ياسين در خواب است، خوابي بيمار که خودش هيچ نقشي در آن ندارد و مسبب آن سهلانگاري است.
چشمهاي پدر سرخ است و غم دارد؛ شبيه قلبي که تير خورده باشد و با همان بغض پوسيده در گلو ميگويد: «از وقتي که به بيمارستانی در بروجرد رفتيم، ياسين بوي بيماري گرفت.» کلماتي بریدهبریده از دهان پدر بيرون ميآيد و ادامه ميدهد: «کاش آن روز براي عيادت به بيمارستان نميرفتيم، ما براي عيادت يکي از بستگان از خرمآباد به بيمارستانی در بروجرد رفته بوديم که صداي فرياد برادرزادهي همسرم در راهروي بيمارستان پيچيد، ياسين سوخت، ياسين سوخت.»
نفسي عميق ميکشد و صدايش در پشت امواج تلفن اينبار آهستهتر ميشود: «فقط ميدانم هراسان به داخل حياط بيمارستان رفتيم و ياسين را در گودالي از آتش که با زبالههای بيمارستان و برگ درخت پوشانده شده بود، يافتم.»
احساس ميکنم دستهاي بغضآلود روزگار گلوي پدر ياسين را بيشتر فشار ميدهد تا با لحني سنگين بگويد: «ياسين را با زحمت از داخل گودال بيرون کشيدم، پسرم نفس نميکشيد. دنيا روي سرم خراب شد هر چه فرياد ميزدم ياسين بيدار نميشد. دهان پسرم را باز کردم و با دست چندين بار قفسه سينهاش را فشار دادم. دود ناشي از آتش زبالهها نفس ياسين را بند آورده بود. حالا ياسين با آخ و آخ نفس ميکشيد. فقط ميدانم بخش بستري آرام و قرار نداشت. همه بستگان بيماران به اینسو و آنسو ميرفتند.»
صداي «عليمروت ستارينژاد» از پشتگوشی دور و نزديک ميشود از انتظارش در سالن بيمارستان ميگويد که چگونه ياسين را در حالي که سرش متورم شده بود به بيمارستان شهيد مطهري در تهران منتقل ميکنند.
درد نداري و مداواي فرزندش با هم گره ميخورد تا نفسهايش را براي ادامهي صحبتهايش به شماره بی اندازد.
با صدايي نحيفتر از قبل ميگويد: «سر پسرم را بايد گراف ميزدند چرا که تمام پوست سرش به شدت سوخته بود. هزينه بيمارستان هم بسيار بالا بود و بايد هر ماه به اين بيمارستان مراجعه ميکرديم. هزينه بيمارستان، يکطرف و مخارج رفت و برگشتمان هم از طرف ديگر بدجور براي من کارگر سنگين بود.»
پدر ياسين براي مدواي فرزندش به هر دري ميزند خودش ميگويد: «براي درمان پسر چهارسالهام حاضر بودم هر کاري انجام دهم تا يکبار ديگر شادي کودکانهاش را ببينم.»
او از کمک اقوام براي تأمين اين مخارج ميگويد و اينکه چگونه برايش وام جور کردند تا لبخند ياسين دوباره بر چهرهاش نقش ببندد.
«علي مروت» از اينکه فرزندش در اثر بیتوجهی مسئولان بيمارستانی در بروجرد به اين حال و روز افتاد، بسيار گلايهمند است و اظهار ميکند: «گودالي پر از زباله و آتش، مناسب فضاي يک بيمارستان عمومي نيست آنهم بدون حفاظ و يا مراقب و در ساعاتي که بيشترين رفت و آمد در آن بيمارستان وجود دارد.»
وي ادامه ميدهد: «بهمحض وقوع اين اتفاق، رئيس بيمارستان فوراً دستور پوشاندن گودال را داد تا خود را از اين ماجرا مبرا کند، اما حالا ياسين من سوخته است و کسي هم حاضر به پاسخگويي نيست.»
