هلیکوپتر اولین(کانکس) مدرسه موقت را در روستایی تخلیه کرد و مردم روستا به هلهله و شادی پرداختند. نام خلبانی که این امر مهم را انجام داد "عباس گودرزی" بود و جالب این که یکی از مادران باردار روستا به افتخار این خلبان، نام فرزندش را "عباس" گذاشت.
درباره ورود اولین مدرسه موقت (کانکس) از طریق هلیکوپتر به روستا، بیشتر توضیح دهید.
سال 91 توانسته بودیم با همکاری مسوولان نوسازی و خیرین، کانکسی برای یکی از روستاها تهیه کنیم، اما تهیه کانکس اول ماجرا بود، چون رساندن کانکس به روستای کومیه با آن مسیر صعبالعبورش، کاری بسیار سخت بود. به ناچار، بخشی از مسیر را با کامیون و قطار حمل کردیم و در بخشی دیگر، با کمک مردم توانستیم که کانکس را از رودخانه عبور دهیم اما کار به جایی رسید که حتی کامیونها هم قادر به عبور نبودند. من همراه یکی از مسوولان نوسازی مدارس و اهالی، برای رساندن کانکس 18 ساعت پیاده روی کردیم، ولی دیگر نمیشد حتی یک قدم هم جلوتر رفت و این در حالی بود که تا روستا، راه زیادی باقیمانده بود.
اما در زندگی یاد گرفته بودم که هر وقت به بنبست رسیدم راه پرواز را بیاموزم. به راز و نیاز با خدا پرداختم و از پای ننشستم و با راهنمایی دوست عزیزی دست به دامن سازمان هلالاحمر کشوری شدم و توانستیم آنها را قانع کنیم که یک هلیکوپتر در اختیار ما قرار دهند؛ عاقبت با حسن همکاری هلالاحمر، این اتفاق مهم افتاد و در یک روز پاییزی، مردم روستای دور افتاده و صعبالعبور کومیه، صدای هلیکوپتری را شنیدند که به سمت آنها میآید. اهالی با دیدن هلیکوپتر در روستایشان، به دورش حلقه زدند و تازه متوجه شدند که هدیهای از آسمان برای نجات کودکانشان رسیده است.. جالب است بدانید که محمدرضا حافظی فیلمساز لرستانی، با مستند «لیر» انتقال کانکسها به روستای صعبالعبور کومیه را به تصویر کشید که در چند جشنواره به نمایش درآمد و جوایزی را هم کسب کرد. پیک بامدادی رادیو نیز برنامهای را به این موضوع اختصاص داد و اخیراً هم گروهی دیگر در حال تهیه فیلمی برای موضوع هستند.
خاطره تلخ هم داشتهاید؟
(با شنیدن این سوال، عزیز محمدیمنش بغض کرد و تا لحظاتی قادر به ادامه گفتوگو نبود)
بله متاسفانه. تلخترین خاطرهام به مرگ دانشآموزی کم سن و سال به نام ایمان مربوط میشود. سال قبل به دلیل بارش باران، صخرهها خیس شده بود و ایمان که پیوند عاطفی شدیدی با او داشتم، پایش لیز خورد و از ارتفاع 70 متری کوه سقوط کرده و در دم جان خود را از دست داد. هنوز هم مادر ایمان روزانه به کوه میرود و او را با آه و ناله صدا میکند. مرگ ایمان هنوز برایم باورکردنی نیست وخاطراتش واقعن ناراحتم میکند. او بسیار مودب و با هوش بود.
وقتی میان عشایر هستید، اوقات فراغت خودتان را چگونه طی میکنید؟
شاید باور نکنید که اوقات فراغتی ندارم. بعضی روزها من 9 پایه از نهضت سوادآموزی، دانشآموزان راه دور تا ششم ابتدایی را درس میدهم؛ این یعنی تدریس 50 کتاب در روز. گاه از صبح تا شب درس میدهم. همین که به نهار و نماز برسم کفایت میکند. فراموش نکنید از آب و چوب آوردن تا نظافت روزانه کلاس را باید شخصاً انجام دهم و زمانی برای فراغت ندارم، اما اگر فرصتی دست دهد کتاب میخوانم و ترانه گوش میدهم.
