کتاب کهنه و دفتر مشقش که جای پاککنهای گذشته روی آن باقی مانده بود را زیر بغلش گذاشته و ته مداد دو سر تراشیدهاش را در دهان فرو برده بود.
زمستان زودتر از سالهای گذشته، خود را نشان داده بود نسیم سردی از سمت کوههای روبرو میوزید و گاهگاهی موهای نیمه تراشیده و نامنظم کودک را نوازش میداد.
نگاه کودکانه و معصوم "علیمراد" آنی از بلندای کوه دور نمیشد؛ شاید منتظر رسیدن معجزه از دوردستها بود؛ دوردستهایی که عليمراد آینده خود را در آن میدید؛ پاهایش دیگر توانایی ایستادن نداشت
خسته و ناامید بهسوی سیاهچادری روانه شد که روبرویش قد علم کرده بود؛ صدای معلم در گوشش، پایان رسیدن روز درسی را خبر میداد؛ اما هزاران افسوس که خاطرهای بیش نبود. فضای کوچک کلاس را چندین بار طی کرد؛ سؤالات زیادی در ذهنش مطرح میشود که جوابی برای هیچکدام از آنها ندارد.
شاید آقای آموزگار از شرایط کلاس و سوراخهای سیاهچادر رضایت کافی را نداشته و دیگر قصد آمدن به اینجا زا ندارد؛ شاید برای اینکه گاهگاهی در زیر سقف آسمان کبود درس میخواندیم، سرما اذیتش کرده و دیگر نمیآید.
علي مراد آرزوهای زیادی در سر داشت ولی خود را شکستخورده بازی دنیا میدانست.
به ناگاه صدای بالگرد در میان کوهها طنینانداز شد؛ دانش آموزان به استقبال معلم آمدند؛ اشک در چشمان عليمراد حلقه بست؛ با شوق و ذوق فراوان، کتاب درس را جلویش گذاشت و مشغول خواندن درس شد.
درس دادن آموزگار بهواسطه نبود مکان مناسب با سختیهای زیادی همراه است.
گاهی آفتاب سوزان و گاهی سرمای زمستان، سیاهچادر، کپر و گاهی سقف آسمان نمیتواند مکان مناسبی برای تحصیل کودکان عشایر نشین باشد.
کودکانی که ممکن است در آیندهای نزدیک، سرنوشت کشور در دستانشان باشد؛ منطقه عشایر نشین بخش پاپی که فاقد کلاسهای مناسب است همواره در انتظار همت مسئولین و خیرین واقعی است؛ خیرینی که میتوانند با ساخت کلاس، زمینه موفقیت دانشآموزان عشایری در عرصههای مهم زندگی را فراهم نمایند.
نصرااله صیاد/ پايگاه خبري یافته
مطالب مرتبط:
1- معلمي كه زندگياش را فداي كارش كرده است/ چرا معلم لرستانی؛ محمد بهمنبیگی نشد؟!
2- در روز فرهنگ پهلوانی: تندیس پهلوانی به معلم عشایری لرستان اهداء شد