ستارينژاد اذعان دارد: «با وقوع اين حادثه از سوي رئيس بيمارستان وعدهی تمام هزینههای درمان پسرم داده شد اما بعد از گذشت چند روز و با فراموش شدن اين ماجرا به هیچکدام از گفتههای خود عمل نکرد. بارها براي ملاقات با رئيس بيمارستان در بروجرد مراجعه کردم اما حتي حاضر به ديدار با من نشد و صحبت کارکنان بيمارستان اين بود که اگر ما اين هزينه را پرداخت کنيم يعني بيمارستان در اين حادثه مقصر است.»
اين حادثه سوم مهرماه 94 اتفاق افتاده و با گذشت يکسال و اندي و نيز شکايت پدر ياسين از بيمارستان و پيگيريهاي متعدد او براي جبران خسارت ولي هنوز نتیجهای حاصل نشده است.
پدر ياسين ميگويد: «پس از شکايت بنده کارشناسان، بيمارستان را 70 درصد در اين ماجرا مقصر دانستهاند که پس از اعتراض آنها، اين مقدار به 60 درصد کاهش يافت. ما به درصد خطاي خودمان در اين ماجرا واقف هستيم و اينکه براي لحظهای از پسرم غافل شديم ولي اينکه بيمارستان چرا خطاي کار خودش را قبول ندارد و هیچکس براي گرفتن حق ما اقدامي نميکند جاي حرف دارد.»
او ادامه ميدهد: «پسرم از بيشتر اندام بدن دچار نقص شده و تاکنون براي مداوايش 30 ميليون تومان هزينه کردهام که تمام آن قرض بوده؛ حالا من کارگر که گاهگاه کار برايم جور است با روزي سي چهل هزار تومان مزد کارگري چگونه ميتوانم اين قرضها را پس بدهم؟»
صداي گريه از آن سوي تلفن، سکوت چند ثانیهاي اين گفتوگو را بر هم ميزند: «لطفاً تمام حرفهايم را انعکاس دهيد.»
پدر و مادر ياسين تمام اميدشان را به چشمهاي نگران و دعا گره زدهاند.
«علي مروت» تمام خودش را بيرون ميريزد و ياسين، ياسين از دهانش نمیایستد: ياسين من خيلي کوچک است او فقط 4 سال داشت حالا تمام پوست و موهايش سوخته است. او حتي از تنهايي ميترسد، وضعيت روحي و رواني مناسبي ندارد. جيغ ميکشد و بسيار عصبي شده است. هر چيزي که به دستش ميدهيم را محکم به زمين ميکوبد و ميشکند از همين حالا دچار فراموشي شده است. حتي ديگر رمقي براي بازي با همسن و سالهاي خود ندارد.
تلخي سردي از لحن پدر بلند ميشود. قلبش مويه مينوازد؛ مويههايي براي فرزند، مويههايي که به استخوان رسيده و زير پوست شهر را ميخراشد.
گاهي هم ميان حرفها، خود را دلجويي ميدهد؛ اما صدايش هيچ آرام و قرار ندارد چرا که ياسين ديگر به قلب ناآرام پدر لبخند نميزند.
با اينکه بيش از يک سال از اين ماجراي تلخ ميگذرد اما کسي پاسخگو نبود و بر دل پدر ياسين هيچ مرهمي نگذاشت با تمام پيگيريها هيچ نهادي حاضر به کمک نشده است.
دستهاي پدر ياسين ديگر رمقي ندارد و عاجزانه از تمام ارگانهاي مربوطه رسيدگي به اين اتفاق را خواهان است.
نه تنها ياسين بلکه گودال پر از آتش بيمارستانی در بروجرد در آن روز کل خانواده ي ياسين را به آتش کشيد تا قلب مادر ياسين براي هميشه براي موهاي هرگز رشد نکرده و پوست به هم چسبيده ي اندام و لبخند تلخ سرنوشت پسرش مويه داشته باشد.
گزارش: صغري سپهوند/ پایگاه خبری یافته
دیدگاهها
وضعیت فاجعه بار بیمارستان های بروجرد