چه سفارشی برای معلمها دارید؟
معلمی کاری عاشقانه است. کار عاشقانه را نمیشود با مادیات قاطی کرد. در بحث معلمی عشایر بحث کمی متفاوتتر است. معلم عشایری با عشایر همخانواده است. در بد و خوب روزگار با هم هستند. خیلی از اوقات حضور معلم در میان عشایر به اموراتی مربوط میشود که ارتباطی به شغل معلمی ندارد. شما باید به برخی رسوم و آیینهای آنها همراه شوی. در بحثهای خانوادگی، اختلافات، شادیها و غمها شریک هستی. بهطور مثال، یک بار مجبور شدیم که همسر یکی از عشایر که باردار بود را تا شهر با چوب حمل کنیم. نمونه های مشابه زیاد است. معلم عشایر فقط معلم نیست. او روانشناس، پزشک، مشاور، قاضی، تاریخ شناس و ... است و لازم است با عشایر همگام شوند؛ لذا کسی که میخواهد این راه را انتخاب کند باید یداند گام در چه راه مقدسی برداشته است.
راهکار و پیشنهاد شما برای کمک به آموزش و پرورش و زندگی عشایری چیست؟
بحث زیاد است. همه مسوولان مرتبط با عشایر باید همت کنند و مشکلات این قشر جامعه را به حداقل برسانند. مخابرات امکانات ارتباطی را توسعه دهد، دامپزشکی سرکشی و درمان دامها را در اولویت قرار دهد، بنیاد مسکن امکان استقرار عشایر را فراهم کند. جهاد کشاورزی و منابع طبیعی به آنها کمک کند و در فرآوردهای دامی آنها شریک شود . مسوولان هم میتوانند بخشی از وظایف خود را به معلمان عشایری منتقل کنند. به طور مثال در بحث محیط زیست متولیان امر باید از طریق معلمان عشایری فرهنگسازی کنند و توجه عشایر را به اهمیت محیط زیست هدایت کنند.
چرا از طریق معلمان؟
چون بیشترین زمان را معلمان و عشایر با هم در ارتباط هستند. یک مامور محیط زیست، منابع طبیعی یا بهداشت حداکثر چقدر میتواند وقت برای آموزش بگذارد؟ قطعن خیلی نمیتوانند. اما از طریق معلمان عشایری انتقال برخی آموزشهای فرهنگی کارسازتر است. ضمن اینکه جاده کشی و توسعه جاده برای عشایر را خیلی نمیپسندم ، چون منجر به تخریب طبیعت بکر و محیط زیست خواهد شد.
در پایان اگر مطلبی دارید، مطرح کنید.
به همت مسوولان و متولیان امر و پیگیریهای صورت گرفته، تا کنون حدود 32 کانکس در روستاها مستقر شده و جدیدا" هم 15 کانکس درخواست شده، اما این کافی نیست و امیدوارم متولیان امر توجهی بیشتری به این موضوع داشته باشند. درخواست بعدی من، برقراری آژانس هوایی برای معلمان عشایری است. برقراری ماهی دو پرواز به مناطق صعبالعبور میتواند کمک بسیار زیادی به امر آموزش و پرورش عشایری داشته باشد که امیدوارم به همت مسوولان این امر محقق شود.
نگارش مقدمه: علی صارمیان
گفتوگو: عبدالرضا قاسمي/ يافته
این گفتگو قبلا" و در اردیبهشت ماه 1394 منتشر شده بود؛ که به مناسبت روز معلم بازنشر گردید
دیدگاهها
تو زندگي ميكني نه ما
یاد باد آنچه به من گفت استاد
یاد باد آنکه مرا یاد آموخت
آدمی نان خورد از دولت یاد
پس مرا منت از استاد بود
که به تعلیم من اُستاد اِستاد
هر چه دانست ، آموخت مرا
غیر یک اصل که ناگفته نهاد
قدر استاد نکو دانستن
حیف استاد به من یاد نداد
گر بمرده است روانش پر نور
ور بود زنده خدا یارش باد
عشق و ایمان شما را به کار معلمی می ستایم. موفق باشید
موزش عشایر
چه آرام بر منبر سخن تکیه میزنی تا شباب ثاقب سخن را به سمت اهریمن سکون وپستی و رخوت نشانه کنی ، جواهر کلامت را بر سطحی از تاریکی پاشاندی تا معرفت بگسترانی و رنگا رنگ بهار را هدیه کنی تو بهار مکرری که با حضور حیات بخش خوبش زمستانی نادانی را پایان می دهی ، به سخن که می ایستی پنجره ای از امید می گشایی